دوربیننت اولین آژانس عکس خبری ایران است که فعالیت خود را از سال ۱۳۸۴ به صورت رسمی آغاز کرده است. این آژانس عکس از سال ۸۷ با هدف ایجاد بستری برای معرفی عکاسان جوان اقدام به برگزاری نمایشگاهها و جشنوارههای مختلف کرد. یکی از این نمایشگاهها که توسط دوربیننت برگزار میشود، نمایشگاه عکس برتر سال است و هرساله تعداد بسیاری از عکاسان در آن شرکت میکنند. ادامه مطلب “تجربه حضور در نهمین نمایشگاه عکس برتر سال دوربیننت”
ماه: شهریور ۱۳۹۶
تجربههای کاری من: لطفا کُلَپْس نکن!
پیشنوشت: تصمیم گرفتم تجربههای کاریام را در یک دسته جدا مکتوب کنم، تا در آینده بتوانم از آنها بهره ببرم.
بای دیفالتِ ذهنی من ایده آل گراییست. ذهنم پر از ایدهها و آرمانهاست. آرمان هایی که وقتی متوجه میشوم به هزار و یک دلیل آن چیزی نیست که در واقعیت اتفاق میافتد، به قول فرنگیها کُلَپْس میکنم.
آرمان و آرزو در نوع خودش مقدس است. چه کسی میتواند اهمیت آن را انکار کند؟ از زمان نوجوانی تا کنون ذهنم پر بوده از چنین ایدههایی. و هربار که با واقعیت بیرون روبرو شدم و متوجه شدم همه چیز لزوما آنطور که من میخواهم نیست، به سرعت و ناگهان فرو ریختم وگاهی هم از آنها روبرگرداندم.
آن زمانی که در جست و جوی یک حقیقت ناب بودم و فکر میکردم یک مطلق برتر و متعالی وجود دارد، یا زمانیکه فیزیک را علمی قدرتمند و زیبا و برتر از هر علم دیگری میدانستم. آن وقتی که عشق برایم مقدسترین بود یا حتی زمانی که تنها آرزویم خدمت به بشریت بود.
برای تمام آرمانهایی که با عناوین کلی برشمردم، مصداقها و جایگاههایی در ذهنم داشتم، که بارها آنچه در واقعیت پیش میآمد با افکار من جور نمیشد. واین تعارضات به شدت مایه رنج بود.
مصداق اخیرش که به تازگی مرا به چالش کشید، انتخاب مسیر شغلیام بود. دوست داشتم در زمینهای کار کنم که به آن علاقه دارم و شاید به همین دلیل تا کنون که بیست و پنج سالم است صبر کردم. اتفاقا شغل مناسبی هم یافتم و به آن علاقه داشتم و برخلاف انتخابهای دیگر با کمال میل آن را پذیرفتم. چون جای رشد و یادگیری داشت و به نوشتن هم مربوط بود. چه از این بهتر! اما از آنجا که دنیا همیشه به کام نمیچرخد، در همان برخورد روزهای اول متوجه شدم آنچه که برای من در زمینه نوشتن و تولید محتوا اهمیت دارد، آن چیزی نیست که برای دیگران اهمیت دارد. چه اینکه در دنیای واقعی یک کسب و کار، احتمالا کسب درآمد و جذب مخاطب مطرح تر است.
این بارهم مانند دفعات قبل به سرعت دلزده شدم و خواستم از آن کار روبرگردانم. خوشبختانه دوستان خوبی داشتم که مشورت با آنها موثر بود و در نهایت به این نتیجه رسیدم که در یک مجموعه و سازمان باید نگاه همه جانبهتری داشت و به گمانم جدا کردن و خوب دانستنِ تنها یک اولویت آن هم از دیدِ یک کارمندِ تازه وارد! نمیتواند در وهلهی اول نتیجه مطلوبی در پی داشته باشد.
گاهی فکر میکنم این نگاه ایدهآلیسم و مطلق دانستن و سیاه و سفید مشخص کردن اگر چه که هیجانانگیز و زیباست اما در عمل برای سیستمی چون جهان واقعی اطراف ما کاربردی ندارد. البته فکر میکنم در مورد خودم بای دیفالتم به این سادگیها قابل تغییر نیست. شاید تنها راهکاری که اکنون به نظرم میرسد، تامل، آرامش و صبوری بیشتر در مواجهه با رویدادهای بیرونیست.
