ما آدم‌های چند پتانسیلی!

 

ما آدم‌های چند پتانسیلی

 

عبارتِ «ما آدم‌های چند پتانسیلی» ممکن است در نگاه اول غریب به نظر برسد. اصولا آدم‌ها یک بعدی نیستند، هر شخصی در طول زندگی خود علایق فراوانی دارد، پس این عبارت به چه کسانی اطلاق میشود؟ اجازه دهید به عنوان کسی که معتقدم جز این گروه افراد قرار می‌گیرم از تجربه‌ی خودم شروع کنم:

داستان از آن‌جا شروع شد که در یک عصر پاییزی با دوستم صحبت می‌کردم و به او می‌گفتم با این‌که می‌خواهم از این شاخه به آن‌ شاخه نپرم اما گاهی در زندگی چیزهای پیش رو راضی‌ام نمی‌کند.

وارد حوزه‌ای می‌شوم آن را یاد می‌گیرم به یک جایی می‌رسم که لزوما آن نقطه، قله‌ی یادگیری نیست اما برای من کافیست. انگار هرچه که از نظر خودم لازم بوده را یاد گرفتم. به او گفتم تمام زندگی‌ام را که مرور می‌کنم همین شکلی بوده، انگار هیچ تعهدی نسبت به علاقه‌هایم ندارم. از اینکه آن‌ها را پیگیری کردم پشیمان نیستم، چون با یادگیری هر مهارت، چیزهای زیادی به من افزوده شده است.

با این حال نقطه‌ای هم هست که فکر می‌کنم دیگر راه چالشی برایم ندارد. دیگر آن شور و شوق اولیه را ندارم، از خودم می‌پرسم واقعا می‌خواهم حرفه‌ام باشد و سراغ چیز دیگری نروم؟

زمانی فیزیک می‌خواندم، و همیشه گفته‌ام آن را با عشق خوانده‌ام به طوری که اگر زمان بازگردد باز هم شش سال فیزیک خواهم خواند، زمانی متمم می‌خواندم روزانه سه یا چهار ساعتِ تمام و بدون خستگی! دوره‌ای عکاسی می‌کردم، هر روز بیرون می‌رفتم و عکس می‌گرفتم، یا روزانه می‌نوشتم، ساعت‌ها وقت می‌گذاشتم برای اینکه یک پست وبلاگ بنویسم، و آن چنان حال خوشی را تجربه می‌کردم که هیچ ماده مخدری نمی‌توانست آن را به من بدهد! حالا نه اینکه ناراحت باشم از گذراندن وقتم به یادگیری مهارت‌های مختلف، همان‌طور که درباره فیزیک پشیمان نیستم درباره هیچ کدام از آن‌ها هم پشیمان نیستم.

و البته دوست ندارم هم هیچ کدام از این مهارت‌ها را کنار بگذارم، اما آن عطشی که برای یادگیری داشتم را دیگر تجربه نمی‌کنم. و این‌ گونه است که فکر می کنم چه قدر آدم بی‌تعهدی هستم که هر دم و هر لحظه از یک شاخه به شاخه دیگر می‌پرد!

این احساس مرا نگران کرده بود و بابت آن خودم را سرزنش می‌کردم، تا اینکه به پیشنهاد دوستم ویدیویی از TED را دیدم.

در این ویدیو اِمیلی از تجربه‌ی آدم‌های چند پتانسیلی می‌گوید. آدم‌هایی که در یک حرفه شیرجه می‌زنند، آن را یاد می‌گیرند و تا آن‌جا پیش می‌روند که دیگر برایشان چالشی ایجاد نمی‌کند. بعد از آن دوست دارند حرفه‌ی دیگری را آغاز کنند و در آن کسبِ تجربه کنند.

جامعه چنین سبک و شیوه‌ای را نمی‌پسندد. فرهنگی که امروزه نه تنها بر جامعه‌ی ما بلکه بر جوامع دیگر هم حاکم است، انتخاب یک حرفه و تخصص در آن است. گزینه‌هایی که پیش روی شخص در دوران دبیرستان و دانشگاه قرار می‌گیرد، محدود بوده و والدین ما این محدودیت را در دوران کودکی با پرسیدن سوال «می‌خواهی چه کاره بشوی؟» به ما یادآوری می‌کردند. ما باید یک شغل را انتخاب کنیم و در دانشگاه یک حرفه را برگزینیم و سعی کنیم انتخاب‌مان تا آن‌جا که ممکن است با علاقه و استعداد ما هم‌خوانی داشته باشد.

