دسته: یادداشت‌هایم دربارهٔ هنر

زندگی در سایه‌ی سنگین و تاریک مارکت

مارکت- اندی وارهول- قوطی سوپ کمپل
قوطی سوپ کمپل اثر اندی وارهول هنرمند پاپ آرت

پیش‌نوشت: این یادداشت با آن تیتر پرمدعایش ممکن است توجه بسیاری را جلب کند اما درواقع کلماتی که در آن کنار هم ردیف کرده‌ام تماما آلوده به تجربه‌ی شخصی و جهان‌بینی من هستند. افکاری که در پس این کلمات وجود دارد حاصل چندین سال زندگی در جامعه‌ایست که هر روز بیشتر و بیشتر به ناعادلانه ‌بودنش پی بردم. از این جهت می‌توان گفت این مطلب از احساس شکست و شکافی که میان آرمان‌هایم و آنچه که در دنیای واقعی با آن رو‌به‌رو شدم نشئت گرفته است. احساسی که سبب شد برای بعد از بیست و هفت‌سالگی‌ام برنامه‌ی متفاوتی برای زندگی داشته باشم.

****

برای کسی که اولین معیار زندگی‌اش برخلاف اغلب افراد، پول نیست، زندگی سخت‌تر است. او مدام در پی باورهاییست که عقیده دارد باید جدی گرفته شوند تا بشر تکامل پیدا کند. اما هر روز که می‌گذرد متوجه می‌شود قواعد جهان برمبنای چیز دیگری ساخته شده و مقصد این قطار، اتوپیای ذهنی او نیست.

شاید به نظر خیلی منطقی برسد، قاعدتن هیچ وقت دنیا آن طور که ما می‌خواهیم رفتار نمی‌کند. اما پذیرفتن این گزاره برای من هزینه‌ی سنگینی در پی داشت. تا همین چند ماه پیش من مدام در پی تغییر جهان بودم. حال که به گذشته نگاه می‌کنم می‌بینم مهمترین دلیل ترک دانشگاه برای من نه تنوع‌طلبی‌ام و علاقه‌ام به یادگیری رشته‌های جدید بلکه سیستم مارکت‌محوریست که در فضای آکادمیک جریان دارد.

 کسی که در فضای دانشگاه نفس کشیده باشد می‌داند که شما باید دائم در حال تولید مقالات و کار کردن روی موضوعاتی باشید که به اصطلاح بورس است. شما باید در رقابت با همکارانتان باشید که مبادا اسم شما، دومین اسم پدید‌آورنده‌ی مقاله باشد. که در این صورت رتبه‌ی پایین‌تری برایتان در نظر می‌گیرند.

شما نمی‌توانید روی موضوعات دلخواه‌تان کار کنید، بلکه باید در مسیری حرکت کنید که «مارکت دانشگاهی» (دقیقن نمی‌دانم این عبارت قابل تعریف است یا نه) از شما می‌خواهد.

همین شد که من از دانشگاه بیرون آمدم. چون می‌خواستم پژوهشگری مستقل باشم و پژوهشگر مستقل نمی‌تواند در فضای آکادمیک رشد پیدا کند. حضور در فضای آکادمیک یعنی مطابق میل و سلیقه‌ی دیگران بودن. یعنی مطابق ارزش‌ها و سیاست‌های مارکت‌‌محور مدیر گروه و دانشگاه و جهان علم حرکت کردن.

شاید شما بگویید افرادی را می‌شناسید که در فضای آکادمیک بودند و درگیر این جریان‌ها نشدند. بله من هم چندین نفر از این بزرگواران را دیدم و مشاهده کردم. اما بنابر دیده‌ها و شنیده‌های من آنها افرادی نبودند که بتوانند تصمیم‌ساز و جریان‌ساز محافل دانشگاهی باشند. آنها کنار کشیده‌اند. یا کنار گذاشته شدند. چون در زندگی مسائل مهمتری هم وجود دارد.

البته عده‌ی نادری هم خارج از دانشگاه به شکلی دیگر توانستند موثر باشند و بدرخشند. اینگونه افراد از نظر من بسیار قوی هستند. کسی که به بهای سلامتی‌اش تلاش می‌کند که چرخشی در سیستم دانشگاهی ایجاد کنند از نظر من بسیار تحسین‌برانگیز است. متاسفانه من جزوشان نیستم. شاید چون من هم مانند آن افرادی که کنار می‌کشند معیارهای باارزش‌تری دارم!

