برچسب: ادوارد وستون

آزادنویسی‌های عکاسانه (۱): تجربه امر غیرمعمولی در مناظر روزمره

آزادنویسی عکاسانه- امر- غیرمعمولی

پیش‌نوشت: آزاد‌نویسی معمولن یکی از راه‌های افزایش خلاقیت شمرده می‌شود. به فکر کردن هم کمک می‌کند، آدم را متعهد هم می‌کند. خلاصه که فواید زیادی دارد. یک چیزی شبیه همان صفحات صبحگاهی خودمان است. در جلسه اول کلاس عکاسی، پژوهش و نوشتن، استادمان خواست که آن را در عکاسی و فکر کردن به کار ببریم. یعنی بنویسیم. و در بند سانسور شدن و انسجام مطلب و درست و غلط بودنش نباشیم. فقط به نوشتن فکر کنیم و به عکاسی. و چیزهایی که به ذهنمان می‌رسد.

من تصمیم گرفتم که آن را امتحان کنم. این است که نامش را گذاشتم آزادنویسی‌ِ عکاسانه. و منظورم نوشتن افکارم درباره پدیده‌ها، مظالب و شنیده‌ها و دیده‌هایم درباره عکس و عکاسیست. بدون آنکه بخواهم نگران چیزی دیگر باشم. به همین دلیل شاید این مطالب چندان چفت و بست محکمی نداشته باشند و کمی پراکنده باشند. چه از لحاظ نگارشی و چه از لحاظ فکری.

آن ها را در دفترم نمی‌نویسم چون فکر می‌کنم نوشتن در بلاگ فایده‌های بیشتری دارد. هم از نظر جسارت نوشتن و هم متعهد شدن. قرار است آنها را صبح‌ها بنویسم که از لحاظ ذهنی آماده‌ترم و آرامش و سکوت بیشتری نیز در جریان است. ادامه مطلب “آزادنویسی‌های عکاسانه (۱): تجربه امر غیرمعمولی در مناظر روزمره”

چرا سینمای کیارستمی هنر است؟

 

کیارستمی- سینمای- هنر

 

چهارده تیرماه روزی بود که کیارستمی به مرگ پزشکی آری گفت و از میان ما رفت. همزمان با تب و تاب چند روز پیش و دومین سالگردش، مستند ده روی ده را دیدم. او در این مستند در لوکیشن محبوبش یعنی ماشین می‌نشیند، از میان جاده‌های پر پیچ و خم می‌گذرد و در این هنگام سعی می‌کند درس‌هایی از سینما را با توجه به فیلم ده، که آخرین ساخته‌ی سینمایی اوست، برایمان بازگو کند.

وقتی این مستند را می‌دیدم با خودم فکر می‌کردم چرا سینمای کیارستمی تا این اندازه محبوب و ستایش‌برانگیز است؟ کمتر سینماگری را می‌توان یافت که به طور تخصصی تحصیلات آکادمیک در زمینه‌ی سینما نداشته باشد و به قول خودش خودآموزِ بدآموز باشد اما فیلم‌هایش تحسین همگان را بربیانگیزند و ماندگار شوند.

چرا سینمای کیارستمی هنر است؟

اگر فیلم‌هایش و مستندهایش را ببینید او از چاشنی هنری درکارهایش استفاده نمی‌کند. از تکنیک‌های هنری بهره نمی‌گیرد. او سعی دارد تا کمترین میزان دخالت را در سوژه‌هایش و آنچه که پشت دوربین اتفاق می‌افتد داشته باشد.

او از نابازیگرها استفاده می‌کند، میزانسن و دکور چشم‌گیری در فیلم‌هایش نمی‌بینیم. گریم نابازیگر‌ها جلب توجه نمی‌کند. اما با همه‌ی اینها در وصف او می‌گوییم سینمایش شاعرانه بود، و خودش هم زندگی شاعرانه‌ای داشت. چرا؟

کیارستمی را و عکس‌ها و فیلم‌ها و شعرهایش را هنر می‌دانیم، او را هنرمند می‌خوانیم و سوال مهم این است که هنر کجای سینمای کیارستمی‌ست؟

آنچه که در ادامه می‌گویم را به عنوان یک مخاطب سینمادوست و کسی که در عکاسی مطالعه داشته، در نظر بگیرید. در این مدت گاه و بیگاه به این سوال فکر کردم و چیزی که به ذهنم رسیده را در پاسخ به آن می‌نویسم.

کیارستمی همان‌طور که در اغلب مصاحبه‌هایش اشاره می‌کرد نمی‌خواست که مخاطب را روی صندلی میخکوب کند و به عبارتی او را به گروگان بگیرد.

او آنچه که میدید را به تصویر می‌کشید. خواه یک دغدغه ساده‌ی یک کودک باشد که در فیلم خانه‌دوست کجاست بسط پیدا کند و خواه دغدغه‌ی غایی یک انسان باشد و سوال مهم او که چرا باید زندگی کند و آقای بدیعی نقش اولش باشد.

او حتی در فیلم کلوزآپ که کمی جنجال‌برانگیزتر بوده، نخواست که شعار بدهد و چیزی را نشان بدهد که نیست. او در این فیلم شانه به شانه با حسین سبزیان همراه می‌شود و می‌خواهد بداند چه بوده و چه شده.

حتا در ابتدای فیلم وقتی کیارستمی در زندان به سبزیان می‌گوید:«من سینماگرم و تو عاشق سینما، آیا میتونم برات کاری کنم؟» و سبزیان در پاسخ می‌گوید: «شما می‌تونی درد ما رو به تصویر بکشی»، کیارستمی جواب می‌دهد: «این رو که قول نمیدم».

از همینجا می‌توان نگاهش را درک کرد که قرار نیست کیارستمی در این فیلم و در فیلم‌های دیگرش شعار بدهد و برای مخاطب تعیین تکلیف کند.

اما من فکر می‌کنم که کیارستمی داستان‌سرا هم نیست. یعنی او نیامده قصه‌ی کسی را تعریف کند و به نتیجه برسد. چرا که ما هنگام تماشای فیلم‌هایش گمان نمی‌کنیم چیزی که روی صفحه‌ی مانیتور می‌بینیم یک فیلم است.

به قول یوریک کریم مسیحی کار هنر نشان دادن است و با نشان دادن، نشان ندادن. (+) ما فیلم‌های کیارستمی را می‌بینیم اما آیا مثل باقی فیلم‌ها احساسی از دیدن یک فیلم داریم؟

گمان نمی‌کنم. برخی از فیلم‌ها را که ببینید باور ندارید که شاید روزی روزگاری اتفاق افتاده باشد، چون به دست بردن و دخالت کردن کارگردان آگاهید. می‌دانید کارگردان اینطور خواسته، یا فیلمنامه وضعیتی یا پایانی را مقرر کرده. این است که شاید در پاسخ دوستی که به شدت تحت تأثیر فیلم قرار گرفته باشد بگویید: این فیلمه‌ها!

اما در مورد سینمای کیارستمی اینگونه نیست. فیلم‌های کیارستمی فیلم نیستند. همان چیزی هستند که در واقعیت اتفاق افتاده و شما شاهد بازنمایی بی‌واسطه‌ای از واقعیت هستید.

شاید واژه‌ی بی‌واسطه کمی اغراق برانگیز باشد چون اساسن دوربین و انتخاب قاب بدون شک تأثیرگذار است اما با این حال هنر کیارستمی آن بوده که چندان این قاب و دیدن از سوی دوربین به چشم نمی‌آید. انگار ما چشمان کیارستمی هستیم.

خودش در فیلم ده روی ده می‌گوید من در کارهایم به فیلم‌نامه پایبند نیستم و اگرچه طرح کلی مشخص است اما جزییات کاملن قابل تغییر هستند.

او اعتقاد چندانی به استفاده از موسیقی متن هم ندارد و در کارهایش هم از آن کم بهره برده است. او در این مستند می‌گوید موسیقی می‌تواند احساس مخاطب را به شدت بربیانگیزاند و در نتیجه چیزی بیش از صحنه و اتفاقی که در صحنه رخ می‌دهد نصیب مخاطب کند.

