برچسب: عکاسی

اختراع عکاسی یا کشف فرآیند عکاسی؟

آنا آتکینز- ساینوتایپ- کشف- عکاسی
آنا آتکینز (Anna Atkins) – فتوگرام با استفاده از ساینوتایپ (Cyanotype)

اولین بار که می‌خواستم درباره تاریخ عکاسی بنویسم، تفاوت میان این دو واژه توجهم را جلب کرد. آیا باید می‌نوشتم اختراع عکاسی یا کشف فرآیند عکاسی یا…؟ با این وجود توجهی نکردم و به این دلیل که در کتاب‌های داستان عکاسی و تاریخ عکاسی، واژه‌ی «اختراع» انتخاب شده بود، آن را برگزیدم.

امروز که برای نوشتن پست جدید، کتاب Photography: The Cultural of History از Mary Warner Marien را می‌خواندم، متوجه شدم در بخشی از این کتاب، نویسنده به تفاوت ظریف میان این دو کلمه اهمیت داده و درباره‌ی آن‌ها توضیحاتی نوشته است. همین امر باعث شد که دقیق‌تر شوم و این پرسش برایم جدی‌تر شود:

 تفاوت میان اختراع (Invention) و کشف (Discover) چیست و چه دلالت‌هایی به رسانه‌ی عکاسی دارد؟

ادامه مطلب “اختراع عکاسی یا کشف فرآیند عکاسی؟”

چرا دانستن‌تاریخ عکاسی مهم است؟ (اضافه شدن یک بخش جدید)

تاریخ عکاسی- دروتیا لانگ- نقش اول
دروتیا لانگ- (dorothea lange)

 

بسیاری از افراد فکر می‌کنند چون عکاسی با تکنیک و فن گره خورده، بنابراین دانستن تاریخ آن چندان اهمیتی ندارد. اما این گونه نیست. دانستن تاریخ عکاسی نه تنها برای کسانی که به مباحث نظری و نقد در عکاسی علاقه دارند مفید است بلکه برای عکاسان می‌تواند بسیار سودمند باشد.

اما فهمِ تاریخ عکاسی چطور می‌تواند به عکاسی ما کمک کند؟

ادامه مطلب “چرا دانستن‌تاریخ عکاسی مهم است؟ (اضافه شدن یک بخش جدید)”

چرا رسانه‌ی عکاسی را از سایر رسانه‌های هنری بیشتر دوست دارم؟

رسانه‌ی عکاسی- استفن شور
استفن شور (Stephen Shore)

 

مدتی است که به واسطه‌ی شرکت در کلاس‌های آقای سِوری، آشنایی‌ام با آثار هنری و جریان‌ها و هنرمندانشان بیشتر از پیش شده. با رسانه‌های هنری مختلفی آشنا شدم و در همین مدت کوتاه فهمیدم که مقوله‌ی هنر چه دریای بی‌کرانیست و چه پیشینه و تاریخی با خود به همراه دارد.

هرچه جلوتر می‌رویم تعریف و محدود کردن هنر مشکل‌تر می‌شود. به خصوص در دنیای معاصر که اساسن هنر یک کنش اجتماعی شده و هنرمند بیش از آنکه در پی زیبایی‌شناسی باشد، در پی دلالت‌گریست و می‌خواهد که با کارش در جامعه اثری بگذارد.

حال دیگر آثار هنری به تنهایی بیانگر نیستند و بیانیه یا گزاره هنرمند که زمینه اثر و در برخی موارد دلالت‌ آن را بیان می‌کنند، اهمیت بسیار یافته است. از همین جهت، فهم و درک آثار هنری همواره با لذت افزون‌تر و تأمل عمیق‌تری همراه می‌شود.

با این وجود، می‌توانم ادعا کنم که عکاسی را بیشتر از رسانه‌های هنری دیگر دوست دارم. و علاقه‌ام به عکاسی مستند همچنان پابرجاست. شاید مهمترین دلیلش نزدیکی عکاسی با واقعیت باشد.

ادامه مطلب “چرا رسانه‌ی عکاسی را از سایر رسانه‌های هنری بیشتر دوست دارم؟”

ملاک عکاس بودن چیست؟ به مناسبت روز جهانی عکاسی

دیدن- عکاسی- نقش اول

 

امروز روز جهانی عکاسی نام‌گذاری شده. ۱۹ آگوست ۱۸۳۹ لویی داگر فرایند عکاسی‌اش را در یک نشست ملی برای عموم شرح داد. آن زمان کسانی عکاس بودند که می توانستند با استفاده از یک روش سخت و پیچیده و زمان‌بر عکاسی کنند. آن هم عکس‌هایی کم و بیش تار، چون مدت زمان نوردهی بالا بود و سوژه‌ها نباید تکان می‌خوردند و این کار غیر ممکنی بود. اما امروزه به راحتی یک کلیک می‌توان تصویری را با دقت بالا ایجاد کرد.

