دسته: سوزان سونتاگ

علیه تفسیر ، نگاهی تازه به هنر

سوزان سونتاگ- علیه تفسیر

 

با آن که ارادتی بیش از اندازه به سوزان سونتاگ دارم، اما هنگامی که مقاله‌ی علیه تفسیر او را مطالعه کردم، گیج و مبهوت شدم. سوزان سونتاگ منتقد محبوب من، بیش از آنکه در اثر هنری به محتوا توجه داشته باشد، فرم را ارجح‌ می‌داند. تا آنجا که یادم می‌آید کتاب درباره عکاسی بیشتر به مسائل و مشکلات زمینه‌ای و تاریخی رسانه‌ی عکاسی اشاره می‌کرد و همین امر باعث شد، تعجبم دوچندان شود. درنتیجه با کنجکاوی بیشتر بر آن شدم تا کتاب علیه تفسیر را بخوانم.

ادامه مطلب “علیه تفسیر ، نگاهی تازه به هنر”

سونتاگ شدن یا نشدن؟ مسأله این است!

سوزان سونتاگ- جان برجر- نقش اول
سوزان سونتاگ و امبرتو اکو در حال گوش دادن به سخنرانی رولان بارت

علاقه‌ی وافر من به سوزان سونتاگ را هر کسی می‌تواند با کمی صحبت درباره عکس و عکاسی دریابد. به همین دلیل برخی از دوستانم که مرا از مریدان و سینه‌سوختگان او می‌دانند، از همان ابتدا مرا با نام او در گروه دوستانه‌مان خطاب کردند. صادقانه بخواهم اعتراف کنم، نه تنها ناراحت نشدم بلکه قند هم در دلم آب شد وقتی اسم سونتاگ را در کنار نام خودم شنیدم.

اما چند وقت پیش سوالی ذهنم را درگیر کرد. اگرچه من تلاشم بر این است که ماهیت عکس و عکاسی را در دنیای معاصر بفهمم و بتوانم آن‌ها را تحلیل کنم و آنچه درمی‌یابم را برای دیگران بازگو کنم، و اگرچه که سوزان سونتاگ به عنوان کسی که دراین مسیر گام برداشته و مقاله‌های درخشانی منتشر کرده، به نوعی چراغ راهنمای من است، اما سوال اصلی اینجاست که چرا سوزان سونتاگ؟

ادامه مطلب “سونتاگ شدن یا نشدن؟ مسأله این است!”

وجهِ دوست‌نداشتنی عکاسی؛ تسخیر پایان‌ناپذیر جهان با دوربین

 

وجه دوست‌نداشتنی عکاسی؛ تسخیر پایان‌ناپذیر جهان با دوربین- نقش اول

 

مدتیست که عکس نمی‌گیرم یا اگر عکس بگیرم آن را به اشتراک نمی‌گذارم. این اتفاق دلایل زیادی دارد اما یکی از مهمترین‌شان این است که عکس گرفتن و فشردن شاتر راضی‌ام نمی‌کند. درواقع انتظارم از خودم بیشتر از آن چیزی است که این روزها در خودم می‌بینم.

شاید این پرسش که عکاسی واقعا یک هنر است یا نه امروز دیگر جایگاهی نداشته باشد. همه می‌دانیم که عکاسی یکی از شاخه‌های هنری است اما مشکل آن جاست که بسیاری از افرادی که خودآموز و یا با رفتن به کارگاه‌های عکاسی و خریدن تجهیزات وارد این شاخه از هنر می‌شوند به عکاسی به عنوان یک هنر نگاه نمی‌کنند.

در بسیاری از کلاس‌ها، کارگاه‌ها، کورس‌های عکاسی که در وب به وفور یافت می‌شود، چیزی از جنس تکنیک و قاعده به شخص می‌آموزند، حال آن‌که اگر به عکاسی بخواهیم به عنوان یک شاخهٔ هنری نگاه کنیم اولین شرط دید و نگاه هنرمندانه است.

در سخنرانی‌ای که از سوزان سونتاگ در شمارهٔ چهلم مجلهٔ حرفه هنرمند خواندم، آمده بود: مسئله‌ای که الان پیش روست این نیست که عکاسی هنر است یا نه، بلکه پرسش واقعی این است که اگر عکاسی هنر است و از نظر اجتماعی و جامعه شناختی پذیرفته شده است، آیا هنری شبیه سایر هنر‌هاست؟

به نظرم پرسش جالبی را سونتاگ مطرح کرده، این مشکل اساساً در ذات عکاسی نهفته است. دوربین در ابتدا به عنوان ابزاری برای ثبت واقعیات در نظر گرفته می‌شد و بعدها عکاسی وجه هنری خودش را بازیافت. فکر می‌کنم چنین سِیری برای هر کسی که تصمیم می‌گیرد به طور حرفه‌ای وارد عکاسی شود پیش می‌آید. در ابتدا شخص علاقه مند به ثبت روزمره است، حال با قرار دادن سوژه‌ها و موضوع در خطوط تقارن و یا ایجاد پرسپکتیو تصویری که نهایتاً ثبت می‌کند را رنگ و لعابی می‌بخشد، اما آیا هنر به چنین قواعدی محدود می‌شود؟ بدون شک خیر.