به همین دلیل او در فیلم ده، با اینکه بارها تلاش کرده در انتهای اپیزودِ دختری که معشوقش او را رها کرده، ملودی گل گلدون من را به شکل‌های متفاوتی، تک‌خوانی، و یا با پیانو بگذارد اما نتوانست این کار را انجام دهد. چون نمی‌خواست مخاطب و احساساتش را بیش از آنچه که صحنه القا می‌کند درگیر کند.

صداقت کیارستمی در به تصویر کشیدن سبب می‌شود مخاطبش به او اعتماد کرده و با او همراه شود.

این صداقت را می‌توان به بیانی که پیش تر هم به آن اشاره کردم در نظر گرفت. یعنی بازنمایی بی‌واسطه‌ی واقعیت. یعنی همان نشان ندادن.

اما می‌توان پرسید در بازنمایی بی‌واسطه‌ی واقعیت چه نهفته که کار کیارستمی را در هنر جای می‌دهد؟

جواب آن را می‌خواهم با توجه به مطالعاتم در عکاسی بدهم.

در دهه ۱۸۵۰ برای اینکه عکاسی به هنر نزدیک شود، جنبشی راه افتاد با نام #پیکتوریالیسم یا عکاسی تصویرگرا. در این جنبش، عکاسان با استفاده از شیوه‌های خاص و ویژه مانند چرب کردن لنز، از بین بردن وضوح تصویر و برخی تکنیک‌های چاپ مانند بیکرومات، می‌خواستند عکاسی را به نقاشی شبیه کنند. چون نقاشی در آن زمان هنر بود و عکاسی هنوز به عنوان ثبت و سند به کار برده میشد.

بعدها گروهی از عکاسان آمدند که از کیفیات و خصوصیات عکاسی صریح تجلیل می‌کردند و تأکیدشان بر مستندنگاری مستقیم از دوران مدرن آمریکا بود که از جمله‌ی آنها آلفرد استیگلیتس، انسل ادمز و ادوارد وستون بود. (۱)

در یادداشتی به معرفی ادوارد وستون پرداخته‌ام. می‌توانید عکس‌هایش را اینجا ببینید. ادوارد وستون به طور صریح و مستقیم طبیعت پیش رویش را به تصویر می‌کشید. بدون آنکه بخواهد از تمهیدات ویژه‌ی عکاسان تصویرگرا بهره ببرد.

آنچه که در مورد کیارستمی هم به نظرم می‌رسد همین است. کارهای کیارستمی مرا به یاد استیگلتس و ادوارد وستون می‌اندازد. آنها از ذوربین استفاده می‌کردند اما اگر آثارشان به عنوان هنر شناخته شده‌اند، نه به خاطر دستکاری کردن بلکه به دلیل نحوه‌ نگرششان به آن چیزی بود که پشت دوربین اتفاق می‌افتاد.

ایده‌آل کیارستمی این بود که می‌توانست با یک دوربین بدون هیچ ابزار دیگری فیلم بسازد. این را خودش گفت و من فکر می‌کنم این جمله یعنی اینکه او باور داشت به زیبایی زندگی، به هنر بودن زندگیِ هر کدام از ما، که می‌توانیم به راحتی فیلم‌هایش را زندگی خودمان بپنداریم.

کیارستمی نشان داد که زندگی، خودش به تنهایی، هنر است و همین کافیست.

 

(۱) از مقدمه‌ی کتاب نگاهی به عکس‌ها اثر جان سارکوفسکی. فرشید آذرنگ مترجم آن در مقدمه‌ی کتاب، درآمدی کوتاه بر نقد و تحلیل عکس نوشته است.

پینوشت یک: مستند ده روی ده را می‌توانید از کانال تلگرامی عباس کیارستمی دانلود کنید.

پینوشت دو: عکس را نیکی کریمی گرفته، ۲۲ سال پیش در الموت.