این فرهنگِ پذیرفته شده در جامعه ماست، حال فرض کنید در وضعیتی باشیم که نتوانیم یک مهارت را انتخاب کنیم و به صورت متمرکز در آن فعالیت کنیم، فرض کنید برایمان تجربه کردن و لذتِ یادگیریِ ناشناخته‌ها اهمیت داشته باشد. در آن صورت اولین سوالی که از ما می‌پرسند این است:

با اصل محدودیت منابع چه می‌کنی؟

منابع ما محدود است، زمان و انرژی و منابع مالی ما آن چنان نیست که بتوانیم در چند رشته متخصص بشویم، در این‌ صورت آیا یادگیری چند حرفه بخش اعظمی از زمان ما (مهمترین منبع) را هدر نمی‌دهد؟

دفاعیه یا سه پاسخی که برای این سوال پیدا کردم:

یک: ترکیب ایده‌ها

معمولا چند پتانسیلی‌ ها ذهن‌ خلاقی دارند و می‌توانند از مهارت‌های مختلف‌شان در ایجاد یک حرفه و کسب و کار نو و بدیع بهره ببرند. برای نمونه، در این ویدیو تد از شاو هانگ و راشل بینکس صحبت می‌شود که از بین علایق مشترکشان یعنی نقشه‌کشی، طراحی داده، ریاضی، سفر کمپانی مشیو (Meshu) را ایجاد کردند. کمپانی که جواهرات را بر اساس الهام از جغرافیا طراحی می‌کند.

دو: از صفر شروع کردن!

یکی دیگر از ویژگی‌های چند پتانسیلی‌ ها که در این ویدیو معرفی شده، یادگیری سریع بود. چنین افرادی معمولا از ورود به یک حوزه ناشناخته نمی‌ترسند و توان ریسک و انطباق‌پذیری بالایی دارند. چون بارها وارد حرفه‌ای شدند که از آن اطلاعات کمی داشتند و به بیان دیگر از صفر شروع کردند. علاوه براین فکر می‌کنم افرادی که چنین ویژگی دارند به قصد تخصص وارد حرفه نمی‌شوند، بلکه به قصد یادگیری و با نگاهِ یک تجربه‌ی جدید آن را آغاز می‌کنند. در نتیجه ترسِ کمتری برای شروع دارند و نیازی هم نمی‌بینند حتما تا انتها و مرز تخصص پیش بروند.

سه: چرا لذت تجربه کردن را از خودمان دریغ کنیم؟

گاهی ما در دامِ فرهنگ جامعه می‌افتیم، همگام با آن حرکت می‌کنیم و چنین می‌پنداریم که هر حرکتی خلافِ آن اشتباه است و یا نتیجه خوبی ندارد. اما چه چیزی در زندگی مهم‌تر از آن است که شکلی از زندگی را انتخاب کنیم که می‌پسندیم نه آن شکلی که برایمان پسندیده شده است؟  فکر می‌کنم این مهمترین اصلِ زندگیست که در این دوران و عصر باید به آن توجه کنیم.

همان طور که در ابتدای این مطلب اشاره کردم، ما آدم‌ها موجوداتِ تک بعدی نیستیم، قطعا هر کدام علایق و مهارت‌های متفاوتی داریم، اما چیزی که در چند پتانسیلی‌ ها پررنگ‌تر دیده می‌شود، شیرجه زدن به حوزه‌های ناشناخته است! هرچند در ابتدا این موضوع شاید مورد پسند خیلی از افراد جامعه قرار نگیرد، یا بزرگترهای ما بگویند بهتر است سبد علایق خودمان را داشته باشیم اما در یک رشته‌ی خاص و در یک مسیر خاص حرکت کنیم.

اما من با این طرز فکر مخالفم. من فکر می‌کنم قرار نیست مسیری به عنوان یک مسیر خوب برای همه معرفی شود. یک شخصی با ویژگی چند پتانسیلی بودن‌اش می‌تواند رشد کند، همان اندازه که یک فرد که در رشته‌ای خاص فعالیت می‌کند.