حال در شرایط جدید آیا عکاس همان کسیست که دوربین دارد؟ ملاک عکاس بودن چیست؟ این سوال زمانی به ذهنم آمد که متوجه شدم کافه‌ها، رستوران‌ها و مراکز خرید به کسانی که دوربین عکاسی دارند به مناسبت روز جهانی عکاس تخفیف می‌دهند. یا عبارت‌هایی که در اینستاگرام رد و بدل می‌شود و می‌گویند نودونه درصد مردم عکاس هستند.

می‌دانم که جواب شما هم منفیست و می‌دانم که شما هم احتمالن بر این باور هستید که هر اسنپ‌شاتی عکس نیست. به هرحال دانستن سواد بصری، نکات زیبایی شناسی و غیره برای اینکه چنین عنوانی را به دست بیاوریم لازم است.

اما برای من ملاک عکاسی چیز دیگریست. درواقع از وقتی که نقل قول بالا را از دروتی لانگ خواندم عکاسی و دوربین برایم معنای دیگری پیدا کرد.

عکاس‌ها، شاید به تبع از نقاش‌ها، دنیا را جور دیگری می‌بینند. زمانی ویلیام هنری فاکس تالبوت زبان‌شناس و فیزیکدان بریتانیایی که عکاسی را به روشی مستقل با عنوان کالوتیپ اختراع کرده بود در کتابش با عنوان قلم طبیعت نوشت:

چشمان یک نقاش به آنجایی جلب می‌شود که مردم عادی چیز قابل توجهی نمی‌بینند. یک پرتو آفتاب روزمره یا سایه‌ای که بر راه وی افتاده است، چوب بلوطی خشکیده در گذر زمان یا یک سنگ پوشیده از خزه ممکن است سیلی از اندیشه‌ها، احساسات و تخیلات تصویری را در پی داشته باشد.

اگرچه دوربین از همان ابتدا ابزاری بود برای ثبت دقیق پدیده‌ها اما نگاه کردن از یک دریچه‌ی کوچک این امکان را برای عکاس پیش آورد که تنها بخشی از نمای روبه‌رویش را ببیند. همین باعث شد که او چشمانش را تربیت کند برای مشاهده‌ی تیزبینانه‌ی قطعه‌هایی از جهان که شاید دیگران در یک تصویر کلی آن را گم کنند و نبینند.

جمله‌ی مشهور دیگری می‌گوید:

دیدن برای یک عکاس در دو زمان اتفاق می‌افتد: زمانی که شاتر را فشار می‌دهد و زمانی که عکسش را چاپ می‌کند.

 بار دوم عکاس فرصت بیشتری برای دیدن دارد و به همین دلیل دیدن همراه با اندیشیدن می‌شود. و تفکر درباره تکه‌ای از زمان و مکان او را بر آن می‌دارد تا در فرصت‌های بعدی هوشمندانه‌تر و عمیق‌تر ببیند. همین می‌شود که در نهایت چشمان عکاس می‌تواند بدون دوربین هم ببیند. فعلی که حال به تماشای صرف محدود نمی‌شود بلکه با اندیشه، بینش و نگرش آمیخته است.

 

 

خانه‌تکانی نقشِ اول

از آن جایی که این وبلاگ به نوعی خانهٔ دوم من محسوب می‌شود، تصمیم گرفتم به بهانهٔ سال جدید، دستی به سر و رویش بکشم و برخی از تغییراتی که ایجاد شده را به اطلاع دوستانم برسانم.

