از من پرسیده بودند که چه کتابهایی را برای مطالعه در حوزه عکاسی خواندهام و پیشنهاد میکنم. در روزهای نزدیک نمایشگاه کتاب تصمیم گرفتم کتابهایی که تاکنون مطالعه کردهام و به نظرم برای عکاسان میتواند سودمند باشد را در یک لیست گردآوری کنم. امیدوارم برای کسانی که به عکاسی علاقهمندند این فهرست سودمند باشد. در ادامه چند نشر خوب را هم معرفی میکنم. چون رویکرد اصلی من نقد و نوشتن در زمینه مباحث نظری عکاسی است، بیشتر کتابها از این دسته هستند، اگر شما کتاب دیگری میشناسید، ممنون میشوم آن را در بخش نظرات معرفی کنید.
برچسب: یوریک کریم مسیحی
تفاوت توصیف، تفسیر و تأویل در خوانش عکس
وقتی میخواهیم عکسی را فعالانه ببینیم و بخوانیم و درک کنیم لازم است که از امکانات متفاوتی برای فهم آن بهره ببریم. توصیف، تفسیر و تأویل از جمله مواردی هستند که مخاطبِ علاقهمند به دیدن عکس از آنها استفاده میکند تا بتواند مفهوم و معنای درونی عکس را کشف کند.
از آنجا که در گستره دنیای هنر مرز مفاهیم چندان پررنگ و مشخص نیستند، نباید انتظار داشته باشیم که بتوانیم به صورت قاعدهمند و اصولی آنها را از هم تفکیک کنیم. این طور نیست که منتقد ابتدا به توصیف بپردازد و بعد به تفسیر و تأویل و در نهایت ارزیابی. ممکن است منتقدان در بسیاری از یادداشتهایشان برای رسیدن به درکی منسجم از عکس مفاهیم را با یکدیگر بیامیزند. با این حال شناخت تفاوتها و ظرافتهایی که میانشان وجود دارد علاوه بر اینکه به ما در خوانش عکس کمک میکند، در نوشتن یادداشتهایمان بر پای عکسها و در فهمیدن یادداشتهای دیگران نیز موثر است.
توصیف همانطور که از کلمهاش پیداست، وصف عناصر و المانهای موجود در عکس است. توضیحِ شیوهٔ نورپردازی، سایه روشنها، چیدمان و ترکیببندی که عکاس انتخاب کرده در این قسمت به مخاطب معرفی و شناسانده میشود.
تفسیر کردن یعنی پرداختن به معنای نمادها و المانهای موجود در عکس. کشف معانی عناصری که در عکس وجود دارد. در واقع در تفسیر از فرم فراتر میرویم و وارد موضوع عکس میشویم و معانی پشت پردهٔ عناصر موجود در عکس را آشکار میکنیم. همانطور که تری برت در کتاب نقد عکس میگوید تفسیر همراه با دلیل و منطق است و نیاز به مدرک دارد. و منتقد با استفاده از نشانههای موجود در عکس باید تفسیر قانعکنندهای بدست بدهد.
اما در تأویل، ما فراتر از نشانههای ظاهری میرویم. آنطور که در لغتنامهٔ دهخدا آمده، تأویل به معنای برگرداندن به چیزیست. و اگر بخواهیم این تعریف را در خوانش عکس به کار ببریم میتوانیم بگوییم که در تأویل مخاطب معنایی که از المانها و نشانههای ظاهری موجود در عکس دریافت میکند را به تعبیر درونی خویش باز میگرداند.
