به لپتاپ خیره شدهام. به صفحهی سفیدی که روبهرویم قرار گرفته و باید از حرفهای ناگفته ای پر شود که مدتهاست در ذهنم چرخ میخورد. حرفهایی که گاه هنگام پیادهرویهایم آنها را با خودم زمزمه می کنم و گاه با دوستانم مطرح می کنم.
مدت زیادی از زمانی که حرف نزدهام میگذرد. نمی دانم که چه چیز باعث شده، از گفتن و نوشتن درباره خودم پشیمان شده باشم. آخرین باری که بلند بلند از خودم و زنان صحبت کردهام چندین ماه میگذرد. آن زمان با سرکوب شدیدی از سمت خانواده مواجه شدم. سرکوبی که با دوماه سکوت همراه بود.
شاید از همان زمان بود که به این نتیجه رسیدم، پیش رفتن در مسیری که به بهبود وضعیت زنان در جامعه بیانجامد، بیش از آنچه که فکرش را میکردم سخت و طاقتفرساست. اولین سدی که روبهرویت قد علم خواهد کرد، خانوادهات خواهند بود که به خاطر دوستداشتن زیاد نمیخواهند برایت مشکلی پیش بیاید.