در تعریفی که برای هنر به طور عام می‌آید، گفته می شود هنرمند کسی است که آن چیزی که در درونش جریان دارد و به جز خودش کسی از آن آگاه نیست را به منصهٔ ظهور می‌رساند. حال آن‌که قطعاً چند قاعده و تکنیک در چنین ظرف بزرگی با نامِ هنر گم می‌شود.

عکاسی عمیقاَ با تکنولوژی گره خورده است و همین است که سبب بروز چنین تناقض‌هایی می‌شود. برای سایر هنرها اینگونه نیست یا به این شدت نیست.

برای مثال تعداد عکس‌هایی که یک شخص می‌تواند در یک روز ثبت کند بی‌شمار است، در حالی‌که در مورد نقاشی این‌گونه نیست. نقاش برای خلق یک اثر باید به درونی‌ترین و عمیق‌ترین قسمت وجودش سرک بکشد و خلق کند. اصولا خلق و آفرینش از درون فرد می جوشد اما برای عکاسی شما می‌توانید به راحتی با آن چیزی که بیرون و در جهان جریان دارد و دیده می‌شود یک عکس بسازید.

درواقع مسئله‌ای که این روزها مرا درگیر خودش کرده است همین وجه دوست‌نداشتنی عکاسی است. وجه‌ای که به فرد اجازه می‌دهد بدون مرز جهان را با یک دوربین به تسخیر خویش در بیاورد. وجه‌ای که امروزه اینستاگرام گواهِ آن است. در چند ثانیه عکس بگیر و به اشتراک بگذار. عکس تبدیل به کالایی می‌شود که اطلاعاتی از یک بخش از زمان و مکان در اختیار دیگران قرار می‌دهد و در واقع عکس‌ها بیشتر به یک منبع اطلاعاتی و یک منبع مصرفی تبدیل شده‌‌اند. یک نوع مصرف گرایی که از تکنولوژی و سرعت نشئت گرفته و مسیری است که پیش می‌رود.

نمی‌خواهم بحثی در مورد بد بودن یا خوب بودن تکنولوژی داشته باشم، به قول سونتاگ «عکاسی فرم هنری‌ای است که با تکنولوژی گره خورده» و انتظار چنین اتفاقی را هم می‌شد داشت.

در همین شماره از حرفه هنرمند و در همین سخنرانی و مصاحبه‌ای که در ادامه‌ آمده است، سوزان سونتاگ اشاره می‌کند که هنری کارتیه برسون در اواخر عمرش تصمیم گرفته بود بیشتر به نقاشی روی بیاورد و دلیلش را این گونه عنوان کرده که در طول زندگی اش با عکاسی «سریع دیدن» را پرورش داده و حال می‌خواهد آهسته دیدن را تجربه کند.

شاید اکنون این‌گونه فکر کنیم که برای آن‌که به عنوان یک هنر به عکاسی نگاه کنیم، لازم است وارد شاخه های سورئالیستی و فاین‌آرت شویم اما هنرمندانه دیدن محدود به یک شاخه خاص در عکاسی نمی‌شود. اصلِ اول عکاسی به عنوان یک هنر بصری، هنرمندانه دیدن است. و یک عکاس در جایگاه یک هنرمند در ابتدا باید هنرمندانه دیدن را یاد بگیرد.

البته من با سواد ناچیزی که دارم فکر می‌کنم که هنر چیزی نیست که بخواهیم به دیگری یاد بدهیم، چراکه هنر از درون هنرمند می‌جوشد و در واقع تجربه منحصر به فرد هنرمند است، اما قطعاَ کتاب‌ها و مطالعات افراد می‌تواند اثربخش باشد.

این روزها باید بیشتر درگیر مطالعه باشم و سواد بصری‌ام را افزایش دهم.

پینوشت: عکسی که در ابتدا می‌بینید را ادوارد واتسون از یک فلفل دلمه گرفته است.