اگرچه که هنگام تفسیر یک عکس نمیتوان از پیشینهٔ ذهنیِ مخاطبی که عکس را میبیند به آسانی عبور کرد، اما در تأویل علاوه بر تفاوتهای فرهنگی، اجتماعی، جغرافیایی و …، سلیقهٔ مخاطب اهمیت بیشتری دارد. به گفتهٔ مارتین هایدگر «هر تأویل تجربهای خاص است.» (۱)
در مرحلهٔ تأویل تداعیها نقش ویژهای دارند و میتوانند بر نحوهٔ درک مخاطب از تصویر تأثیر شگرفی بگذارند. همچنین مخاطبِ تأویلگر ممکن است در دورههای گوناگون معانی متفاوت و گاه متضادی را از یک عکس دریافت کند. بنابراین تأویل از نظر تاریخی میتواند امری موقتی باشد. (۱)
برای مثال عکسی از داوود مائیلی را درنظر بگیرید:
در این عکس عناصر متعددی وجود ندارد. عکس از زاویهٔ چپ از پاهای بانویی گرفته شده که گوشهای از پیرهنش پیداست. کفش های سادهٔ زیبایی دارد و به نظر میرسد به همراه چند نفر دیگر که قسمتهایی از بدنشان در عکس آشکار شده، هرکدام در سمتی از ساختمانی سیمانی، در حال استراحتاند. بانوی ما اما تنهاست. و آفتاب هم تا پیش پاهایش آمده و بعد از آن دست از تابیدن کشیده است.
در مرحلهٔ تفسیر، بیش از هر چیز میتوان به اغواگرانه بودنِ فرم پاهای زن اشاره کرد. و حتی میتوان جلو آمدن آفتاب تا پیش پاهایش را نشان از ستایشِ زیبایی و دلفریبی او دانست.
در اینجا دو راه پیش روی ماست: یا از گذر زیبایی پاهای ظریفش کنجکاوی بیشتری به خرج دهیم و سعی کنیم چهرهٔ او را تصور کنیم یا مثلن به علت تنهاییاش فکر کنیم و برای آن داستانی در ذهن بسازیم (آیا منتظر معشوق خود مانده یا از معشوقش دلشکسته شده) یا اینکه با توجه به جنسیت عکاس، تأویل فمینیستی داشته باشیم.
اولین بار که این عکس را دیدم عکس زیبایی در نظرم آمد. و شاید برایم سؤال بود که او چه چهرهای دارد و اینکه عکاس زیرکی به خرج داده و تنها قسمتی از بدنش را برای من تصویر کرده است.
بعد از چند هفته، یک ویدیوی کوتاه درباره نگریستن به عکسها از جان برجر دیدم. او توضیح میداد که زنان در نقاشی اروپایی قرن هجدهم آن طور به تصویر میآمدند که مخاطب آنها را بپسندد. در واقع آنها به مخاطبِ بیرون از نقاشی نگاه میکردند نه به فردی که در نقاشی کشیده شده. و با در نظر گرفتن این قضیه گفته بود بسیاری از زنها هنگامی که در آینه خود را نگاه میکنند، خودشان را نمیبینند بلکه توجه میکنند که چگونه به نظر میرسند.
با چنین پیشفرضی عکس را بعد از چند روز دوباره نگاه کردم و این بار احساس تحسین نداشتم. حتی به نظرم رسید آن چیزی که از گوشهٔ ستون (بالای زانویش) پیداست، آینهاییست که زن دارد خودش را در آن میبیند.
بنابراین همان طور که اشاره کردم، پیشفرضها و پیشفهمهای ما در دیدن عکس و تأویلهایی که از آن داریم بسیار موثرند. تأویلها به سلیقهٔ مخاطب بستگی دارند. او دوست دارد عکس را چگونه ببیند و بفهمد. در تأویل مخاطب فراتر از عکس میرود. فراتر از نشانه های موجود در عکس. اما در تفسیر ما به دنبال معانیِ نشانههایی هستیم که در عکس وجود دارد
پینوشت (۱): نقل قول مارتین هایدگر و بخشهایی از این یادداشت که در مورد تأویل آمده، با اقتباس از کتاب عکس و دیدن عکس یوریک کریم مسیحی نوشته شده است.
از عکسِ خوب دیدن تا خوب عکس دیدن
پیشنوشت: این روزها در حال مطالعۀ کتاب عکس و دیدن عکس یوریک کریم مسیحی هستم. کتاب بسیاری مفیدی که به چگونه دیدن عکسها از منظر بیننده میپردازد. بخشهایی از یادداشت پیش رو، با الهام از این کتاب نوشته شدهاند.
از همان ابتدا که وارد دنیای عکاسی شدم و عکاسی برایم از یک تفریح به یک دغدغه تبدیل شد، سعی کردم که به نگاه عکاسانه و دید هنرمندانه مجهز شوم. درواقع اولین معیاری که فرد به عنوان یک عکاس در ذهن من شناخته میشود، نگاه او به دنیای بیرون از خودش است.
یکی از راههایی که برای دستیابی به این نگاه یافتم، دیدن عکسِ خوب بود. دیدن عکسهای دیگرانی که به همان معنیِ گفته شده عکاس هستند. همزمان با دیدن عکسها سعی کردم برخی از آنها را در وبسایتم منتشر کنم (دسته نگاه عکاسان و عکسلاگ) و بعد از آن در اینستاگرام هم به معرفی عکسهای خوب پرداختم و اخیراً هم در ویرگول عکسهایی را انتخاب میکنم و دربارهشان مینویسم.
اما در اینستاگرام دوستانم بارها از من پرسیده بودند معیار عکس خوب چیست و تو با چه شاخصی یک عکس را عکس خوب میدانی؟
این سوال مدتهاست که در ذهنم وجود دارد و در مراجعه به هر کتاب و نوشتهای سعی کردم یک تعریف روشن برای آن پیدا کنم. اگر بخواهم پاسخ دهم که در عکس خوب، نگاه عکاسانه وجود دارد، دوباره برمیگردیم به سوال بالا و دچار تسلسل میشویم که چندان کمکی به حل مسئله نمی کند. این است که شاید بهتر باشد این دو مفهوم را یکی بگیریم و سعی کنیم بفهمیم که عکس خوب، عکسی که در آن نگاه عکاسانه وجود دارد، چه عکسیست؟
برخی از مردم به طور پیشفرض عکسی را خوب میدانند که عناصر بصری زیبایی در آن به کار رفته باشد. یا اینکه حالت سوژه و ترکیببندی آن چشمگیر باشد.
برخی عکسی را خوب میدانند که مفهوم عمیقی را در خودش جای داده باشد. عکسی که حرفی برای گفتن داشته باشد.
برخی عکسی را خوب میدانند که وضوح و کیفیت آن فوقالعاده باشد.
برخی عکسی را خوب میدانند که نورپردازی آن، توجهشان را جلب میکند.
برخی عکسی را خوب میدانند که اطلاعات موجود در آن، دیگران را برانگیخته کند.
برخی عکسی را خوب میدانند که آنها را به خیالپردازی وا دارد.
در جایگاه یک مخاطب، من عکسی را خوب میدانم که در نخستین مواجهه، بنابر هر دلیلی، مرا چند ثانیه پای عکس نگه دارد.
اگر کمی دقت کنیم متوجه میشویم که هیچ کدام از این شاخصها دقیق نیستند. مفهوم عمیق یعنی چه مفهومی؟ بر اساس چه اطلاعاتی برانگیخته میشویم؟ و مرز خیالپردازی را تا کجا میتوان بسط داد؟ این است که هرکسی با توجه به پیشینه و بینش شخصیاش به جهان به طور پیشفرض معیارهایی را برای دیدن عکس خوب در ذهن دارد. و آن معیارها برایش شکل و معنای ویژهای دارند. بنابراین گسترهٔ پاسخ به این سوال آنچنان وسیع و غیر قابل مرزبندی است که به طور قطع نمیتوان گفت کدام عکس و بر چه اساس خوب است.
اما میتوانیم زاویه دیدمان را از عکس و عکاسش به سمت خودمان بچرخانیم. البته که نگاهِ عکاس بیاهمیت نیست، اما ما در جایگاه بیننده بهتر است به نگاهِ عکاس و خوب یا بد بودنش کاری نداشته باشیم. وقتی عکس را میبینیم سریعن در پی ارزیابی نباشیم. بلکه تلاش کنیم از یک بیننده منفعل به یک بیننده فعال و چه بسا خلاق بدل شویم. حال هر کدام از اینها چه تعریفی دارند.
بیننده منفعل کسی است که عکس را نگاه میکند، اجزایش را میشناسد، عناصرش را تشخیص میدهد اما در عکس درنگ و تأملی نمیکند. او نگاه میکند و نمیبیند. چیز زیادی از عکس دستگیرش نمیشود و علاقهای به فهمیدن بیشتر هم ندارد.