باید حواسم باشد از این دست اتفاقها برای من زیاد میافتد و صحبت با دیگران حتما در این زمینه میتواند دید بهتری به من بدهد و موثرتر باشد.
پینوشت: عکس میتواند خیلی مربوط نباشد. اما از آن عکسهای بینام مشهور است!
ترسها در عکسها
به نظر شما یک تکه کاغذ یا یک تصویر آنلاین که مشتی از صفر و یکها ست می تواند احساس داشته باشد؟ میتواند احساسات انسانی را بربیانگیزاند؟ بله میتواند. عکسها شاید تنها موجوداتی در جهان باشند که چنین قدرتی را داشته باشند.
عکس را باز کنید و به آن نگاه کنید. در یک چشم به هم زدن تمامِ عکس را از نظر بگذرانید. کجا متوقف میشوید؟ شاید روی چشمهای آن زن که به خارج قاب دوخته شده اند. آنجا چه خبر است؟ چرا زن دستش را روی دهانش گرفته است؟ نگاهش چه میگوید؟
به گمان من زن ترسیده است. اتفاق هولناکی در خارج قاب در حال وقوع است. اتفاقی که نگاه زن را میخکوب کرده و ما نمیدانیم چیست. در این عکس ترس نهفته شده است.
اگرچه که در گذشته ترس یک احساس مفید برای بقای نیاکانمان بوده اما امروزه شکل متفاوتی را به خود گرفته است. ترس از آینده، ترس از تصمیم گیری، ترس از شرایط مبهم، ترس از جامعه و بسیاری از ترسهای دیگر که برخلاف گذشته نمیتوان در مقابل آنها به آسانی از روشهای غریزی و ناخودآگاه مانند فرار کردن استفاده کرد. اکنون فرار کردن از شرایط و تصمیمها به معنای آن است که انتخاب نکنیم و در یک نقطه متوقف شویم. فرار کردن معنای رکود و شکست را دارد نه بقا و زندگی را.
ترسها می توانند خطرناک باشند. میتوانند پایشان را از روابط خانوادگی و خویشاوندی فراتر بگذارند و دلها را برنجانند و قلبها را بشکنند. تصور کنید پدری به خاطر ترسهایی که از ناامنی و شرایط اقتصادی جامعه دارد، اصرار کند فرزندش یک شغل ثابت و دولتی را برگزیند. او ترسهای خودش را ارجح بر توانمندیها و استعدادهای فرزندش میبیند. یا زنی که ترسهایش اجازه ندهد به همسرش اعتماد کند و دائم با نیش و کنایههایش او را بیازارد.
همه اینها دستاورد ترسهاست. این احساس که در تک تک ما انسانها وجود دارد و از آن نه گریزی و نه گزیری است. به گمانم امروزه کنترل احساسات و دیدن واقعیتها خود یک مهارت اصلی برای رشد و همدلی و همراهی و موثر بودن در کنار اطرافیانمان است.
شاید زنِ در تصویر شاهد یک اتفاق هولناک نبوده باشد، شاید اصلا رفتار نامناسبی او را ترسانده است. رفتاری که از ترسهای بشری نشأت میگیرد.
پینوشت: عکس را از این صفحه برداشتهام.
نویسنده کسی است که…
نویسندهها و شاعرها را خیلی دوست دارم میدانی چرا؟ چون برخلاف آدمهای دیگر که حقیقت را در پستوی ذهنشان تلنبار می کنند آنها آن را جاری میکنند. آنها خودشان را مینویسند و چه حقیقتی بالاتر از این است که آنچه خودت هستی را بنویسی؟
به همین دلیل نویسنده ها را دوست داریم. چون آنچه که جسارت بیانش را نداریم به تحریر میآورند.
