هزاران سال هم که از تولد عکاسی بگذرد، همچنان بنیادیترین ویژگی آن یعنی به خاطر سپردن دقیق یک لحظه، آن را ستودنی و منحصر به فرد میکند. از همان ابتدای تاریخ، عکاسی را یک آیینهی دارای حافظه مینامیدند و به گمان من این ویژگی ذات اصلی این رسانه است.(۱)
حبیب فرشباف در دههی چهل شمسی با شناخت این وجه از رسانهی عکاسی تصمیم میگیرد تا از آن بهره جسته و یکی از بهترین دورههای زندگیاش یعنی معلمی در یکی از روستاهای آذربایجان را ثبت کند. او این کار را نه تنها برای دل خودش، بلکه برای معرفی و شناساندن یک خطه از کشورش انجام میدهد. حالا پس از سالها او تصمیم گرفته که این عکسها را به همت گالری دنا و کیوریتوری پیمان هوشمندزاده در نمایشگاهی با عنوان «از کرانههای ارس» در معرض دید عموم قرار دهد.
با این حال در همین ابتدای امر باید توجه کرد که اگرچه کیوریتوری این نمایشگاه را پیمان هوشمندزاده انجام داده که در کارنامهاش روایتگری زندگی مردمان ترکمن را دارد (مجموعه عکس «اهل اسب»)، اما این نمایشگاه یک مردمنگاری دقیق و پژوهش تصویری درباب زندگی مردمان یک روستای کوچک از آذربایجان نیست. چراکه عکاسِ آن معلمیست که نه پیشینهی آکادمیک مردمشناسی دارد و نه عکاسی. این عکسها پیش از هر چیز حاصل عشق و علاقهی فرشباف به مردمان سرزمینش است که با یک دغدغهمندی نسبت به شناخت آنان و شناساندنشان شکل گرفته است.
این عشق و صمیمیت را میتوان در ژستهای سوژهها دید که با مهر و لبخند پذیرای او بوده و مقابل دوربینش قرار گرفتهاند. در قابهای مربعی شکلی که به دیوار آویخته شده کودکان خندانی دیده میشوند که گویی به پیشنهاد او ابزارهای کاهپرانی را به سمت آسمان گرفتهاند. یا پدری که با شفقت، دست در گردن طفلانش انداخته و همچنین جمع زنانی که با وجود مهر و گرمی حاصل از حضور خواهران عکاس در کنارشان، امکانِ عکاسی از آنها را برای او فراهم آوردهاند.
بیشتر قابها که برخی از آنان نیز در سایزهای بزرگ به نمایش درآمدهاند، پرترههای جمعی اهالی روستا هستند. اگرچه این پرترههای جمعی کارهای فرشباف را شبیه عکسهای یادگاری و فامیلی میکند، اما پرترههای تکی او از روستاییان تا حدی توانسته شخصیتهای آنان را به مخاطب بشناساند.
دریکی از این پرترهها او زنی را در پسزمینهای با پتوی گلدار نشان میدهد. (تصویر ابتدای یادداشت) گویی عکاس خواسته تا در آن امکاناتِ اندکِ روستایی، صحنهای استودیویی را بیاراید و میان سوژه و پسزمینه قرابتی ایجاد کند. چهرهی پوشیده و گرفتهی زن همراه با نگاه نافذ و مستقیمش که به نظر میرسد به خاطر نور مستقیم آفتاب بوده باشد، قدرت و شکوه پرتره را افزونتر کرده است. با این حال دستان او که روی هم انداخته شدهاند، یک زن زحمتکش و سختکوش را به ذهن تداعی میکند.
در برخی از پرترهها، فرشباف ترکیببندی را به گونهای بازیگوشانه ساخته و پرداخته است. برای مثال در پرترههای رسمی که او از شاگردانش برای تکمیل مدارک و اسنادشان ثبت کرده، چهرهی کودک دیگری را میبینیم که در قاب، خودش را جای داده است و گویی عکاس هم خواسته با شیطنت شاگردانش همراه شود و پرترهای خارج از قوانین کلاسیک و رسمی بسازد.
عکس دیگری از او نیز هست که در آن فرشباف یک جوان چوپان را تصویر کرده است. ترکیب این عکس نیز به گونهایست که در ابتدا با آنچه عبارت «جوان چوپان» به ذهن ما متبادر میشود، همخوانی دارد. جوانی فلوت بهدست، به همراه سگش که در بیابانها تنها پرسه میزند.