بیننده فعال عکس را میبیند. وقتی عکس برایش جذاب و گیرا باشد تنها به شناسایی عناصر عکس بسنده نمیکند. او به نحوه قرار گیری اجزا و المانهای عکس فکر میکند. از خودش سوال میپرسد. و هنگام پاسخ به آنها درباره عکس بیشتر میاندیشد.
برای بیننده خلاق عکس جذاب و غیر جذاب وجود ندارد. او همیشه در حال دیدن است و در هر عکسی قادر به تأمل. عکسها او را درگیر میکنند. شاید به تأویلها و تفاسیری از عکس دست پیدا کند که در ذهن عکاس و سوژهٔ اش هم نبوده. او تاریخِ عکس و عکاسش را مورد مداقه قرار میدهد. بیننده خلاق به جزییات توجه فراوانی میکند. چشم در عکس میچرخاند و بسان جویندهای پرتلاش عکس را میکاود.
برای مثال در عکس زیر:
بیننده منفعل پسرکی را می بیند که خودش را خم کرده و پشت شیشهٔ تیرخوردهای ایستاده است. یکی از چشمانش پیداست و دیگری در نقطهای که گلوله اصابت کرده پنهان است.
بیننده فعال با دیدن عکس، پی به یک هماهنگی چشمگیر میبرد. ترکیببندی بینقصی که پدیدآمده او را شگفت زده میکند: قرار گرفتن چشم پسرک در پس محل اصابت گلوله و درست در نقطهٔ طلایی عکس. او فرد دیگری را که به گمانش کودک باشد در پشت پسرک میبیند و از خودش سوال میپرسد چرا او مانند دیگر بچهها به دنبال بازی نرفته است؟ نگاه مصمم و جدی پسرک نیز او را به فکر وا میدارد.
بیننده خلاق سایه عکاس را در گوشهٔ سمت راست تصویر میبیند و می داند که الیوت ارویت عکاس برجستهٔ آژانس مگنوم، باید چنین ترکیب بندی بینقصی هم پدید آورد. عکاسی که قاببندیهایش همیشه مورد تحسین قرار گرفته است. او به چهره پسرک و لباس مرتبش و چشمان روشنش نگاه می کند و فکر میکند اگر این ترکیببندی تیزبینانه با هدایت عکاس اتفاق افتاده، آیا آن نگاه جدی و ابروهای کمی گره خورده هم ساختگیست؟ از کودکی به این سن بعید به نظر میرسد که بتواند با راهنمایی دیگری حالت چهرهاش را اینگونه تغییر دهد. او متوجه موهای روشن و تیره پسرک که میان شکستگیهای شیشه پنهان شده میشود و به نظرش میرسد که این شکستگیهای شیشه که روی چهرهٔ پسرک افتاده، آن موهای تیره و روشن و نگاه جدی چه قدر پسرک پخته تر نشان میدهد.
ابتدای بحثم را با این سوال شروع کردم که چه عکسی خوب است. بعد فهمیدیم که این سوال جواب روشنی ندارد و ما را به جایی نمیرساند. تا زمانیکه در پیشهٔ منتقد قرار نگرفتیم، فرقی نمیکند عکس مورد نظرمان خوب است یا نه. شاید بهتر باشد به جای ارزیابی، نگاهمان را غنیتر کنیم و با دید فعالانه و خلاقانه عکس را ببینیم.
خانهتکانی نقشِ اول
از آن جایی که این وبلاگ به نوعی خانهٔ دوم من محسوب میشود، تصمیم گرفتم به بهانهٔ سال جدید، دستی به سر و رویش بکشم و برخی از تغییراتی که ایجاد شده را به اطلاع دوستانم برسانم.
سالی که گذشت برای من سال پُرباری بود. در طول این یک سال بیش از هر زمان دیگری، کتاب خواندم، نوشتم، با کلمات دوست شدم و مهمتر از همه عکس دیدم. تقریباً پس از یک سال مسیر حرفهایم مشخص شده و از این بابت خوشحالم. دغدغههایم در عکاسی و هنر جدیتر شده و امیدوارم در سال پیش رو بتوانم درباره عکسها و عکاسانشان بیشتر بدانم و بیشتر قلم بزنم و با این کار سعی کنم شکافی که باعث شده عکس به یک کالای تجملی و مصرفی تبدیل شود را کمتر کنم. از زمانی که وارد مقولهٔ هنر شدم، متوجه شدم هنر تنها به جنبهٔ زیبایی و زیباییشناسی محدود نمیشود. هنر یک شیوهٔ بیان است برای انتقال افکار و اندیشههای بشری. اما چون زبان پیچیده و مبهمی دارد فهم آن دشوار است. همین میشود که ما تنها به جنبههای زیباییشناسانهاش توجه میکنیم و آن چیزی که نشان داده نشده را نمیبینیم.
یوریک کریم مسیحی از کارل تئودور درایر سینماگر بزرگ دانمارکی نقل میکند: «سینما آشکار نمیکند، پنهان میدارد» و در ادامه همین نقل قول میگوید: «کار هنر نشان دادن است و با نشان دادن، نشان ندادن.» وقتی با یک اثر هنری، خاصه عکس، برخورد میکنیم تنها با یک تکه از واقعیت در یک زمان و مکان روبرو هستیم. ما رویدادهای پیش از آفرینش و لحظهٔ وقوع آن اثر را نمیدانیم و از آنچه در ذهن هنرمند گذشته هم آگاهی نداریم . البته که ندانستههای ما بیش از دانستههایمان است اما این به آن معنی نیست که نمیتوانیم چیز بیشتری بفهمیم. اگر زبان هنر را آموخته باشیم درک اثر هنری برایمان دشوار نخواهد بود. در آن صورت با تأمل و درنگ در آن نه تنها لذت بیشتری میبریم بلکه بینشمان هم افزایش مییابد .
برای من این مقوله اهمیت دارد. اینکه بفهمم هنر به چه زبانی حرف میزند و بتوانم آن را برای دیگران هم بازگو کنم. و این کار را با کلمات انجام بدهم. شاید بشود گفت زبان مبهم و پیچیدهٔ بصری را به زبان دقیقتر نوشتاری ترجمه کنم.
از این رو خط مشی اصلی این وبسایت، یادداشتهایی در باب هنر و عکاسی هستند. نوشتارهایی که به خواننده کمک میکنند تا بتواند با یک اثر هنری بیش از جنبهٔ زیباییشناسانهٔ آن برخورد کند. البته که من خودم رهرو این مسیر هستم و هر آنچه که میآموزم و فهم میکنم را در این خانه به اشتراک میگذارم.
از آنجا که به لطف دوستان دیگرم، معتاد نوشتن شدم و دوست دارم این وبسایت مرتب به روز شود، تصمیم گرفتم گوشهای از آن را به نوشتههای دیگرم اختصاص دهم. نوشتههایی که از افکار ناپختهٔ من سرچشمه میگیرند. چون فکر میکنم شاید خوانندهٔ اینجا دوست نداشته باشد هر مطلبی از من را بخواند، برگهای با عنوان یادداشتهای پراکنده ساختم و مطالب دیگرم را آنجا منتشر میکنم. یادداشتهای آنجا در هر زمینهای هستند و بیشتر از جنس وبلاگنویسیهای روزمره اند تا یک محتوای ارزشمند.
با توجه به سبک مطالب و یادداشتهایم، لوگوی آن را هم کمی تغییر دادم. اگر دقت کنید میبینید یک قلمِ پَر مانند به دوربین اضافه شده که نشاندهندهٔ دغدغهٔ من درمورد نوشتن دربارهٔ عکسهاست. امیدوارم در این مسیر ثابت قدم بمانم و از حرکت بازنایستم.
از همراهی و توجهتان سپاسگزارم.
در ستایش تازهکار بودن و تازهکار ماندن
یادداشت زیر را یوریک کریم مسیحی به عنوان بیانهای برای نمایشگاه «به یاد آقا ابراهیم عکاس باشی» نوشته است. این نمایشگاه مجموعهای از اولین عکسهای برخی عکاسان است که به کوشش حمید جانیپور جمعآوری شدهاند.(+)
بینش و نگرش یوریک کریم مسیحی به عنوان یک منتقد عکس و نویسندهای چیرهدست، برایم ستایشبرانگیز است. کتاب «درجهت عکس» او که مجموعه جُستارهایی دربارهٔ عکسهاست، مرا شگفت زده کرد. او دانش گستردهای در زمینهٔ ادبیات و هنر، به خصوص عکس و فیلم دارد و نگاه دقیق و موشکافانه و عمیق و پراحساسش نوشتههایش را خواندنیتر و تأمل برانگیزتر میکنند.
زمانی که این یادداشت را در گالری دنا خواندم، فکر کردم خواندن کافی نیست، باید یک بار نوشته شود. این است که آن را کلمه به کلمه نوشتم و روی هر کلمهاش درنگ کردم. به نظرم این یادداشت جدا از آن که به عنوان یک بیانیه برای نمایشگاه مورد استفاده قرار بگیرد، هویتی مستقل دارد و خوانندهاش را یاری میکند تا از زاویهٔ دیگری به مسأله تازهکار بودن نگاه کند و بیاندیشد. این است که شما را هم به خواندن و تعمق در آن دعوت میکنم*
به یاد آقا ابراهیم خان عکاس باشی
تازه کاران را چه شد؟ هیچ کاری از وسط شروع نمیشود. هرکاری را آغازی باشد و آغازگری، آغازگرانی. اما اگر موضوع آغاز و سرآغاز امروز به کارمان نیاید، صرفاً تاریخ خواهد بود و بس. ما امروز به احترام و اعتبارِ ابراهیم خانِ عکاس باشی زیر سقف جهانی گرد آمدهایم که او در این سرزمین بنا نهاد. تا مگرم هریکِمان، مخلوقِ جهانِ خود را، که عکس باشد،به چشمِ ساکنانِ بیرون از جزیرهی آفرینشِ خود آشکار کنیم؛ تا با این مخلوق با مردمان، با دیگر هنرمندان و هنرمندانِ عکاس، با آثار آفریدهی آنان، مکالمه کنیم. بگوییم، بشنوییم، چشم بگشاییم و بیناتر و شنواتر بشویم و بیاندیشیم، و از رهگذر این مکالمهی فرهنگی با خالق و مخلوق، لذت ببریم، لذتِ کشف و آفرینش. لذتی که شاید آمیخته به درد باشد؛ دردِ شناختن رنجهای بشر بر کرهی خاکی، و یا دردِ آگاهی یافتن، آگاهی که پالایشمان میکند و اعتلایمان میدهد.
جزیرهای که هنرمند بتنهایی در آن ساکن میشود، آسان یا با مشقت، تا که لهیب درونش را با آفرینش اثری آرام کند، تنها جزیرهی اقیانوسِ عالمِ هنر و آفرینش نیست مخاطب را نیز جزیرهای هست که او ساکن آن است و از آنجا به مکالمه با اثر هنری میایستد. مکالمهای که آغازی دارد، اما خوب است و لازم است که بیپایان باشد. مکالمهای که گشودن دروازهی اندیشیدن است و استقلال داشتن است و رواداری است و احترام به عقیدهی دیگران است. هنرمند اثرش را برای خودش برای دلش و احساسش، برای اندیشهاش خلق میکند و لازم، بلکه واجب است که به خود راست بگوید و با خود و به هر آنچه او را به هم آورده است وفادار باشد. اما آنگاه که از خصوصی بودنِ اثرش دل میکند و به چشم و دل دیگران مینمایاند دیگر کارش تمام است و باید خود را از اثرش کَنده کنَد و هم خود مستقل باشد و هم استقلال را برای اثرش محترم بشمارد.
سرآغازها را در یک کلام میتوان عرصهی بیتجربگی و نَیازمودگی دانست، لیکن گاه و بیگاه، به سببی، کارِ تازهکاری خوب و پخته از تنور درمیآید، سببی که میتواند پختگی او در تنورهای دیگر باشد، تنورِ شیوهی زندگی کردن، خواندن اندیشیدن، و صاحب سلیقه شدن، یا که شاید صاحبِ قوهی خلاقیتی در سرشتِ خود باشد که آن را قریحه و گاه نبوغ خوانند.