من از سیستم دانشگاهی رخت بستم چون نمی‌خواستم که درگیر این جریان بشوم. گمان می‌کردم زندگی در پناه هنر می‌تواند برای من هم ارزش بیافریند و هم دغدغه‌های مالی‌ام را رفع و رجوع کند. این شد که به عکاسی رو آوردم. اوایل که عکاسی می‌کردم به فکر فروش عکس‌هایم بودم. به فکر برپایی نمایشگاه و هزاران ایده‌ی دیگری که یک تازه وارد به دنیای هنر به ذهنش می‌رسد.

اما رفته رفته با مشخص شدن علاقه‌ام به دنیای مستند متوجه شدم باز هم، همان دام به شکل دیگری پهن است. عکاس یا هنرمند زمانی مطرح می‌شود و می‌تواند از حرفه‌اش کسب درآمد کند که رزومه‌ی پر و پیمانی داشته باشد، با برپایی نمایشگاه‌های متعدد و فروش آثار هنری‌اش. در اینجا هم او باید در جشنواره‌های داخلی و خارجی شرکت کند و مطابق سیاست‌های آنان پیش برود. باید در گالری‌ها نمایشگاه بگذارد و بر مبنای ارزش‌های نهادهای هنری، آثارش را تهیه کند تا از این طریق بتواند مطرح شود، اعتبار کسب کند و در نتیجه به درآمد برسد.

اینجا هم توجه مخاطب حرف اول را می‌زند. هنرمند به توصیه‌ی گالری‌دار! شکل آثار هنری خود را تغییر می‌دهد چرا که گالری‌دار می‌داند این فرم خریدار بیشتری دارد.

افرادی را دیده‌ام که حاضر نشدند وارد سیستم دلخواه جامعه‌ی هنری بشوند و به ناچار کنار رفته‌اند. نمایشگاه‌هایشان غلغله نیست و به طبع فروش چندانی هم ندارند. افرادی که دل به آرمان‌های دنیای هنری‌شان بسته‌اند و به زندگی متوسط خود رضایت داده‌اند.

بله شاید این تجربه‌ها و بهتر است بگویم شکست‌ها بود که مرا به سمت قلب سیستم مارکتینگ سوق داد. طراحی رابط کاربری را از این سو به عنوان شغل خود برگزیدم که دیگر نخواهم به فکر آرمان‌هایی بیش از آنچه که جامعه برای من تعیین می‌کند باشم. اما عجیب هم نیست که هنوز هم ارتقای سطح سلیقه‌ی بصری مخاطب برای من از توجه مخاطب باارزش تر بوده و گاهی با توسعه‌دهنده‌ها در این رابطه بحث می‌کنم.

بله، زندگی در سایه‌ی سنگین و تاریک مارکت که در دنیای معاصر ما بر تمام جهان گسترانده شده، دشوار است. برای من که شکل دیگری فکر میکنم و زندگی می‌کنم و رفتار می‌کنم دشوارتر! هرجا که می‌خواهی از آن فرار کنی باز به دامش می‌افتی، گویی گریزی از آن نیست.

پیش از بیست و هفت سالگی، مدام در پی موفقیت بودم. موفقیت و دیده شدن در جامعه. از کودکی رویایی که برای خودم می‌بافتم بدست آوردن جایزه نوبل بود. نه به دلیل مقاله‌ی مهمی که این جایزه را برای من به ارمغان بیاورد، بلکه به خاطر خودِ آن جایزه و اعتباری که برای من به همراه دارد.

بعدها دلم خواست نویسنده‌ی ممتازی بشوم و در جهان ادبیات و هنر بتازم و بدرخشم. منتقدی که نقد می‌کند و جدی گرفته می‌شود و یادداشت‌ها و کتاب‌هایش مدام چاپ می‌شود. اما اکنون همه این آرزوها به واقع رنگ باخته چون حاضر نیستم به بهای درخشیدن و دیده شدن از برخی باورهایم چشم‌پوشی کنم. نه که آدم والااندیشی باشم، نه. چه بسا که این گونه زیستن و اندیشیدن در دنیای معاصر ما احمقانه‌ترین شکل ممکن است!

من هم مانند بسیاری از استادانم در دنیای فیزیک و هنر که زمانی منتقدشان بودم که چرا حرکتی انجام نمی‌دهند و مقابل تصمیم‌های نادرست نمی‌ایستند، پذیرفتم زور بازوی غول مارکت از من و باورهای من بیشتر است و یا لااقل من توان مقاومت ندارم.