سالی که گذشت برای من سال پُرباری بود. در طول این یک سال بیش از هر زمان دیگری، کتاب خواندم، نوشتم، با کلمات دوست شدم و مهمتر از همه عکس دیدم. تقریباً پس از یک سال مسیر حرفه‌ایم مشخص شده و از این بابت خوشحالم. دغدغه‌هایم در عکاسی و هنر جدی‌تر شده و امیدوارم در سال پیش رو بتوانم درباره عکس‌ها و عکاسانشان بیشتر بدانم و بیشتر قلم بزنم و با این کار سعی کنم شکافی که باعث شده عکس به یک کالای تجملی و مصرفی تبدیل شود را کمتر کنم. از زمانی که وارد مقولهٔ هنر شدم، متوجه شدم هنر تنها به جنبهٔ زیبایی و زیبایی‌شناسی محدود نمی‌شود. هنر یک شیوهٔ بیان است برای انتقال افکار و اندیشه‌های بشری. اما چون زبان پیچیده و مبهمی دارد فهم آن دشوار است. همین می‌شود که ما تنها به جنبه‌های زیبایی‌شناسانه‌اش توجه می‌کنیم و آن چیزی که نشان داده نشده را نمی‌بینیم.

یوریک کریم مسیحی از کارل تئودور درایر سینماگر بزرگ دانمارکی نقل می‌کند: «سینما آشکار نمی‌کند، پنهان می‌دارد» و در ادامه همین نقل قول می‌گوید: «کار هنر نشان دادن است و با نشان دادن، نشان ندادن.» وقتی با یک اثر هنری، خاصه عکس، برخورد می‌کنیم تنها با یک تکه از واقعیت در یک زمان و مکان روبرو هستیم. ما رویدادهای پیش از آفرینش و لحظهٔ وقوع آن اثر را نمی‌دانیم و از آنچه در ذهن هنرمند گذشته هم آگاهی نداریم . البته که ندانسته‌های ما بیش از دانسته‌هایمان است اما این به آن معنی نیست که نمی‌توانیم چیز بیشتری بفهمیم. اگر زبان هنر را آموخته باشیم درک اثر هنری برایمان دشوار نخواهد بود. در آن صورت با تأمل و درنگ در آن نه تنها لذت بیشتری می‌بریم بلکه بینش‌مان هم افزایش می‌یابد .

برای من این مقوله اهمیت دارد. اینکه بفهمم هنر به چه زبانی حرف می‌زند و بتوانم آن را برای دیگران هم بازگو کنم. و این کار را با کلمات انجام بدهم. شاید بشود گفت زبان مبهم و پیچیدهٔ بصری را به زبان دقیق‌تر نوشتاری ترجمه ‌کنم.

از این رو خط مشی اصلی این وبسایت، یادداشت‌هایی در باب هنر و عکاسی هستند. نوشتارهایی که به خواننده کمک می‌کنند تا بتواند با یک اثر هنری بیش از جنبه‌ٔ زیبایی‌شناسانهٔ آن برخورد کند. البته که من خودم رهرو این مسیر هستم و هر آنچه که می‌آموزم و فهم می‌کنم را در این خانه به اشتراک می‌گذارم.

از آنجا که به لطف دوستان دیگرم، معتاد نوشتن شدم و دوست دارم این وبسایت مرتب به روز شود، تصمیم گرفتم گوشه‌ای از آن را به نوشته‌های دیگرم اختصاص دهم. نوشته‌هایی که از افکار ناپختهٔ من سرچشمه می‌‌گیرند. چون فکر می‌کنم شاید خوانندهٔ اینجا دوست نداشته باشد هر مطلبی از من را بخواند، برگه‌ای با عنوان یادداشت‌های پراکنده ساختم و مطالب دیگرم را آنجا منتشر می‌کنم. یادداشت‌های آنجا در هر زمینه‌ای هستند و بیشتر از جنس وبلاگ‌نویسی‌های روزمره اند تا یک محتوای ارزشمند.

با توجه به سبک مطالب و یادداشت‌هایم، لوگوی آن را هم کمی تغییر دادم. اگر دقت کنید می‌بینید یک قلمِ پَر مانند به دوربین اضافه شده که نشان‌دهندهٔ دغدغهٔ من درمورد نوشتن دربارهٔ عکس‌هاست. امیدوارم در این مسیر ثابت قدم بمانم و از حرکت بازنایستم.

از همراهی و توجه‌تان سپاسگزارم.

جدال کلمات و تصاویر؛ معرفی فیلم Words and Pictures

 

the words and pictures

 

مشخص نیست اولین بار چه کسی جدال بین کلمات و تصاویر را برانگیخت اما روشن است که جنگ بر سر برتری کلمات و یا تصاویر از دیرباز وجود داشته و همچنان هم نقل محافل فرهنگی و همایش‌ها و گالری‌هاست. در این میان آقای اسکیپسی هم بدش نیامده که این موضوع بحث‌برانگیز را درونمایه فیلم خود کند.