تازهکاری که پا به گنگراهِ تار و بیمرزی به نام هنر میگذارد در چه سودایی است؟ این پرسش جوابی روشن و یکه ندارد. پاسخهای فرضی و احتمالی چندانند که احصا نتوان کرد: شهرت، ثروت، محبوبیت… اما همهی آنانی که دوربین به دست گرفتند و عکاسی را آغاز کردندکدامشان مگر با هدفِ عکاسی بزرگ شدن دوربین برداشتند؟ با کدام پختگیِ فکری و تجربه؟ کدام بستر و اقتضا؟ یکی عکاس شد چون هدیهی تولدش دوربین لوبیتل یا زِنیتی بود (در سالهای دور نامها این بود. امروز نامهای دیگری جولان میدهند و دورانسازند)هدیهی عموی کوچکش و یا خالهی آمده از سفرش. یکی عکاس شد چون باید از مراسم شیرینی خورانِ خواهر بزرگش عکس میگرفت…هرچه هست نوپای نازُک تَنی که قدم در راه سنگلاخ و بادوَزِ هنر نهاده از جنونی قابل چشمپوشی نه در رنج، که در لذتی جنونآمیز است و اگر بتواند که بر چشم پوشی چشم بپوشد و از پیچِ تندِ عافیتجویی بسلامت بگذرد آنگاه پهنراهی خواهد دید که رفتن دارد! رفتنی که کمتر رفتهای سر به سلامت بُرده است! آن که پای در این راه بگذارد دیگر نمیتواند که راهِ عافیت و سلامت را بازیابد. اگر میتوانست از همان پیچِ تند بازگشته بود.
تازهکار یاغی است. اگر نیست، همچون کهنهکارانی که به آنان خواهد رسید محافظهکار است. یاغیگری در سرشت تازهکاری است. چرا که تازهکار شناختی از خطرِ در راه ندارد. از این رو نو میآورد و نو میآفریند. شاید که شکست بخورد و نتیجهی کارش نظرگیر نباشد، اما در هر حال او پیروز است. پیروزی او در نوجویی است و نترسیدن و بیکلهگی؛ در وفاداری به خود، به نظر خود، منش فکریِ خود، احساسِ خود. او هنوز آن اندازه باسواد نشده که «دیگری» لَکان را بشناسد و برای او عکس بگیرد و برایش تَره خورد کند. برای همین است که باعث غبطهی قدیمیها میشود. تازهکاری «هنرمند» است که شجاعتش و بیاعتناییاش به مقبولِ دیگران بودن، و بصرفه بودن و دیگر صورتهای محافظهکاری و جزماندیشی را حفظ کند.
از سویی دیگر، آنچه تا دیروز نو بود امروز کهنه به شمار میآید، و تازهی امروز را فردا منسوخ خواهند انگاشت. پس، تازهکار را شایسته و بایسته است که سویهی شجاعت و نوجویی و سنتشکنیاش را محفوظ بدارد تا که با تجربه و پختگی و کارکشتگی باز بتواند که جوینده باشد، حتی اگر یابنده نباشد. از این رو جوشش درونش همواره مجالِ بیرون جهیدن را خواهد داشت و احتیاط و آهستگیْ درپوش و سرپوشی برای این جوشش نخواهد بود، و به درجا زدن و محافظهکاری و مصلحتاندیشی و آب باریکهای بودن نخواهد اندیشید. پس ای تازهکار! ای کهنهکار! تازهکار بمان!
یوریک کریم مسیحی
* رسمالخط مؤلف در این نوشته رعایت شده است.
عکسی که حرف ندارد!
این عکس را یوریک کریم مسیحی، داستان نویس ارمنی و منتقد ادبی و سینما گرفته است. و در نمایشگاه تهران غیر رسمی به نمایش درآمده است.
دوست دارم فقط آن را نگاه کنم و شما را به دیدن آن دعوت کنم. بدون آن که کلمهای دربارهاش بنویسم.