به همین دلیل است که از بیست و هفت سالگی به بعد به چیزهایی که می‌توانم بدست بیاورم و به مقصد نمی‌اندیشم بلکه فکر میکنم چگونه می‌خواهم زندگی کنم و چه نوع زندگی من را راضی می‌کند. بعد از بیست و هفت‌سالگی می‌خواهم تجربه کنم و اشتباه کنم.

شاید نقل قولی از رولان بارت حسن ختام مناسبی برای این دردودل باشد:

مسلما خواست نویسنده بودن ادعای داشتن یک موقعیت نیست، بلکه قصد زیستن است.

****

پی‌نوشت یک: تصویر ابتدایی قوطی سوپ کمپل اثر اندی وارهول، هنرمند پاپ‌آرت است. هنر پاپ به معنای هنر مردمی یا هنر توده بود که در دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی رواج پیدا کرد و اندی وارهول از پیشگامان این جنبش به شمار می‌رود. اندی وارهول زمانه‌اش را خوب درک کرده بود و در آن دوران که رسانه‌های جمعی به شدت فراگیر شده بودند، او با بازتولید پوسترهایی که مشابه عکس بودند، نوع تفکری که آن زمان جریان داشت و اثرگذار بود را در آثار هنری‌اش منعکس کرد.

پی‌نوشت دو: اگرچه که این یادداشت دردودلی بود که مدت‌ها به نوشتن آن فکر می‌کردم اما همچنان می‌توان درباره آن گفتگو کرد و من هم مشتاق شنیدن و اندیشیدن به نظرات و نوع دیدگاه شما به دنیای معاصر هستم.

 

 

تجربه‌ی هراسناک خشونت در دستگاه بهداد لاهوتی

دستگاه- بهداد لاهوتی- نقش اول-2
چیدمان دستگاه- بهداد لاهوتی- گالری هدایت- ۱۳۹۷

 

بهداد لاهوتی در تازه‌ترین تجربه‌اش در گالری هدایت، چیدمانی از واقعیتی انکار ناشدنی را برای ما به نمایش گذاشته که در پس تکرار بی‌امان تصاویر کمرنگ شده است.(۱) واقعیتی که در روز بارها در اخبار تلویزیون و رسانه‌های اجتماعی با آن مواجه می‌شویم، اما کمتر زمانی هست که بخواهیم در آن تأمل داشته باشیم. آن طور که لاهوتی در استیتمنتش بیان می‌کند، برای انسان امروزی صدای جنگ نه از میان جلدهای طلاکوب کتاب‌های تاریخی بلکه از اتاق نشیمنش به گوش می‌رسد. در حالی که فرشی زیر پای او گسترده شده، او روی مبل راحتی‌اش نشسته و تصاویر بی‌شماری از مصایب جنگ را که اخبار برای او به ارمغان می‌‌آورند، مشاهده و گاه تأیید می‌کند.

ادامه مطلب “تجربه‌ی هراسناک خشونت در دستگاه بهداد لاهوتی”

مروری بر جنبش‌های فمینیستی

فمینیسم- سوزان لیسی- نقش اول
پرفورمنس بین در و خیابان (Between Door and Street) از هنرمند آمریکایی سوزان لیسی (Suzanne Lacy)- نیویورک- ۲۰۱۳

 

«مهمترین مساله‌ای که در مورد فمینیسم وجود دارد این است که ما جنبش فمینیستی نداریم، بلکه جنبش‌های فمینیستی داریم.»

این نقل قول از آقای حمید سوری> معلم نازنین من است که در کلاس زیبایی‌شناسی فمینیسم مطرح کردند. فکر می‌کنم این مسأله، یکی از مهمترین نکاتیست که باید درباره بحث فمینیسم به آن توجه کرد. در این یادداشت می‌خواهم تا حدی به آن بپردازم. این یادداشت حاصل آموخته‌های من در کلاس ایشان است. البته در آینده دقیق‌تر و با جزییات بیشتر این مباحث را موشکافی می‌کنم.