من معتقدم درون ما آدمها یک شخص دیگری نهفته است. همان که گاهی به حرفش گوش نمیدهیم و همان که از دید دیگران پنهانش میکنیم. همان که همیشه راست میگوید و اگر به حرف او گوش دهیم پشیمان نمیشویم. درون من هم چنین کسی هست. همان که ساده تر از خود من گوشه ای نشسته و همه چیز را میداند. و البته شنیدنِ او خیلی سخت است. چه برسد به اینکه حرفهایش را هم بنویسیم. اما آدمهای کمی هستند آن چیزی که درونشان میگوید را ساده و روان و بیپروا روی کاغذ میآورند و من به این آدمها میگویم نویسنده. اگر حرفهایشان موسیقی هم بیافریند میگویم شاعر. به هر حال نویسندهها و شاعرها چنین آدمهایی هستند. چه بسیارند آنان که مهجور ماندهاند و چه بسیارند آنان که قلابیاند.
بهمن فرسی هم یکی از همان نویسندههاست. او را نویسنده نمینامم چون توصیفات هنرمندانهاش از صحنهها و موقعیتها و شخصیت پردازیها در رمان شب یک شب دو انگشت به دهانت میکند. او را نویسنده مینامم چون مفاهیم را لابلای توصیفاتش هوشمندانه میپیچد، آن چنان که کمتر کسی جرأت گفتن و نوشتنش را دارد و حتا تابِ خواندن و شنیدنش را.
کارآفرینی در عکاسی از نگاه اریک کیم
اریک کیم (Eric Kim) از عکاسان خیابانی شناخته شده ایست که آوازه تکنیکها و ترفندهای حرفهای اش در همه جای جهان پیچیده است. شاید بدین علت که میتوان عکاسی خیابانی را جز دشوارترین ژانرهای عکاسی دانست و هر نکته و سخنی میتواند شبیه یک چراغ، راهنمای این مسیر سخت باشد.
بسیاری از عکاسان بر این باور هستند که ۸۰ درصد عکاسی خیابانی جرأت و ۲۰ درصد آن تکنیک و ترفند است. اریک دو کتاب شناخته شده دارد که توسط نشر تیسا به چاپ رسیده است: عکاسی خیابانی با اریک کیم و ذن در هنر عکاسی خیابانی. کتاب اول او به بررسی تکنیک ها و ترفندها میگذرد و کتاب دوم او که هم اکنون آن را در دست مطالعه دارم، عکاسی خیابانی را از جهت نگرش ذهنی و درونی و مباحث فلسفی به بیانی ساده و روان بررسی میکند.
مدتیست با وبسایت او آشنا شدم و مطالبش را مطالعه میکنم. هفته پیش یک مقاله انگلیسی از او درباره راهنمای کارآفرینی در عکاسی دیدم که ۴۱ صفحه بود. با اینکه ترجیح من خواندنِ متونِ انگلیسی بلند نیست اما همان لحظه شروع به خواندن کردم و هرچه بیشتر پیش میرفتم اشتیاقم بیشتر میشد. نثر وی بسیارساده و روان است و علاوه بر این یک مزیت طلایی دارد. نوشتههای او چه در کتاب و چه در وبسایت معمولا از نوتهای کوچکی تشکیل شده که همین امر کار خواندن را آسانتر میکند. در ابتدای کتاب ذن در هنرعکاسی خیابانی میگوید نیازی نیست که این مطالب را پشت سرهم بخوانید، میتوانید از هرجای کتاب شروع کنید و هر قسمتی را که دوست داشتید مطالعه کنید.
در مقالهی او نیز همین روند طی شده، یعنی مقاله از چند فصل تشکیل شده و هر فصل به زیرفصلهای کوچکتری تقسیم میشود. اگرچه که در نوشتههایش بسیار صریح صحبت میکند اما این صراحت و آزادی بیان دوطرفه بوده و نه تنها آزاردهنده نیست بلکه توجه خواننده را بیشتر جلب مینماید.
در این مقاله که او به طور تخصصیتر به راهکارهایی برای کارآفرینی میپردازد در همان ابتدای امر تاکید میکند که این شرایط و مشکلات چیزهاییست که من در پیش روی خودم میبینم و بنابراین راه حلها و راهکارهای ارائه شده مختص من هستند و ممکن است برای شما هم بتواند مفید باشد. در واقع او اهمیت این مساله را در جای جای نوشتهاش تکرار میکند و به عبارت عامیانه تر آب پاکی را همان ابتدا روی دست مخاطبش میریزد.