یک معلم ادبیات انگلیسی که شیفتهٔ کلمه ها و البته الکل است و کمی از خودراضی نشان داده می‌شود، آن چنان که دیگر معلمان از او دلِ خوشی ندارند. چون همیشه در وقتِ استراحت با کلمه‌بازی می‌تواند دایره لغات شگفت انگیز خودش را به رخ همگان بکشد و با همین حربه دیگران را تمسخر کند. در این میان سر و کلهٔ معلم هنر با بازی هنرمند مورد علاقهٔ من ژولیت بنیوش پیدا می‌شود که بی‌حوصله  و کمی بداخلاق است و رماتیسم مفصلی دارد اما مقابل معلم ادبیات کم نمی‌آورد. بر خلاف آنچه که ذائقهٔ یک هنرمند ایجاب می‌کند، در ظاهر خشک و منطقی است و از همان ابتدا هم کلمات را دروغ و تله قلمداد می کند و معتقد است یک تصویر و تمام آنچه در آن نهفته است را نمی توان با کلمه‌ها بیان کرد.

این است که از همین‌جا آتش جنگ بین ادبیات و هنر، البته بیشتر به اصرار معلم ادبیات، یک «شیرین عقلِ کلمه‌دوست»*، جان می‌گیرد و همین جنگ غنایم زیادی برای بازیگرانش و البته دانش‌آموزان این مدرسهٔ کوچک به ارمغان می‌آورد.

اگرچه که موضوع فیلم جذاب است و بازیِ بازیگرانش هم دوست‌داشتنی، به ویژه اگر مثل من ژولیت را دوست داشته باشید، اما من آن را جزء فیلم‌های هالیوودی دسته بندی می‌کنم که سرگرم‌کننده‌اند. فیلمی که می‌تواند به وقت کسلی و بی‌حوصلگی انتخاب خوبی برای سرشوق آوردن باشد.

این عبارت را محسن آزرم در یادداشتی که بر این فیلم نوشته، به کار برده است.(+)

 

بعدنوشت: یک نکته‌ای که از این فیلم یاد گرفتم، کلمه‌بازی معلم ادبیات بود. در بسیاری از صحنه‌های فیلم مشاهده می‌کنیم که او به ریشه‌یابی کلمات می‌پردازد. این مسأله برای من جالب بود و شاید قسمتی از وبلاگ را به چنین بحثی اختصاص بدم.

عکاسی یا ادبیات؟

 

عکاسی یا ادبیات

 

پیش‌نوشت: در جایگاه کسی که به ادبیات و عکاسی علاقه دارم، سؤالی که این روزها ذهنم را مشغول کرده،  موضع عکس در برابر یک نوشته یا یک متن ادبی است. کدام یک از این دو اثرگذارتر هستند و من ترجیح می‌دهم از کدام یک از آن‌ها برای انتقال آنچه برایم حائز اهمیت است بهره ببرم؟ و البته کدام یک می‌تواند مرا در بیان اندیشه‌ها وعواطفم یاری کند؟

نوشته‌ی زیر بخشی از مواردیست که در حین پرسیدن این سوال به ذهنم آمد.

****

احتمالاً شما هم با من موافق باشید که مرز و حدود این پرسش بسیار گسترده است. قطعاً نمی‌توان یکی از این دو حوزه را به عنوان بستری مناسب و قطعی برای بیان اندیشه‌ها و احساسات و به طور کلی آن‌چه که درون فرد می‌گذرد اعلام کرد.

همچنین باید توجه داشته باشیم که آیا مقایسه ادبیات به معنی هر آن‌چه که شامل شعر و نثر است و بدون شک قدمت دیرینه‌ای دارد، با عکاسی که از زمان تولدش بیش از دو یا سه قرن نمی‌گذرد درست و منطقیست و یا اصلاً قیاس‌پذیر است؟

همانطور که می‌دانیم ادبیات پیشینه تاریخی و کهنی دارد، و از دیرباز انسان‌ها با «کلمه» آشنا بوده‌اند و به آن در اشکال متفاوت پرداخته‌اند. امروزه زبان‌های بیشماری اختراع شده‌اند که مردم نه تنها بوسیله‌ی آن سخن می‌گویند بلکه قالب‌های متنوع شعر و نثر را در زبان خودشان وارد کرده‌اند. در واقع به نظرم همین امر سبب می‌شود که انسان‌ها به کلمه به عنوان چیزی که از اوان کودکی با آن آشنا هستند اعتماد و تسلط بیشتری داشته باشند.

عکاسی یک هنر تازه و مدرن است و تقریبا سه قرن از زمان ظهور اولین عکس روی نگاتیو‌های نقره‌ای می‌گذرد. هنری که شاید در برابر ادبیات نتواند قد علم کند. هنری که برای یادگرفتن آن باید وقت و هزینه صرف کرد و نیاز به ابزارآلات متنوع دارد. در صورتی که در مقوله ادبیات یک قلم و یک کاغذ کافیست.

اگرچه که در این روزها تکنولوژی به اندازه‌ای پیشرفت کرده که لازم نیست یک تاریک‌خانه با خود حمل کنیم و تنها با لمس کردن یک دکمه هر کسی می‌تواند یک عکس ثبت کند اما باز هم در برابر کاغذ و قلمی که از کودکی با آن اُخت شده‌ایم، کمی غریب به نظر می‌رسد.

شما همان‌طور که پشت میز خود نشسته‌اید می‌توانید یک نوشته‌ی ادبی خلق کنید یا نقد تاثیرگذاری را بنویسید و دیدگاهتان را به آسانی با مردمان جهان به اشتراک بگذارید. درحالیکه برای خلقِ هنرمندانه‌ی یک عکس یا گرفتن یک عکس اثربخش بر جهان نه تنها باید از اتاق خود خارج شوید بلکه لازم است از ناحیه امن خود هم پا فراتر بگذارید.

ما در ادبیات ابزار قابل دسترس‌تری داریم و علاوه بر آن نمی‌توان به سادگی از پیشرفت‌های قابل توجه‌ای که در این روزگارِ دور و دراز در ادبیات به آن دست‌یافته‌ایم چشم پوشی کرد. منظورم خیل عظیم نویسندگانی است که به نوعی در زبان و سبک خودشان پیشرو بودند.

در مقابل به نظرم، عکاسی هم در همین مدت کوتاه و با تمام سختی‌های مسیر، شایستگی‌اش را به عنوان یک هنر ثابت کرده است.

عکس روایت بخشی از جهان در یک لحظه و یک مکان است، بیننده شاید بیشتر از یک دقیقه به تماشای یک عکس نَنشیند. عکس در همان مدت کوتاه فرصت دارد که بیننده را با خود همراه کند و او را درگیر کند. در حالیکه برای یک متن ادبی چه به صورت شعر و یا نثر خواننده مدت زمان بیشتری را در اختیار دارد. او می‌تواند در این مدت سوار قطار کلمه‌ها شود و به مقصدی که در خیالش مجسم می‌کند برود.

در مورد عکاس و نویسنده هم وضعیت مشابه است. عکاس باید تصمیم بگیرد که یک بخشی از دنیا را چگونه در دوربینش ثبت کند. او تنها یک قابِ چند در چند در اختیار دارد، در حالیکه فضای نویسنده برای همنشینی با کلمات به مراتب بیشتر است.

اما هنوز هم با کمی جست‌وجو می‌توان قدرت عکس‌ها را مشاهده کرد؛ آن زمانی که همه چیز درست سرجای خودش باشد و تنها یک عکاس به عنوان کسی که مهارت هنر بصری را داراست و می‌تواند این زمان را تشخیص دهد، عکسی ثبت می‌کند که تأثیرات اجتماعی و سیاسی فراوانی را به همراه دارد. نمونه‌ی این عکس‌ها در تاریخ کم نیستند.

علاوه بر این فکر می‌کنم با وجود گستردگی کلمات و ابداع زبان‌های مختلف، هنوز که هنوز است برخی از احساسات را نمی‌توان جز با عکس ثبت کرد. حتی اگر هزاران صفحه بنویسیم اما باز هم برای برخی احساساتی که در روح یک انسان در تب و تاب است، هیچ واژه‌ای اختراع نشده و جز به زبانِ عکس و به تصویر درآوردن چشم‌ها و نگاه‌ها نمی‌توان به آن دست یافت. می‌توان آن را درک کرد اما نمی‌توان با کلمات عمق و قدرت آن‌ها را بیان کرد.

شاید اصلا همین علت باشد که ما با وجود کلمه‌ها به سراغ زبان عکس رفتیم. هر اختراعی از یک نیاز سرچشمه می‌گیرد وشاید همین نیاز بوده که ما را به این سمت سوق داده باشد.