بدون شک در آن زمان حبیب فرشباف با اطلاعات کمی که به گفتهی خودش از زمینه و تئوری عکاسی دارد، با جوزف کودلکا، عکاس شناخته شدهی خیابانیِ اهل چک، آشنایی نداشته و عکسهایش را ندیده بوده است. اما قرابتی که در میان حس و حالت سوژه، قرارگیری او در قاب و به بیان دیگر ترکیببندیِ این عکس با یکی از مهمترین عکسهای کودلکا وجود دارد عجیب و جالب است. اگرچه معنا و پیشزمینهی این دو عکس از زمین تا آسمان با هم تفاوت دارند اما برای مخاطبِ آشنا به عکاسی، این عکس میتواند تداعیگر عکس کودلکا باشد.
کپشنهایی که در کنار عکسها نصب شده، گاه معنایی تازه به عکس میافزایند و حقیقت را برای ما آشکارتر میکنند. چراکه اگر در کنار عکس کودکی با صورت چرک و لباسهای ژنده که کنار سگاش لمیده است، نوشته نمیشد که او اکنون در آلمان تحصیل میکند، مخاطب تصور دیگری از آیندهی کودک در ذهن میپرورانید. به همین صورت میتوان درباره عکس پیرزنی که همراه با طفلانش ایستاده قضاوت کرد. شاید در ابتدا مخاطب، آن پیرزن را یک مادربزرگ معمولی بداند، درحالی که کپشن به ما میگوید او معلم آن کودکان است. میتوان گفت فرشباف با این کار سعی داشته تا رسالتِ مستندنگاریاش را تمام و کمال به جا بیاورد و اگر نکتهای در عکس غافل مانده آن را در کپشن عکس جای دهد و بکوشد تا حقیقت را نمایان کند.
درمیان قابهای این نمایشگاه، عکسهایی با تکنیک نوردهی دوگانه هم دیده میشوند. این عکسها علاوه بر نشان دادن مهارت فرشباف در عکاسی، دغدغهی معلمانهی او نسبت به آموزش تمامی اقشار جامعهی کوچک روستایی را نیز نشان میدهد. در یکی از این عکسها او مردان و پسرانی که در کلاس «پیکار با بیسوادی» شرکت کردهاند را با تصویر پرترهای از همسر دوستش، درهم میآمیزد. میتوان اندیشید که او با این کار پرسشی مهم را از مخاطب خویش میپرسد: آیا تنها مردان باید به «پیکار با بیسوادی» بروند؟
اطلاعاتی که فرشباف میخواهد از یک دوره زیست معلمانهاش به مخاطب بدهد، تنها در تعدادی عکس و متن نصب شده به دیوار نمیگنجد. او علاوه بر آنها، عکسهای دیگری را روی کاغذ در سایز کوچکتر چاپ کرده و در گوشهای از گالری در یک فضای شیشهای قرار داده است. عکسهایی که به نظر میرسد چاپشان مربوط به سالهای پیشین باشد. همراه با این عکسها موسیقی آذربایجانی که در فضای گالری پخش میشود، فضا را نوستالژیک کرده و سبب میشود که همدلی و ارتباط مخاطب با عکسها قویتر باشد.
عکسهای حبیب فرشباف اگرچه یادگاریهایی هستند که بنا به گفتهی عکاس در گزارهاش، در آن دوره و زمانه با هدف صمیمیت و نزدیکی به اهالی روستا ثبت شدهاند اما اکنون با گذشت سالها معانی دیگری در خود انباشتهاند. شاید بتوان گفت این انباشتِ معانی به ذات رسانهی عکاسی وابسته است. رسانهای که زمان را در خود نگه میدارد و از این طریق ارزشی مضاعف به عکس میدهد. حال حافظهی تاریخیِ مردمانِ روستاهای کوچک، در عکسهایی نهفته است که با بررسیشان میتوان به حقایق بیشماری در مورد آن دوره و زمانه دست یافت. حقایقی که اگر ثبت نمیشدند به یادآوردنشان با این دقت، سخت و غیر ممکن میبود.
(۱) بیومنت نیوهال در کتاب تاریخ عکاسیاش، داگرئوتیپ را یک آیینهی دارای حافظه میداند.
****
اگر علاقهمند به مطالعهی نقد هستید، یادداشت زیر را به شما پیشنهاد میکنم:
عکس بچههایی که دارن روی پشت بوم مدرسه کار میکنند رو خریدم و روی دیوار اتاقمه 🙂
به اندازه کافی نسبت به داشتن عکسهای کیارستمی بهتون حسودیم شده بود که خب الان بیشتر شد :)) ولی در کل منم خیلی دوست دارم در آینده بتونم یک سری آثار هنری رو بخرم و داشته باشمشون.