در مقدمهی مقاله راهنمای کارآفرینی، اریک کیم مروری بر روندهایی که پیش روی خودش میبیند دارد و پس از آن به شرح نیازهای خودش میپردازد و در نهایت ترجیحاتش برای انتخاب دوربین عکاسی و راهکارهایی که برایش در زمینه کارآفرینی مفید هستند را بیان میکند. و در ادامه مقاله به صورت گام به گام تجربیات خودش را ارائه میکند.
اریک کیم منتقد جدی شبکههای اجتماعیست و در مقالهاش به نکات جالبی در این زمینه اشاره میکند. از جمله اینکه شبکه های اجتماعی آزادی را از شما میگیرند. و شما برده لذت لحظهای لایکها و کامنتها خواهید بود یا اینکه در ترتیب مطالبی که برای شما نشان داده میشود یا تبلیغاتی که برایتان به نمایش گذاشته میشود دخالتی ندارید. شاید بتوان گفت مهمترین مسالهای که اریک کیم را به کارآفرینی سوق داده است، عدمِ آزادی در انتخاب آن چیزی است که خودش میخواهد. به همین علت او ترجیح میدهد وبسایت داشته باشد و عکاسان را به داشتن یک وبسایت شخصی و کسب و کار آنلاین تشویق میکند.
اگرچه که او منتقد شبکههای اجتماعیست اما استفاده از آنها را برای توسعه کسب و کارش مفید میداند. همچنین اریک معتقد است شما باید رسانه خودتان را بسازید. تاکید وی بر ساخت وبسایت هم از همین جهت است. اریک کیم در وبسایتش علاوه بر قسمتی که در آن مقالههایش را منتشر میکند، بخش دیگری را به تجربیات خودش و همچنین فروش محصولات و کتابها و دفترچههای کوچکِ مخصوصِ عکاسی خیابانی که با کمک همسر و خواهرانش طراحی کرده اختصاص داده است.
در پایان فکر می کنم اریک کیم را میتوان از عکاسان حرفه ای در شاخه خودش به شمار آورد که آینده نگری تحسین برانگیزی دارد. شاید این نقل قول از او که در همین مقاله بعد از انتقاد صریحش از شبکههای اجتماعی بیان میکند به عنوان حسن ختام ایده خوبی باشد:
“There is no real enemy. The only enemy is ourselves”
داستان یک عکس، داستان یک زندگی
اول میز بود و دو صندلی و هیچ.
بعد میز بود و دو صندلی و یک مرد و یک زن.
بعد میز بود و دو صندلی و یک مرد و یک زن و دو لیوان.
بعد میز بود و دو صندلی و مردی که حرف میزد و زنی که میشنید. که مینوشید.
بعد میز بود و دو صندلی و مردی و زنی و عشقی که تکه تکه شد.
بعد میز بود و دو صندلی و و مردی که مینوشید و گلوی کلماتی را میبرید و میریخت روی میز.
بعد میز بود و سکوت بود و اندوه بود و لیوانهای ناتمام.
بعد میز بود و سنگینی چند عکس و لغزش چند قطه آب شور بر نرمی گونهی زنی.
بعد میز بود و پیشانی مردی که روی آن تکیه میزد.
بعد میز بود و آبهای شوری که از چشمهایی روی آن میبارید.
بعد میز بود و لیوانهایی که کسی لمسشان نمیکرد.
حالا میز است و دو صندلی خالی و دو لیوان ناتمام و سه عکس بیمعنا و چند چیز دیگر.
و هزار چیز دیگر.
پینوشت: متن به قلم مصطفی مستور و عکس به انتخاب کیارنگ علایی از عکاس لهستانی دورتا وربلوفسکا است و از کتاب پرسه در حوالی زندگی گزینش کردم.
به بهانه روز جهانی عکاس
در تقویم میلادی ۱۹ آگوست را “روز جهانی عکاس” نامیدهاند. علت این نامگذاری به سال ۱۸۳۹ بازمیگردد که دولت فرانسه تصمیم گرفت در یک گردهمایی بزرگ در پاریس “عکاسی” را به عنوان یک فن و هنر به مردم جهان معرفی کند.(+)
اما در روزگاری که تکنولوژی عکاسی را از نقطه نظر تکنیک بسیار سهلالوصول کرده است، همواره بحث بیپایانی در این باره که چه کسی عکاس است وجود دارد.