 

 

در پیچ و خم عکس‌های ادوارد وستون

 

ادوارد-وستون-نقش-اول

 

عکاسی شاید از معدود هنرهایی باشد که هر شخص به فراخور سلیقه و دغدغه‌ و نگاهی که به زندگی‌ دارد از آن بهره می‌گیرد. فتوژورنالیست‌هایی که عکس را ابزاری برای به تصویر درآوردن وقایع جهان می‌دانند تا عکاسان مستند که با عکس داستان می‌سرایند و عکاسانی نظیر ادوارد وستون که عکس را به مثابهٔ یک هنر متعالی در نظر دارند.

ادوارد وستون که در سال ۱۸۸۶ در شیکاگو زاده شد، در ۴۵ سالگی‌اش توانست به عنوان یک عکاس سرشناس و برجسته در دنیای عکاسی اسم و رسمی بر هم زند. هنرمندی که با نور و فرم آن‌چه را که در ذهن داشت خلق می‌کرد. او اجسامی که در اطرافمان قرار دارد و  به راحتی از کنارشان رد می‌شویم را به گونه‌ای سحرآمیز به ما نشان می‌دهد. جادو گری که با جادوی نور یک فلفل را همچون یک مجسمهٔ‌ زیبا می نمایاند. کمتر کسی است که عکس فلفل ادوارد وستون را در وهلهٔ اول یک پیکرهٔ ظریف نداند و بعد از اینکه متوجه شود این پیکره تنها یک فلفل است انگشت به دهان نمانده باشد و خالقش را تحسین نکرده باشد.

ادوارد وستون با قاب‌بندی‌های بی‌نظیر، پس‌زمینه‌ٔ سیاه و با دانشی که در نورپردازی دارد و صد البته چشمان تیزبینش مدام در جست‌وجوی اجسام و اشیایی است که بتواند با دوربینش روح را در آن‌ها بدمد. زاویه دیدی که از یک تنهٔ درخت برمی‌گزیند همچون اندام یک زن زیبارو توجه بیننده را به خود جلب می‌کند. عکس صدف او نیز همین‌‌گونه است. در مقابل عکس‌هایی که از پیچ و تاب اندام ظریف یک زن در پس زمینهٔ جنگل و درختان برمی‌گزیند این فکر را در ذهنمان می‌آورد که گویی رابطه‌ای نامرئی بین این دو سوژه وجود دارد. وستون از طبیعت به زن و از زن به طبیعت نقب می‌زند و با این کار در پی نشان دادن نوع نگاهش و اندیشه‌اش نسبت به این دو مقوله است.

با توجه به مطلبی که دربارهٔ انواع عکس نوشته بودم، عکس‌های ادوارد وستون را می‌توان از لحاظ زیبایی‌شناسی ارزیابی کرد. چراکه ادوارد وستون در عکس‌هایش زیبایی را می‌سنجد و عیار آن را نزد چشمان بیننده بالا می‌برد. البته این نوع نگاه در زمان خود با انتقاد نیز همراه بوده است، چنان‌که هنری کارتیه برسون فتوژورنالیست چیره‌دست اذعان داشته که: «دنیا دارد از هم می‌پاشد آن وقت وستون از صخره عکس می‌گیرد.»(+) چنین نگاه هایی از دیرباز در جامعهٔ عکاسی وجود داشته و هم‌چنان نیز وجود دارد (دربارهٔ عباس کیارستمی هم چنین حرف‌هایی زده می‌شد) و شاید این سؤال را در ذهن ما بیاورد که به واقع رسالت عکاسی چیست. شاید در این مورد بعدها بیشتر بنویسم. مهم آن است که ادوارد وستون چنان با دوربینش تردستی می‌کند که نمی‌توان او را در دنیای عکاسی نادیده انگاشت.

در ادامه چند عکس از عکس‌های او می‌گذارم. اگر علاقه‌مند بودید عکس‌هایی که او از زن گرفته بیشتر ببینید به سایت artnet مراجعه کنید.

 

ادوارد-وستون-۱

 

ادوارد-وستون-۲

 

ادوارد-وستون۳

 

ادوارد-وستون-۵

 

ادوارد-وستون-۶