****

ادامه مطلب “مروری بر جنبش‌های فمینیستی”

چرا رسانه‌ی عکاسی را از سایر رسانه‌های هنری بیشتر دوست دارم؟

رسانه‌ی عکاسی- استفن شور
استفن شور (Stephen Shore)

 

مدتی است که به واسطه‌ی شرکت در کلاس‌های آقای سِوری، آشنایی‌ام با آثار هنری و جریان‌ها و هنرمندانشان بیشتر از پیش شده. با رسانه‌های هنری مختلفی آشنا شدم و در همین مدت کوتاه فهمیدم که مقوله‌ی هنر چه دریای بی‌کرانیست و چه پیشینه و تاریخی با خود به همراه دارد.

هرچه جلوتر می‌رویم تعریف و محدود کردن هنر مشکل‌تر می‌شود. به خصوص در دنیای معاصر که اساسن هنر یک کنش اجتماعی شده و هنرمند بیش از آنکه در پی زیبایی‌شناسی باشد، در پی دلالت‌گریست و می‌خواهد که با کارش در جامعه اثری بگذارد.

حال دیگر آثار هنری به تنهایی بیانگر نیستند و بیانیه یا گزاره هنرمند که زمینه اثر و در برخی موارد دلالت‌ آن را بیان می‌کنند، اهمیت بسیار یافته است. از همین جهت، فهم و درک آثار هنری همواره با لذت افزون‌تر و تأمل عمیق‌تری همراه می‌شود.

با این وجود، می‌توانم ادعا کنم که عکاسی را بیشتر از رسانه‌های هنری دیگر دوست دارم. و علاقه‌ام به عکاسی مستند همچنان پابرجاست. شاید مهمترین دلیلش نزدیکی عکاسی با واقعیت باشد.

ادامه مطلب “چرا رسانه‌ی عکاسی را از سایر رسانه‌های هنری بیشتر دوست دارم؟”

چرا و چگونه «دستشویی» اثر هنری می‌شود؟

چشمه- داداییسم- مارسل دوشان
چشمه اثر مارسل دوشان- ۱۹۱۷

 

«چشمه» اثر مارسل دوشان، نقاش و مجسمه‌ساز فرانسوی، درواقع یک دستشویی بود که دوشان آن را در سال ۱۹۱۷ با امضای مستعار فردی دیگر به عنوان اثر هنری ارائه داد و هم‌اکنون یکی از نسخه‌هایش در موزه‌ی هنری Tate ، یکی از معتبرترین موزه‌های جهان، نگه‌داری می‌شود.

بدون شک اولین واکنشی که هر مخاطبی در مواجهه با این اثر پیدا می‌کند، تعجب و شگفت‌زدگیست. البته نه به خاطر زیباییِ خارق‌العاده‌اش، بلکه در پس این تعجب این پرسش نمایان می‌شود که چرا این یک اثر هنری محسوب می‌شود؟ اعضای انجمن هنری مستقل نیویورک که از قضا دوشان هم عضو آنها بود، چنین واکنشی را نشان دادند.

ادامه مطلب “چرا و چگونه «دستشویی» اثر هنری می‌شود؟”

ژانر منظره چگونه وارد دنیای عکاسی شد؟

آندریاس گرسکی- منظره- انگادین
انگادین اثر آندریاس گُرسکی- ۱۹۹۵

برخی مفاهیم آنچنان در دید ما بدیهی و ساده به نظر می‌رسند که فکر می‌کنیم، از ابتدای تاریخ به همین شکل وجود داشته‌اند. اما وقتی تاریخ تکاملی‌شان را بررسی کنیم، متوجه می‌شویم مسیر طولانی را طی کرده‌اند تا میان مردم رواج پیدا کنند.

ژانر منظره در هنرهای تجسمی هم از این دسته مفاهیم است. اگرچه می‌توان تاریخ منظره را با نقاشی‌ نیاکانمان روی دیواره‌ی غارها مرتبط دانست، اما در واقع این ژانر تا پیش از رنسانس در میان هنرمندان چندان متداول نبود.

در این یادداشت می‌خواهم مطالبی را که در مورد منظره در مدت اخیر مطالعه کردم، را خلاصه کنم. این یادداشت حاصل آموخته‌های من از فصل «منظره» در کتاب مفاهیم عکاسی اثر‌ دیوید بیت (David Bate) و همچنین مجموعه مقالاتیست که در شماره ۴۲ حرفه هنرمند چاپ شده. علاوه بر این سخنرانی صیاد نبوی در نشست‌ اول نظریه و عکاسی که در گالری محسن برگزار شد در شکل‌گیری آن بی‌تأثیر نبوده است. (لینک سخنرانی) ادامه مطلب “ژانر منظره چگونه وارد دنیای عکاسی شد؟”

پرسه‌زنی در تاریخ (بازدید از کتابخانه و موزه ملک)

تاریخ- هنر- ملک- موزه

تاریخ برای من همیشه موضوع جذابی بوده. شاید یکی از دلایلش را بتوان علاقه‌ی پدرم به تاریخ دانست که به من هم سرایت کرد. دلیل دیگر هم مربوط به کنجکاوی من به دوران گذشته می‌شود. اینکه مردمان چگونه می‌زیستند و چگونه می‌اندیشیدند و چه مشکلاتی بر سر راهشان قرار داشته. به عبارت دیگر سیر تحول و تکامل جهان از آدمهایش گرفته تا علم و طبیعت موضوعی بس جذاب برای من به شمار می‌رود.

همین هم شد که بی‌درنگ پس از تصمیم موسسه ماه مهر برای بازدید از موزه ملک، علی رغم اینکه روز کاری بود، تصمیم گرفتم هر طور شده خودم را به این برنامه برسانم. ادامه مطلب “پرسه‌زنی در تاریخ (بازدید از کتابخانه و موزه ملک)”

از آلفرد استیگلیتس چه آموختم؟

استیگلیتس- موفقیت
آلفرد استیگلیتس و جرجیا اکیف

 

در این مدتی که درباره #آلفرد_استیگلیتس مطالعه می‌کردم، همواره یک ویژگی شخصیتی او مرا به تعجب و تحسین واداشته بود. آلفرد استیگلیتس از همان روزی که دوربینی را پشت شیشه‌ی مغازه‌ای در آلمان دید و خرید فعالیت عکاسانه‌اش را شروع کرد و هیچ‌گاه دست از کوشش و ممارست و پیگیری برنداشت. هنرمندان و عکاسان بسیاری در تاریخ هستند که جریان ساز شدند یا جنبشی را رهبری کردند، اما کمتر هنرمندی را می‌توان سراغ گرفت که بدون تعصب عقاید خود را تغییر بدهد و مکتبی تازه را پیش ببرد.

آلفرد استیگلیتس ابتدا وارد جریان #عکاسی_پیکتوریالیستی شد و توانست تجربه‌های فنی‌اش در چاپ را بهبود ببخشد. سپس زمانی که افکارش رفته رفته به فراخور زمان تحت تأثیر عقاید منتقدین هنری قرار گرفت سعی کرد تجربه جدیدی را آغاز کند و آن را ادامه دهد.

استیگلیتس هم در دوره‌ی عکاسی پیکتوریالیستی‌اش استعدادهای جوان را به آمریکا معرفی کرد و هم در جنبش عکاسی صریح. او با تیزبینی توانست عکاسانی را گردهم آورد که سطح هنر عکاسی جهان را ارتقا بدهند.

علاوه بر این، او در موارد زیادی از طرف همکارانش بابت انتخاب عکس‌های عکاسان مورد مواخذه قرار می‌گرفت. آنها بر این باور بودند که استیگلیتس بسیار سخت‌گیر و خودرأی است.

ممارست و کوشش او در عکاسی، ناامید نشدن در مسیر پرفراز و نشیب هنر و پافشاری بر آنچه که باور داشت هنر است، از جمله ویژگی‌هاییست که می‌تواند هر عکاسی را در مسیر پیش ‌رویش راهنمایی کند.

فکر می‌کنم رمز موفقیت هر آدمی بنابر تجربه‌هایش با دیگری تفاوت دارد. برای برخی علاقه شرط اصلیست، برخی دیگر پشتکار، کسب مهارت، مثبت‌اندیشی یا … اما جدای از همه ویژگی‌هایی که عمومن برای موفقیت برمی‌شمرند، به گمانم ممارست و پیگیری در طول مسیر یکی از مهم‌ترین‌هاست.

اینکه بتوانی در مسیرت بمانی و در هر برهه‌ی زمانی افکار و اندیشه‌های نو و تازه را بشنوی و به تناسب حرفه‌ات در آن راستا حرکت کنی، و در نهایت سعی کنی در مسیرت پیش رو باشی.

همه ما می‌دانیم سختی‌های مسیر کم نیست. برای استیگلیتس هم کم نبود. زمانی که او عکاسی پیکتوریالیستی را فراگرفته بود، در آمریکا، زادگاهش، خبری از این مکتب هنری نبود. عکاسان به شیوه‌ی قدیم هنر والا عکس ثبت می‌کردند. استیگلیتس می‌توانست در اروپا بماند و ادامه بدهد، اما تصمیم دیگری گرفت. به آمریکا بازگشت و سخنرانی‌ها و نمایشگاه‌ها و گالری‌های متعددی را برگزار کرد.

افکار مردمانش را با مکتب هنری جدید آشنا کرد. در عکاسی صریح هم چنین راهی را پیمود. همه اینها نشان از آن دارد که استیگلیتس می‌خواست هنر عکاسی در سطح جهانی متحول شود و عکاسان یک گام بیشتر بردارند.

بنابراین اگر استیگلیتس را فردی می‌نامم که تاریخ عکاسی هنری مدیون اوست، البته چنین دلایلی هم دارم.

در کل معتقدم مطالعه‌ی تاریخ و زندگی افرادی که جریان ساز شدند، دید واقع‌بینانه‌تری نسبت به مسیر موفقیت به ما می‌دهد.

 

 

سهولت عکاسی یا تولید عکس؟

 

هنرمند -نقش اول

 

از همان زمانی که دوربین عکاسی اختراع شد و عکاسی پا به دنیای هنرمندان گذاشت حاشیه‌هایی هم با خود به همراه آورد. از جمله مهمترین و بحث‌برانگیزترینشان این بود که آیا عکاسی را می‌توان یک رسانهٔ هنری به حساب آورد یا خیر. اگرچه در اوایل اختراع دوربین، کارایی آن محدود به ثبت تصاویر بود با این حال چنین قابلیتی خوشایند بسیاری از نقاشان نبود. چراکه آنها ساعت‌های بسیاری وقت صرف می‌کردند تا یک منظره یا پرتره را به تصویر بکشند و دوربین این کار را تنها در ظرف چند ساعت نوردهی انجام می‌داد.

به همین دلیل بسیاری از افراد به عکاسی یک نگاه تکنیک محور داشتند. اما عکاسی از همان ابتدا هم می‌خواست چیزی بیش از ثبت یک تصویر روزمره باشد به همین علت با سرعت و سماجت بیشتری در زمین هنر تاخت و عکاسان با استفاده از فنون هنری و بصری و نمایش آثار خود در موزه‌ها و گالری‌ها و برگزاری جشنواره‌ها سعی کردند حرفه‌شان را به عنوان یکی از شاخه‌های هنر به مردم بشناسانند.

شاید فکر کنیم نگرش تکنیک محور امروزه کمرنگ شده اما واقعیت این است که چنین نگاهی به عکاسی همچنان میان مردم رواج دارد. با پیشرفت تکنولوژی، دوربین‌های دیجیتال با قابلیت‌های پیچیده تری ساخته شدند و دوربین‌های موبایل روز به روز با وضوح بالاتری عکس ثبت کردند. این امر سبب شد که در تصور عموم، عکاسی به جنبه‌های فنی‌اش بسنده شود و به دیدگاه عکاس به عنوان یک هنرمند بها داده نشود.

در باور مخاطبان، عکسی «عکس» محسوب می‌شود که فن خارق‌العاده‌ای در آن استفاده شود. حال این فن یا مربوط به زمان عکاسیست یا بعد از تولید و در مراحل ویرایشی در عکس وارد می‌شود.

زمانی که پروژه «عکس خوب ببینیم» را در اینستاگرام راه انداخته بودم و عکس‌هایی از عکاسان را -که از نظر تکنیکی چندان چشم‌گیر نبودند اما نگاه هنرمندانه‌ای در آنها وجود داشت- آنجا می‌گذاشتم، برخی از دوستانم از من می‌پرسیدند آیا این عکسی که انتخاب کردی واقعاً یک عکس خوب است؟!

البته که عکاسی به عنوان یک رسانهٔ بصری، ترکیبی از فرم و محتواست، اما ارتقا کیفیت دوربین‌های دیجیتال و دوربین‌های موبایل و همه‌گیر شدن آن باعث شد که نگاه دم‌دستی‌گرایانه‌ای به مدیوم عکاسی شود. «این روزها همه موبایل دارند و عکس‌های خوب می‌گیرند» را بارها از زبان دوستان و آشنایان شنیده‌ام.