لغت نامه دهخدا “عکاس” را شخصی معرفی میکند که عکس برمیدارد و پیشهاش عکاسی است. شاید این تعریف امروزه آنچنان به کار نیاید و یا نتواند طیف خاصی را مشخص کند. از طرفی دیگر فردی که به مهارت و استادی در این زمینه رسیده باشد در لغت نامه دهخدا با عنوان “عکاسباشی” معرفی میشود.
راستش را بخواهید فکر میکنم این لغت هم کمی مهجور است و امروزه متداول نیست.
پس عکاس چه کسی است؟ این سوال مدتها من را درگیر خودش کرده، و شاید در ذهنم همان تعریفی را که برای “عکاسباشی” در لغت نامه دهخدا آمده است، در نظر میگرفتم. اما دیروز اتفاقی افتاد که باورم را در اینباره تغییر داد.
در گردهمایی ۲۶ مرداد متمم از دوستانم عکسهایی را گرفتم و با توجه به اینکه این دومین تجربه فضای بسته و قرار گرفتن در چنین جوی بود متاسفانه آنچه که میخواستم محقق نشد. با اینکه قبل از همایش خودم را به آرامش دعوت کرده بودم اما هیجان و ذوق و اشتیاق دیدن دوستان و ثبت لحظههای بینظیرشان باعث شد طبق معمول عجول باشم و تمام آنچه که با خودم مرور کرده بودم را فراموش کنم. نتیجه این شد که به جز چند مورد از عکسهای خودم راضی نبودم.
دیروز جایی نوشتم: من اصلا عکاس نیستم.عکسام خوب نشدن. (با تاکید روی “اصلا” و چند صورتک ناراحت)
دوست عزیزی نوشت: یک حرف شعاری بزنم؟
فکر می کنم هیچ کس عکاس نیست، همینطور شاعر و داستاننویس و … فقط بعضی افراد خودشون رو در جریان عکاس و شاعر شدن قرار میدن و بعضیها نه.
فکر میکنم اونهایی که “عکاس” و “شاعر” نامیده میشن، صرفا کسانی هستند که خودشون رو توی جریان صیرورت و شدن قرار دادن.
این حرف حتی اگر شعاری هم باشد بازهم برای من تامل برانگیز است. نه از آن جهت که تعریفی پیدا کرده باشم که بتوانم خودم را در جرگه عکاسها بگنجانم بلکه بیشتر به من یادآوری میکند، امروزه بسیاری از حرفهها یک جریان پایان ناپذیر هستند که نمیتوان آغاز و پایانی برایشان متصور بود. تنها اگر به آنها علاقه مندیم باید خودمان را همراه جریان و نسیمی که از آن ها برمیخیزد قرار دهیم. به گمانم این نگاه بیش از آنکه قاعده و قانون معینی را برای “عکاس بودن” معرفی کند، آن را به منزله یک تجربه دائمی و همیشگی میبیند. و همین امر در عین سادگی در طولانیمدت، وجه تمایز افرادیست که برای سرگرمی یا مسیر شغلیشان عکاسی را برگزیدهاند و یا افرادی که آن را به عنوان یک همراه همیشگی پیشه خود کردهاند.
حرفهایگری در فتوشاپ با ساسان پناهی
مدتیست در کلاس فتوشاپ ساسان پناهی شرکت کردم و افتخار شاگردی او را دارم. به گفته خودش اکنون هجدهمین سالیست که از ورود او به حوزه یادگیری و آموزش نرمافزارهای گرافیک میگذرد. هرچند که کلاسمان به اتمام نرسیده اما در همین مدت کوتاه نکات فراوانی را از او یادگرفتم. جدای از علاقهای که به او دارم معتقدم ساسان پناهی از جمله آدمهای حرفهای در زمینه کاری خودش است و ترجیح دادم دلایلی که برای این ادعا دارم را در مطلبی جداگانه بنویسم:
۱- او همیشه در حال یادگیری ست. میگوید هیچ گاه امر یادگیری برایش متوقف نمیشود. معتقد است فتوشاپ دریای بزرگیست که هرچه بیشتر یاد بگیری بازهم نکتهی جدیدی برای یاد گرفتن مییابی. چند روز پیش در کلاس با ذوقی مثال زدنی گفت یک تکنیک کاملا جدید را یاد گرفته و آن را برایمان توضیح داد.