و به عنوان کلامِ آخر، این مطلب را با هدفِ برتری قرار دادن شیوه‌ای از زندگی به شیوه‌ی دیگر ننوشتم. بلکه تنها خواستم یک سبک از هزاران سبکِ زندگی را معرفی کنم.

 

پینوشت: سایت اِمیلی واپنیک را می‌توانید اینجا  پیدا کنید.

 

19 thoughts on “ما آدم‌های چند پتانسیلی!

  1. در مورد چندپتانسیلی ها یک هشدار لازم میدونم که بدم و اینکه اکثر انسان ها نمیتونن روی یک چیز متمرکز بشن و دوست دارن چیزای زیادی یاد بگیرن اما این دلیل نمیشه که همشون چند پتانسیلی باشن. اگر احساس میکنید چند پتانسیلی هستید، لطفاً حتماً به روانشناسی ماهر مراجعه کنید و مطمئن شوید که یک چنین ویژگی دارید وگرنه تا آخر عمر هیچ کاری از شما ماندگار نخواهد شد.

  2. سلام من فردی چندپتانسیلی هستم به بیشتر حرفه ها علاقه دارم راجب خیلی هاشون تحقیق کردم و تا حدودی پیش رفتم ولی در نهایت تا اخر نرفتم و به سراغ حرفه بعدی رفتم کلی ایده دارم چند ایده اختراع چند ایده پولساز چند ایده شهرسازی چند ایده کارافرینی ایده ها به ذهنم میرسه تحلیلش میکنم بهش فک میکنم راحبش تحقیق میکنم ولی به مرحله عملی نمیرسه نمیدونم از کدام یکی از کجاو چطور شروع کنم نمیتونم خودم رو قانع کنم از یکیش دست بکشم تلاش میکنم ولی فایده نداره
    الان کنکور ریاضی دادم و زمان انتخاب رشته نمیدونم انتخاب رشته کنم کدوم رشته مهندسی رو انتخاب کنم چون به چندتاش علاقه دارم از اون طرف نمی‌دونم بمونم کنکور تجربی سال اینده چون به رشته های تجربی هم علاقه دارم

    1. دقیقا عین من منم دارم ریاضی می خونم و علاقم رو همه چیه
      به نظرم ما چند پتانسیلا باید حواسمان رو جمع کنیم و از این شاخه به اون شاخه نشیم البته دنبال چند علایقمون بریم اما کمی مدیریت کنیم

      من چند پتانسیلی بودن رو ی ویژگی باحال و مثبت می بینم و این خیلی عالیه

  3. سلام دوست عزیزم من برای اولین بار در ایران روی این موضوع پژوهش انجام میدم و درمورد چند پتانسیلی های ایران کتابی دارم حاصل یک سال تحقیق و تفحص در این حوزه است.ریشه یابی از طریق مطالعات پراکنده ی روانشناسی و علوم اعصاب و تاثیرات ژنتیک و محیط و همچنین نظرسنجی و تست و مصاحبه با ایرانیان چند پتانسیلی و مصاحبه با چند پتانسیلی های ایرانی موفق….معرفی و ارائه راهکار و برگزاری کلاس های آموزشی حضوری و مجازی و دورهمی ها و همچنین مشاوره… همه ی اینها رو در سایتمون داریم درصورتیکه تمایل داشتین به ما سری بزنین و مارو معرفی کنین بلکه گره ای مشکلات اشخاص باز کنیم. آدرس وبسایت هم ارسال شده. چند پتانسیلی های ایران یا همون چند توانایی های ایران