****

پی‌نوشت: درباره عکاسی و ادبیات احتمالا بیش از یک نوشته وبلاگ باید پژوهش کرد و تاریخ هر کدام را مطالعه کرد. هرچند قرار نیست به دنبال برتری یک حوزه باشیم. برای من واقعاً این موضوع جالب است که تاریخ این دو را بررسی کنم، چرا که در حین همین نوشته سوال‌های بسیاری به ذهنم رسید. بنابراین خوشحال می‌شوم اگر کتاب‌هایی در این زمینه می‌شناسید به من معرفی کنید.

 

به بهانه روز جهانی‌ عکاس

 

در تقویم میلادی ۱۹ آگوست را “روز جهانی عکاس” نامیده‌اند. علت این نام‌گذاری به سال ۱۸۳۹ بازمی‌گردد که دولت فرانسه تصمیم گرفت در یک گردهمایی بزرگ در پاریس “عکاسی” را به عنوان یک فن و هنر به مردم جهان معرفی کند.(+)

اما در روزگاری که تکنولوژی عکاسی را از نقطه نظر تکنیک بسیار سهل‌الوصول کرده است، همواره بحث بی‌پایانی در این باره که چه کسی عکاس است وجود دارد.

لغت نامه دهخدا “عکاس” را شخصی معرفی می‌کند که عکس برمی‌دارد و پیشه‌اش عکاسی است. شاید این تعریف امروزه آنچنان به کار نیاید و یا نتواند طیف خاصی را  مشخص کند. از طرفی دیگر فردی که به مهارت و استادی در این زمینه رسیده باشد در لغت نامه دهخدا با عنوان “عکاسباشی” معرفی می‌شود.

راستش را بخواهید فکر می‌کنم این لغت هم کمی مهجور است و امروزه متداول نیست.

پس عکاس چه کسی است؟ این سوال مدت‌ها من را درگیر خودش کرده، و شاید در ذهنم همان تعریفی را که برای “عکاسباشی” در لغت نامه دهخدا آمده است، در نظر می‌گرفتم. اما دیروز اتفاقی افتاد که باورم را در این‌باره تغییر داد.

در گردهمایی ۲۶ مرداد متمم از دوستانم عکس‌هایی را گرفتم و با توجه به اینکه این دومین تجربه فضای بسته و قرار گرفتن در چنین جوی بود متاسفانه آنچه که می‌خواستم محقق نشد. با اینکه قبل از همایش خودم را به آرامش دعوت کرده بودم اما هیجان و ذوق و اشتیاق دیدن دوستان و ثبت لحظه‌های بی‌نظیرشان باعث شد طبق معمول عجول باشم و تمام آنچه که با خودم مرور کرده بودم را فراموش کنم. نتیجه این شد که به جز چند مورد از عکس‌های خودم راضی نبودم.

دیروز جایی نوشتم: من اصلا عکاس نیستم.عکسام خوب نشدن. (با تاکید روی “اصلا” و چند صورتک ناراحت)

دوست عزیزی نوشت: یک حرف شعاری بزنم؟

فکر می کنم هیچ کس عکاس نیست، همینطور شاعر و داستان‌نویس و … فقط بعضی افراد خودشون رو در جریان عکاس و شاعر شدن قرار میدن و بعضی‌ها نه. 

فکر می‌کنم اون‌هایی که “عکاس” و “شاعر” نامیده میشن، صرفا کسانی هستند که خودشون رو توی جریان صیرورت و شدن قرار دادن.

این حرف حتی اگر شعاری هم باشد بازهم برای من تامل برانگیز است. نه از آن جهت که تعریفی پیدا کرده باشم که بتوانم خودم را در جرگه عکاس‌ها بگنجانم بلکه  بیشتر به من یادآوری می‌کند، امروزه بسیاری از حرفه‌ها یک جریان پایان ناپذیر هستند که نمی‌توان آغاز و پایانی برایشان متصور بود. تنها اگر به آنها علاقه مندیم باید خودمان را همراه جریان و نسیمی که از آن ها برمی‌خیزد قرار دهیم. به گمانم این نگاه بیش از آنکه قاعده و قانون معینی را برای “عکاس بودن” معرفی کند،  آن را به منزله یک تجربه دائمی و همیشگی می‌بیند. و همین امر در عین سادگی در طولانی‌مدت، وجه تمایز افرادی‌ست که برای سرگرمی یا مسیر شغلی‌شان عکاسی را برگزیده‌اند و یا افرادی که آن را به عنوان یک همراه همیشگی پیشه خود کرده‌اند.