۲- علاوه بر این همیشه ما را به سوال پرسیدن ترغیب و تشویق میکند و بر این باور است که اگر جواب را بلد باشد یاد میدهد و اگر بلد نباشد میرود یاد می گیرد.
۳- اولین جلسه کلاس در اوایل صحبتهایش به کتاب ست گادین اشاره کرد. و تجربه اش را از خواندن آن کتاب بیان کرد: در مسیر یادگیری آنچه میخواهیم در آن حرفهای شویم یک شیب وجود داردکه آدمهای بسیاری را از ادامه مسیر منصرف میکند. جزو آنها نباشید. سختیهای زیادی در مسیر هست و باید آن را تحمل کرد و از ادامه دادن نترسید. به ما پیشنهاد کرد این کتاب را بخوانیم که در همان لحظه من با ذوق و شوق گفتم این کتاب را خواندهام.
راستش را بخواهید آدمهایی که شیب ست گادین را خواندهاند در یک دسته جدا در ذهن من دسته بندی میشوند:)
۴- هرچند هجده سال زمان کمی نیست اما برای من بسیار جالب بود که او در زمینه گرافیک بسیار میداند. خودش میگوید به تئوری خیلی علاقه مند است و قطعا دانش کم نظیرش در فتوشاپ از مطالعه شبانه روزی بدست آمده است. درباره وجه تسمیه اسمها، علت ترتیب پنلها، تاریخچه و سیر تحولاتی که بوجود آمده و… واقعا بودن در کلاسش و یادگرفتن از ایشان لذت بخش است.
یا مثلا جایی اشاره کرد برای اینکه با چاپ و امورات آن آشنا شود، چند سال در چاپخانه کار کرده یا حتی برای بهبود مهارت خود در ویرایش پرتره کلاس آرایشگری رفته است.
اما مهمترین دلیلی که من را به نوشتن این مطلب ترغیب کرد چه بود؟
۵- جلسه اول کلاس مشخص شد از پنج نفر هنرجویی که در کلاس حاضر هستیم، سه نفر در فتوشاپ صفر هستند و دو نفرمان از جمله خودم فتوشاپ را به صورت خودآموخته یاد گرفتیم و تا حدودی با آن آشنا هستیم. جلسه بعد گفت اینگونه نمیشود. اگر بخواهد کلاس را از صفر شروع کند برای ما کلاس بیهوده میشود و در غیر این صورت آن سه نفر دیگر متوجه تمام مباحث نمیشوند. بعد از نظرات و بحثها ایشان پذیرفتند کلاس را تفکیک کنیم. یعنی برای ما دو نفر یک کلاس سطح بالاتر و برای آن سه نفر از پایه آموزش دهند. این حرکت برای من خیلی قابل احترام بود. بدون آنکه هزینه اضافی بدهیم ایشان به جای دو ساعت چهارساعت آموزش را پذیرفتند.
هرچند در کلاس که صحبت میکردیم گفتم آموزشگاه در توضیح این درس نوشته بود: “فتوشاپ با عکاسان” و مباحث مطرح شده هم مباحثی نبود که بیان کند قرار است ما از ابتدا همه چیز را یاد بگیریم. به همین دلیل من ثبت نام کردم، کاش آموزشگاه دقت بیشتری در معرفی و ثبت نام هنرجویان داشت. او هم پذیرفت و گفت دقیقا همینطور است که شما میگویید اما متاسفانه آموزشگاه در این امر سهلانگاری کرده است. و اکنون راه دیگری هم نداریم. من نمیخواهم کلاس برای کسی بیهوده باشد. شما هزینه کردید.
من فکر میکنم اگرچه برند شخصی ساسان پناهی در محیط های آموزشی بسیار معتبر است و میتوان آن را یکی از دلایل مهم این اتفاق دانست اما در کل تعهد کاری و اهمیتی که برای هنرجویانش قائل است را نباید فراموش کرد.
خوشحالم که در کلاس او شرکت کردم و قطعا در پایان کلاس با هدیهای مانند یک کتاب از او قدردانی خواهم کرد. هرچند که برای کسی که چیزی به تو آموخته باشد هیچ هدیه ای قابل تصور نیست.
در تمام این مدت نوشتهی محمدرضا شعبانعلی با عنوان حرفهای گری مصداقهای ساده هم دارد در ذهنم بود.
#بامتمم
من دیر به ایستگاه متمم رسیدم اما در همین ایستگاه همسفر آدمهایی شدم که لذت خواندن و نوشتن را دوباره به من یادآوری کردند. لذت خود بودن و جرأت و جسارت پیش رفتن در مسیری که به آن علاقه داریم.
اگرچه که دیر به آن رسیدم اما خوشحالم که اکنون جز همسفران هستم.
ممنونم از محمدرضا شعبانعلی عزیز، خیلی ممنونم.
پنجشنبه در همایش بزرگ متمم دوستان زیادی را خواهم دید و واقعا حال ِخوشی دارم.
معیار عکس خوب چیست؟
اخیرا نمایشگاهی با عنوان «مزامیر سکوت» در گالری هپتا برپاست. در این نمایشگاه ۳۸ عکس از ۱۳ عکاس به کوشش کیانا فرهودی برگزیده شده اند. ایده اصلی این عکسها سکوت و حضور است.
به گفته کیانا فرهودی: «عکسهای این نمایشگاه بیش از آنچه درباره سکوت باشند درباره حضوراند، درباره ردی که از هر فرد باقی میماند، درباره اتفاقاتی که پیش از لحظه گرفته شدن عکس در کادر عکاس رخ داده و حالا تنها اثری از آن اتفاق باقی مانده است. لیوانی که رها شده، کمدهای قدیمی، زمینهای بازی و کلاسهای درس و به طور کلی اثری شبحوار از حضوری انسانی که میتواند اتاق را برای لحظهای یا حتی برای همیشه ترک کرده باشد.»
هفته پیش بعد از کلاس فتوشاپ تصمیم گرفتم سری به این نمایشگاه بزنم و حداقل چند عکس خوب ببینم. صریح بگویم صرف نظر از اینکه چه قدر عکس ها خوب است یا نه، آن ها را دوست نداشتم. به نظرم به جز پنج یا شش عکس باقی عکس ها اصلا متناسب با موضوع نمایشگاه نبودند. گویا کالکشنی بودند که برچسب سکوت و حضور را به اجبار به آنها چسبانده اند.
عکسها ساده بودند، پیچیده نبودند اما سادگیشان زیبا نبود. به عبارت دیگر برای مخاطب گیرا نبود و من را به ایستادن و دقیق نگاه کردن دعوت نمیکرد. بلکه برعکس هر چه بیشتر می خواستم بایستم احساس میکردم وقتم تلف میشود و سریع از آنها می گذشتم.
علاوه بر این قطع هایی که برای چاپ برخی عکس ها به کار گرفته شده بود، توی ذوق می زد. در یک قاب تقریبا ۳۰ در ۲۰ یک عکس حدودا ۵ در ۳ آن وسط خودنمایی می کرد که به نظر من چشم نواز نبود.
معیار خوب بودن یک عکس چیست؟
این سوال مدتیست ذهنم را درگیر کرده است. آیا اینکه یک عکس را پربیننده بدانیم، صرف نظر از اینکه عکاس تا چه اندازه به قواعد و اصول توجه کرده است، یعنی آن عکس خوب است؟ یا اینکه عکسی خوب است که قواعد و معیارهای هنرشناسانه در آن رعایت شده باشد؟ در طول تاریخ برای هر دو اینها مثال هست.
در بسیاری از کلاسها بر روی قواعد ترکیب بندی تاکید فراوان میکنند. اینکه نگاه شما باید تربیت شود. باید قواعد آنچنان ملکه ذهنتان بشود که ناخودآگاه آنها را رعایت کنید. اما چه بسیار عکسهایی که از این قواعد پیروی نکردهاند و در طول تاریخ محبوب بودهاند. آیا پربیننده بودن دلیلی بر خوب بودن یک عکس است؟ نظر شما چیست؟ از نظر شما چه عکسی خوب است؟ چه چیزی در عکس وجود دارد که وقتی آن را میبینید به نظرتان عکس خوبی میآید و تحسینش می کنید؟ ممنون میشوم نظراتتان را در کامنت برایم بنویسید.