  4. سلام.خیلی خوشحالم که سرانجام یه وبلاگ ایرانی پیدا کردم که درباره ی چند پتانسیلی ها و صحبتهایامیلیدر برنامه ی تد باشه.راستش اگه ادم بخواد به حرف بقیه توجه کنه واقعا چند پتانسیلی بودن براش کار سختیه.من بعضی مواقع از این حالنت خسته میشم و همش میگم ای کاش عشقم فقط پول دراوردنبود.اینطورییهانتخاب بیشتر نداشتم .اینکه فقط هر روزبرم سر یه کار معمولی تا یه حقوق ماهیانه دریافت کنم.ولی اینطور نیستم.الان دو ساله درسم تموم شده ولیسانس بیوشیمی دارم .اما به خاطرنبودن کار ناخوداکاه ازش دور شدم.ولی از درون میدونم که خیلی دوسش دارم و خیلی میخوام بیشتر بدونم .از طرفی چند ساله موسیقیرو شروع کردم.و الان تصمیمیگرفتم موسیقی بخونم.چون خیلی بهتر میشه ازش کسب درامد کرد.و از طرفی هم دوست دارم به صورت اکادمیک همدوره ببینم.ازاونجایی هم که نمیخوام بیشتر ازاینزمانمو ازدست بدم تصمیم گرفت معلمی کاربردی درس بخونم.تازه نقاشیویادگیریهزبان های دیگرو هم دوست دارم.و تا الان هر کاریوکهشروع کردم سریع اونو یاد گرفتم البته همرا با پشتکار.ولی در کل شرایط الانم ازارم میده.و نمیدونم تحصیل کردن برای موسیقی کار درستیه یا نه.گرچه ایندوسالواز ترساشتباه نکردن از دست دادم بدون اینکه چیزی ازش بدست بیارم.خوشحال میشم اگر راهنماییم کنید.و در ضمن خیلی دنبال کتابی هستم که امیلی نوشته به اسم every thing every thing..میتونید برای تهیه کردنش راهنماییم کنید؟

    1. طناز جان این خاصیت آدمهاست که توانایی‌های متفاوتی دارند. متأسفانه ما این توانایی‌ها را نمی‌شناسیم و هستند بسیاری از افرادی که یک توانایی را می‌شناسند و فکر می‌کنند همان کافیست. این خوب است که آدم خودش را و ظرفیت‌هایش را بیشتر بشناسد. اما مسئله مهم اولویت بندی و ارزش‌گذاری آنهاست. خیلی وقت‌ها ما چیزهایی را می‌خواهیم اما شرایط موجود اجازه رسیدن به آن را به ما نمی‌دهند، باید این‌ها را بشناسیم، باید ظرفیت خودمان را هم بدانیم و ببینم که آیا می‌توانیم هزینه کنیم یا نه.
      مثلن من خیلی دلم می خواست که در فیزیک می‌ماندم. خیلی زیاد دلم می‌خواست. اما می‌دانستم که ماندن در آن از من انرژی بیشتری می گیرد و نه تنها هب من اعتماد به نفس نمی‌دهد که سرخورده‌تر هم می‌شوم. یعنی شرایط جامعه و دانشگاه اینطور ایجاب می‌کند. وگرنه خودم را میشناسم که اگر به چیزی علاقه داشته باشم، در آن پشتکار خواهم داشت.
      حالا هم سعی کردم چیزهای متفاوتی را یاد بگیرم. و بعد اولویت بندی کردم. می‌خواهم شغلم چه باشد، می‌خواهم حرفه‌ام چه باشد، می‌خواهم به چه عنوانی شناخته شوم؟ می‌خواهم چه تفریحی داشته باشم؟ و چیزهای دیگر.
      اینها را که مشخص کنی، به نسبت سردرگمی هم کمتر می‌شود.
      درباره کتاب هم راستش نمی‌دانم. احتمالن باید از آمازون تهیه کنی.

  5. سلام
    این موضوع بسیار مرا اذیت میکند
    و کاملا معلق‌ام
    نمیدانم چه کنم
    کسی میتواند کمک کند؟