 

مطلب مرتبط:  چرا اینستاگرام را دوست ندارم؟

نیمه تاریک عکاسی

یک پرسش مشهوری وجود دارد که عموماً می‌گویند عکاسان خبری و به ویژه عکاسان جنگ باید قبل از ورود به این رشته به آن فکر کنند. آن هم اینست که اگر در موقعیتی قرار گرفتید که جان یک انسان در خطر باشد، تصمیم می‌گیرید که جان فرد را نجات دهید یا عکاسی کنید؟

این پرسش به ظاهر ساده را نمی‌توان به سرعت پاسخ داد. عکس‌ها بیش از آنچه فکر می کنیم تاثیر گذارند. چه بسیار عکس ها که در روزگاران گذشته احساسات عمومی را برانگیختند و مانع جدی مقابل کشورگشایی و قدرت سیاستمداران شده‌اند، عکس هایی که مردم را آگاه کرده اند و تاثیر به سزایی در به پایان رساندن جنبشهای نژاد پرستانه داشته‌اند و یا سبب جلوگیری از نسل کشی‌های مذهبی شده‌اند.

برای مثال می‌توان به عکس ادی آدامز اشاره کرد که هنگام اعدام یک سرباز ویتنامی گرفته شد و موج عظیمی از اعتراض‌ها را در پی داشت. همچنین عکس‌هایی که توسط بسیاری از عکاسان دیگر از ویتنام و کشتارهای دسته جمعی کودکان و زنان گرفته شد و شاید اگر عکاس‌ها چنین عکس‌هایی را ثبت نمی کردند این جنگ مدت بیشتری طول می کشید. به جرأت می‌توان گفت قدرت رسانه و تصویر در خروج نظامی‌های آمریکایی از ویتنام کم نبوده است.

از طرف دیگر دیروز مصاحبه ای از دان مک کالین عکاس جنگ را دیدم، که در آن وجه دیگر پاسخ این سوال را از زبان وی شنیدم. مک کالین در این ویدیو اشاره می کند زمانی که در بیروت بود بمبی با قدرت ویرانیِ بسیار از سمت اسراییل، ساختمانی را با خاک یکسان کرد. او به سرعت خود را به محل حادثه رساند و در آنجا وضعیت آشفته ای را دید. مردم خاک‌ها و سنگ‌ها را کنار می‌زدند. در همین لحظه او صدای جیغ یک زن را می‌شنود که به طرز دلخراشی شیون می کند. او می‌گوید بزرگترین اشتباه حرفه‌ایم را انجام دادم، دوربینم را بالا آوردم و از آن زن عکس گرفتم.

 

اما امروزه با حقیقت تلخ‌تری روبه ‌رو هستیم. سوزان سونتاگ در کتاب درباره عکاسی می‌گوید:

«عکس‌ها تا زمانی تکان دهنده‌اند که چیز جدیدی را به تصویر بکشند. و این حد نصاب با وفور تصاویر وحشت در حال افزایش است»

امروزه عکس های بسیار زیادی ثبت می‌شود و منتشر می‌شود. جنگ‌ها، ناآرامی‌ها، آشوب‌ها، نژاد پرستی‌ها و نسل کشی ‌ها هنوز هم ادامه دارد اما رسانه و به خصوص عکس‌ها دیگر آن قدرت سابق را ندارند.

هرچه بیشتر می‌گذرد انتشار تصاویر دلخراش نه تنها در تلویزیون بلکه در رسانه‌های اجتماعی سرعت پیدا می‌کند و همین امر سبب کم اهمیت شدن و کم رنگ شدن تاثیر یک عکس می‌شود.

خانم سوزان سونتاگ در جای دیگری در کتاب می گوید:

«نوع واکنش احساسی و انزجار اخلاقی مردم در برابر عکس‌های ستم دیدگان، استثمارشدگان، قحطی زدگان و قربانیان کشتارهای دسته جمعی به میزان آشنایی آنها با این تصاویر بستگی دارد»

به همین دلیل این روزها از خودم می پرسم عکسی که جایزه پولیتزر بگیرد اما نتواند تاثیر گذار باشد چه ارزشی دارد؟ اصلا یک عکس چه قدر باید دردناک باشد تا اثرگذار باشد؟ امروزه در دنیایی هستیم که صدها عکس توسط عکاسان مختلف در حال تولید و رقابت هستند. مردم حتی با گوشی های موبایل خود به ثبت واقعه می‌پردازند! آنچنان تعداد تصاویر زیاد است که به گمانم ما آدمها کور شده‌ایم . دیگر نمی بینیم فقط لایک می‌کنیم یا آن را فوروارد می‌کنیم.

امروزه جواب این سوال آنچنان سخت نیست. مطمئن باشید حتی اگر شما هم عکسی نگیرید فرد دیگری کنار شما یا پشت سر شما هست که آن لحظه را ثبت کند!