درست است که ذات عکاسی از همان ابتدا با تکنولوژی پیوند خورده اما اگر بخواهیم عکاسی را یک مدیوم هنری به شمار آوریم چاره‌ای نداریم جز اینکه ذهنیت هنرمند را در آن برجسته‌تر از قابلیت‌های دوربین بدانیم.

عکس‌های شادی قدیریان که پیشتر آن را معرفی کرده بودم را بار دیگر نگاه کنید. (+) قدیریان گفته برای ثبت این عکس‌ها تنها یک هفته فرصت گذاشته اما فکر کردن به موضوع و سوژهٔ انتخابی‌اش برای این مجموعه عکس یک سال و نیم زمان برده است.

تمام حرفم این است: ما در عصری زندگی می‌کنیم که سوار بر جت تکنولوژی با سرعت زیادی می‌تازیم و پیش می‌رویم، در این زمانه تولید عکس آسان است، به آسانی فشار دادن یک دکمه، کافیست همه چیز را به تنظیمات دوربین بسپاریم! در این دوران چیزی که خلقِ ارزش می‌کند و اثر فرد را از دیگران متمایز می‌کند، ذهنیت و فردیت هنرمند است.

در مطلب آینده یکی از دلایلی که باعث می‌شود باور دم‌دستی گرایانه و تکنیک محور میان مردم متداول شود را بیان می‌کنم.

 

پینوشت: متأسفانه نام صاحبِ اثری که در ابتدا می‌بینید را نمی‌دانم اما کارش از نظرم بسیار خلاقانه‌ است.

چرا لازم است زبان بصری را یاد بگیریم؟

 

سواد بصری-نقش-اول

 

پیش‌نوشت: مدتی است در حال مطالعهٔ کتاب مبادی سواد بصری از دونیس اِ. داندیس (Donis A.Dondis) با ترجمهٔ مسعود سپهر هستم. کتاب به چاپ چهل و هشتم رسیده و توسط انتشارات سروش منتشر شده است. کتاب نسبتاً خوبی برای فهم زبان بصری است، هرچند  متأسفانه ترجمهٔ شیوایی ندارد. البته من پیش از این کتاب ترکیب‌بندی در عکاسی از هارالد مانته را که توسط همین انتشارات چاپ شده بود را خوانده بودم و به همین دلیل برخی از مباحث برایم آشنا بود. اما گذشته از این‌ها، نویسنده در مقدمهٔ این کتاب به ضرورت و اهمیت فهم زبان بصری پرداخته است و مطلب زیر حاصل آموخته‌های من از این بخش است.

****

«دیدن» یکی از سهل‌ترین و در عین حال قدرتمندترین توانایی‌های بشریست. ما تنها با عمل دیدن می‌توانیم در کسری از ثانیه، حجم عظیمی از اطلاعات را وارد ذهنمان کنیم. این توانمندی آنچنان طبیعی می‌نماید که حتی فکر کردن به اینکه ما چگونه می‌بینیم و درک می‌کنیم می‌تواند پیچیده و بغرنج باشد. اگر میزان اطلاعاتی را که از طریق حس بینایی دریافت می‌کنیم را با دیگر حواس خود مقایسه کنیم متوجه می‌شویم که ما با دیدن به مراتب اطلاعات بیشتری کسب می‌کنیم.

شاید بتوان گفت سهل‌الوصول بودن دریافت اطلاعات از طریق عمل دیدن سبب شده است که از دیرباز نیاکان ما برای ارتباط با یکدیگر از اشکال بصری استفاده کنند. درواقع اولین شیوهٔ ارتباط، ارتباط تصویری بوده است. نیاکان ما با کشیدن علائمی روی دیوار برای مثال حیوانات می‌توانستند هم‌نوعشان را از خطر آگاه کنند. بنابراین قبل از اینکه شیوه‌های کلامی و گفتاری برای پیام‌رسانی بوجود بیاید، ارتباط تصویری آغازگر این مسیر شده است.

همچنین شیوه ارتباط تصویری یک شیوهٔ همگانی است. بر خلاف زبان که در هر کشور و منطقه‌ای شکل خاص خودش را می‌گیرد، ارتباط تصویری اینگونه نیست.  به بیان دیگر زبان بصری یک زبان همگانیست که از گذشته وجود داشته است.