  6. با درود به همه ی دوستان چند پتانسیلی
    من هم تا امروز که دیگه واقعا از این وضعیت خسته شده بودم نمیدونستم همچین چیزی وجود داره.
    امروز پس از ۳۶ سال زندگی تازه فهمیدم که مشکل کجاست.
    من از بچگی عاشق کار کردن و یاد گرفتن بودم. بر خلاف خیلی از چند پتانسیلی ها که به اطلاعاتشون عمق نمیدن من از ۰ تا ۱۰۰ هر کاری رو که شروع می کردم میرفتم.
    حافظه تصویری و شنوایی قوی داشتم و هرچیز را یک بار که میدیدم یاد میگرفتم، بابت همین خیلی جاها فوت و فن اصلی رو جلوی من انجام نمیدادن چون میدونستن سریع یاد میگیرم ولی به این همه خودم راه حلش رو پیدا میکردم.
    از تراکت پخش کردن تو ۱۶ سالگی شروع کردم، وارد بازار تبلیغات شدم. اپراتوری دستگاه های لیتوگرافی رو از ۰ تا ۱۰۰ رفتم بعدش وارد چاپ شدم اونو هم همینطور. بعدش رفتم سراغ نجاری، چرم دوزی حرفه ای، مشاور املاک، کارواش در محل، مسافر کشی، تور لیدری، تدریس کامپیوتر، نقشه کشی، طراحی داخلی، موسیقی، خلبانی (خود آموخته در حد یه خلبان UL) بنایی، آشپزی، باریستایی، طراحی وب سایت، کامپیوتر و آی تی، و ……. و در نهایت عکاسی حرفه ای به عنوان عکاس تبلیغاتی و معماری الان کار میکنم و شاید بیشترین کاری که توش موندم همین باشه ولی اینم دیگه خسته ام کرده.
    همیشه هم بابت این همه تغییر مورد انتقاد و سرزنش و تمسخر قرار گرفتم. حتی بعضی جاها که میگم من این چیزارو بلد هستم فکر میکنن خالی میبندم!!!!
    واقعا باید چه کرد؟ از کجا کسب درآمد کرد؟ چطوری به یه وضعیت با ثبات رسید؟ من تو هیچ شرکتی بیشتر از ۶ ماه نتونستم کار کنم. از اون ۶ ماه ۳ ماه آخرش رو هر روز با زجر و ناله و اکثرا دو ساعت دیر میرفتم سرکار.
    این اواخر احساس افسردگی و سرخوردگی میکنم، چون واقعا هیچ کس ما رو نمیفهمه!!!!
    اگر به راه حلی مناسب رسیدید لطفا به اشتراک بزارید.
    زنده و پاینده باشید

    1. دوست عزیز
      راستش در مورد مشکل شما نمی‌دونم چی باید بگم. شاید جای دیگری مشکل وجود داشته باشد. اگر ویدیدو تد رو دیده باشین احتمالا ترکیب ایده‌ها شاید گزینه بدی به نظر نرسد. این پیشنهاد را با احتیاط می‌گویم چون بر این باورم که هرکس با توجه به شرایط خودش می‌تواند بهترین راه را انتخاب کند.

      1. با سلام
        من یک چند پتانسیلی هستم و به خودم افتخار میکنم
        کار من ساخت و ساز هست، در حقیقت من نگاه نمیکنم که آخر کار میخوام چه باشه، من در حال زندگی میکنم و درآمدم از طراحی، از نجاری و منبت و در نهایت خلق ایده های جدید هست، ما چند پتانسیلیها بهمون بها داده نشده و فکر میکنیم بدرد هیچ کاری نمیخوریم چون به همه چی علاقه داریم و به هیچ چیز علاقه نداریم..
        اما اینطور نیست
        من بیشتر وقت آزادمو مطالعه میکنم و دنبال نیازهای مردم میگردم، مرحله ی بعد حل نیازهای مردمه، خب یه تفاوت بزرگی که یه چند پتانسیلی داره با بقیه، تجربیاتش به سبب سرک کشیدن توی هر کاریه پس حتما در مورد خیلی چیزای زیاد اما سطحی از دنیا خبر داره، حالا نوبت این میرسه که اون نیاز مردم رو با خلاقیت خودم و با استفاده از وسیله های دور ریز بسازیم، مثلا اوندفعه با یه لامپ خراب+یه چوب منبت شده که خودم درستش کردم، کمی سیم و یه دکمه با تلفیقشون یه چراغ مطالعه خوشکل ساختم که فروختمش ۶۰ هزار تومن، یعنی از هیچی پول در اوردم، خلاقیت همینه، چند پتانسیلی یعنی همین، الان دارم واسه شرکت تسلا موتورز یه انجین طراحی میکنم هربار هوس میکنم میام یذره میگیرم دورش، و کلی کار نیمه تموم دارم که کم کم تمومشون میکنم و هر کدوم تموم شد میفروشم، هیچ ناراحتم نیستم از این شاخه به اون شاخه پریدن، تا دوم دبیرستان هم درس خوندم ولی اندازه موها سر خودم مطالعه آزاد کتاب خوندم، کچلم نیستم خخخخ در کل بگم که همه توی مدار هستید، نگران نباشید اصلا