اما برخلاف زبان‌ گفتاری و نوشتاری که قواعد مخصوص به خودش را دارد و دقیق‌تر است، زبان بصری به مراتب ابهام بیشتری دارد. و به همین دلیل تنها توانایی دیدن برای فهم زبان بصری کافی نیست. ما وقتی یک اثر بصری، برای مثال یک نقاشی از هنرمندی بزرگ را می‌بینیم می‌توانیم از آن اطلاعاتی دریافت کنیم اما آیا صرف مشاهدهٔ یک اثر به معنای فهم آن اثر است؟ شاید ساده بودنِ عمل دیدن ما را فریب بدهد که ما وقتی یک اثر بصری را می‌بینیم آن را می‌فهمیم. اما بهتر است کمی درنگ کنیم و بیاندیشیم که چه تفاوتی میان دیدن، تماشا کردن، تشخیص دادن، تصور کردن، دریافتن و فهمیدن وجود دارد؟

در دورانی زندگی می‌کنیم که از هر سمت و سویی با انواع پیام‌های بصری بمباران می‌شویم. به گمانم تلویزیون، سینما و اینستاگرام از جمله رسانه‌هایی هستند که بیشترین وقت ما را به خود مشغول کردند. همچنین در روزنامه‌ها، وبسایت‌ها و رسانه‌های دیجیتال هم می‌توان رد پای پررنگی از تصاویر را مشاهده کرد. امروزه تنها توانایی دیدن برای فهم و دریافت انواع پیام‌هایی که از طریق رسانه‌های مختلف صورت می‌گیرد کافی نیست. علاوه بر این همان طور که اشاره کردم، در دنیای امروز بشر تنها از شیوه ارتباط تصویری برای انتقال پیام بهره نمی‌گیرد بلکه با استفاده از مدیوم‌های متفاوت می‌توان اندیشه‌ها را نیز گسترش داد. هنرمندان در زمینه‌های گوناگون از نقاشی گرفته تا عکاسی، فیلمسازی، تصویرسازی و حتی معماری از زبان بصری برای بیان عواطف و اندیشه‌هایشان سود می‌جویند.

فکر می‌کنم برای توسعهٔ سواد بصری تنها پیشرفت تکنولوژی کافی نیست. اگرچه اختراع عکاسی سبب شد که عکس و تصویر و اهمیت آن برای انتقال مفاهیم و پیام‌ها مورد توجه تعداد بیشتری از افراد جامعه قرار بگیرد، اما لزوماً گسترش عکاسی به معنای افزایش آگاهی و سواد بصری نیست. فهم یک اثر بصری خواه یک عکس باشد یا یک اثر نقاشی یا یک تصویر گرافیک یا حتی یک سازهٔ معماری بدون شک نیازمند دانش بصری است. و این دانش همچون سواد کلامی و نوشتاری باید آموخته شود.

البته زبان بصری نسبت به زبان نوشتاری ابهام و پیچیدگی و ظرافت بیشتری دارد. اما این امر مانع از یادگیری آن نمی‌شود. در زبان بصری هم مانند زبان نوشتاری که اولین عنصر آن کلمه است، عناصری از قبیل نقطه، خط، شکل، بافت، رنگ و … وجود دارند که با استفاده از تکنیک‌های مختلف، به مثابهٔ دستور زبان نوشتاری، کنار یکدیگر قرار می‌گیرند تا بتوانند مقاصد هنرمند را بیان کنند.

کسب دانش بصری تنها مورد نیاز هنرمندان و کسانی که می‌خواهند در این زمینه فعالیت کنند نیست. همان طور که گفتم در دوران امروز که توسط انواع رسانه‌های دیداری محاصره شدیم برای آنکه از جایگاه تماشاگر منفعل و صرفاً مصرف کننده خارج شویم نیاز داریم که تا حدودی به سواد بصری مجهز باشیم.

مشابه آنچه در زبان نوشتاری اتفاق می‌افتد، هرکس که سواد خواندن و نوشتن داشته باشد لزوماً شاعر نمی‌شود، به همین صورت هر کس که سواد بصری داشته باشد یک هنرمند نیست. بنابراین شاید لازم نباشد به اندازهٔ یک هنرمند از تکنیک‌های بصری و رموز استفاده از آن آگاه باشیم اما به عنوان یک مخاطب که احتمالاً تنها دغدغه‌اش دریافت اطلاعات نیست و به آنچه که هنرمند در اثرش خواسته بیان کند، بها می‌دهد خوب است که زبان بصری را بیاموزیم.