    2. دقیقا منم همین سر درگمی رودارم و واقعا قبل از این فکر مبکردم خیلی دم دمی مزاجم
      و توی ترکیب ایده ها هنوزم موندم که چطوری ازشون استفاده کنم

  7. احساس می‌کنم این مسیرهایی که میگی مثل رابطه می‌مونه.
    واقعا همه نمی‌تونن مثل آدم‌های چند پتانسیلی تعامل زیادی داشته باشن و چندین بار از اول شروع کنن (که من از آدمهای زیادی شنیدم که میگن دیگه حوصله ندارم این مسیری که اومدم رو از اول با یکی دیگه بیام)
    اما چند تا رابطه سطحی نمیتونه جای یک رابطه عمیق رو بگیره
    البته اگر کسی چند پتانسیلی نیست الزامن رابطه عمیق رو هم تجربه نمیکنه
    به نظرم همه آدمها به رابطه عمیق نیاز دارن
    شاید کسی بتونه چندتا رابطه عمیق رو با هم مدیریت کنه اما به شدت به زمان و انرژی و در کل منابعی که داریم بستگی داره.
    من تصور می‌کنم بهتره یکی از همین رابطه ها(که مسیر نسبتا زیادی رو تا الان باهاش اومدم) رو بگیرم و تا تهش برم. و به نظرم خیلی هم فرقی نمیکنه کدومش. فقط یکی رو باید مسیر بیشتری باهاش رفت و از این حسی که میگه شوقی نیست برای یادگیری بیشتر گذر کرد.
    من اینطوری فکر میکنم.

    1. ممنونم الهام جان که نظرت رو نوشتی، مثالی که درباره رابطه‌ها زدی تداعی جالبی بود. نکته‌ی جالب‌تر آنکه اگر به سبد روابط من هم نگاه کنی همین‌گونه است. من اصولا با کسی رابطه عمیق ندارم، شاید یکی یا دو تا رابتوان گفت عمیق ولی از نظر خودم عمیق نیستند. به هرحال من ترجیح میدم با آدم‌های زیادی آشنا بشوم و یکی از دلایلی که این‌کار را می‌کنم هم اینست که آشنا شدن با هر آدمی برای من دریچه‌ای روبه یک دنیای متفاوت است. دنیای متفاوتی از افکار، نگرش، احساسات، تجربه‌ها و … . من دوست دارم آدم‌ها را بشناسم و دنیای ناشناخته درونی‌شان را کشف کنم. کشف کردن و تحلیل کردنِ چیزهایی که نمی‌شناسم و یا نمی‌دانم برای من جذاب است.
      البته این به آن معنی نیست که صمیمیت و دوستی در روابطم جای ندارد. یا هدف از آشنا شدن با آدم‌ها صرفاً آن‌چه گفته‌ام نیست. قطعا صمیمت و به دل نشستن هم در جای خود مهم است. اما شناخت آدم‌ها برای من، شناخت‌ دنیاهای متفاوت و امکان‌های متنوع برای زندگیست. دوست دارم ببینم و بشناسم.

      شاید برای تو همانطور که خودت گفتی، چنین چیزی مهم نباشد، یا بتوانی با حس‌ات کنار بیایی، اما برای من این نکته واقعا یک انگیزاننده‌ی بزرگ است. ترجیحات و اولویت‌ها متفاوتند، فقط بهتر است آدم خودش را بشناسد.

  8. نمی دانم این اتفاقی است یا نه . این چند وقت به شدت درگیر این موضوع بودم و حسابی
    مشغله ذهنیم این شده بود نکند این علاقه ی وافر به کشف دنیا های ناشناخته تا حد مناسب از نظرم خودم و شوق برای تجربه های مختلف مرا از
    مسیر اصلیم دور کند .
    حرف های زیبایی خواندم و انگار همان ها بود که در ذهنم به دنبالش می گشتم

    1. خوشحالم توانسته کمکی بکند. مهم این است که آدم مسیر خودش را پیدا کند، حتی اگر این مسیر از کوره‌راه‌های پرپیچ و خم زیادی بگذرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *