دسته: فهم عکس

تفاوت توصیف، تفسیر و تأویل در خوانش عکس

 

توصیف - تفسیر - تأویل - نقش اول

 

وقتی می‌خواهیم عکسی را فعالانه ببینیم و بخوانیم و درک کنیم لازم است که از امکانات متفاوتی برای فهم آن بهره ببریم. توصیف، تفسیر و تأویل از جمله مواردی هستند که مخاطبِ علاقه‌مند به دیدن عکس از آنها استفاده می‌کند تا بتواند مفهوم و معنای درونی عکس را کشف کند.

از آنجا که در گستره دنیای هنر مرز مفاهیم چندان پررنگ و مشخص نیستند، نباید انتظار داشته باشیم که بتوانیم به صورت قاعده‌مند و اصولی آنها را از هم تفکیک کنیم. این طور نیست که منتقد ابتدا به توصیف بپردازد و بعد به تفسیر و تأویل و در نهایت ارزیابی. ممکن است منتقدان در بسیاری از یادداشت‌هایشان برای رسیدن به درکی منسجم از عکس مفاهیم را با یکدیگر بیامیزند. با این حال شناخت تفاوت‌ها و ظرافت‌هایی که میان‌شان وجود دارد علاوه بر اینکه به ما در خوانش عکس کمک می‌کند، در نوشتن یادداشت‌هایمان بر پای عکس‌ها و در فهمیدن یادداشت‌های دیگران نیز موثر است.

توصیف همانطور که از کلمه‌اش پیداست، وصف عناصر و المان‌های موجود در عکس است. توضیحِ شیوهٔ نورپردازی، سایه روشن‌ها، چیدمان و ترکیب‌بندی که عکاس انتخاب کرده در این قسمت به مخاطب معرفی و شناسانده می‌شود.

تفسیر کردن یعنی پرداختن به معنای نمادها و المان‌های موجود در عکس. کشف معانی عناصری که در عکس وجود دارد. در واقع در تفسیر از فرم فراتر می‌رویم و وارد موضوع عکس می‌شویم و معانی پشت پردهٔ عناصر موجود در عکس را آشکار می‌کنیم. همانطور که تری برت در کتاب نقد عکس می‌گوید تفسیر همراه با دلیل و منطق است و  نیاز به مدرک دارد. و منتقد با استفاده از نشانه‌های موجود در عکس باید تفسیر قانع‌کننده‌ای بدست بدهد.

اما در تأویل، ما فراتر از نشانه‌های ظاهری می‌رویم. آنطور که در لغت‌نامهٔ دهخدا آمده، تأویل به معنای برگرداندن به چیزیست. و اگر بخواهیم این تعریف را در خوانش عکس به کار ببریم می‌توانیم بگوییم که در تأویل مخاطب معنایی که از المان‌ها و نشانه‌های ظاهری موجود در عکس دریافت می‌کند را به تعبیر درونی خویش باز می‌گرداند.

اگرچه که هنگام تفسیر یک عکس نمی‌توان از پیشینهٔ ذهنیِ مخاطبی که عکس را می‌بیند به آسانی عبور کرد، اما در تأویل علاوه بر تفاوت‌های فرهنگی، اجتماعی، جغرافیایی و …، سلیقهٔ مخاطب اهمیت بیشتری دارد. به گفتهٔ مارتین هایدگر «هر تأویل تجربه‌ای خاص است.» (۱)

در مرحلهٔ تأویل تداعی‌ها نقش ویژه‌ای دارند و می‌توانند بر نحوهٔ درک مخاطب از تصویر تأثیر شگرفی بگذارند. همچنین مخاطبِ تأویل‌گر ممکن است در دوره‌های گوناگون معانی متفاوت و گاه متضادی را از یک عکس دریافت کند. بنابراین تأویل از نظر تاریخی می‌تواند امری موقتی باشد. (۱)

برای مثال عکسی از داوود مائیلی را درنظر بگیرید:

 

داوود مائیلی - توصیف - تفسیر - تأویل
داوود مائیلی

 

در این عکس عناصر متعددی وجود ندارد. عکس از زاویهٔ چپ از پاهای بانویی گرفته شده که گوشه‌ای از پیرهنش پیداست. کفش های سادهٔ زیبایی دارد و به نظر می‌رسد به همراه چند نفر دیگر که قسمت‌هایی از بدن‌شان در عکس آشکار شده، هرکدام در سمتی از ساختمانی سیمانی، در حال استراحت‌اند. بانوی ما اما تنهاست. و آفتاب هم تا پیش پاهایش آمده و بعد از آن دست از تابیدن کشیده است.

 در مرحلهٔ تفسیر، بیش از هر چیز می‌توان به اغواگرانه بودنِ فرم پاهای زن اشاره کرد. و حتی می‌توان جلو آمدن آفتاب تا پیش پاهایش را نشان از ستایشِ زیبایی و دلفریبی او دانست.

در اینجا دو راه پیش روی ماست: یا از گذر زیبایی پاهای ظریفش کنجکاوی بیشتری به خرج دهیم و سعی کنیم چهرهٔ او را تصور کنیم یا مثلن به علت تنهایی‌اش فکر کنیم و برای آن داستانی در ذهن بسازیم (آیا منتظر معشوق خود مانده یا از معشوقش دلشکسته شده) یا اینکه با توجه به جنسیت عکاس، تأویل فمینیستی داشته باشیم.

اولین بار که این عکس را دیدم عکس زیبایی در نظرم آمد. و شاید برایم سؤال بود که او چه چهره‌ای دارد و اینکه عکاس زیرکی به خرج داده و تنها قسمتی از بدنش را برای من تصویر کرده است.

بعد از چند هفته، یک ویدیوی کوتاه درباره نگریستن به عکس‌ها از جان برجر دیدم. او توضیح می‌داد که زنان در نقاشی اروپایی قرن هجدهم آن طور به تصویر می‌آمدند که مخاطب آنها را بپسندد. در واقع آنها به مخاطبِ بیرون از نقاشی نگاه می‌کردند نه به فردی که در نقاشی کشیده شده. و با در نظر گرفتن این قضیه گفته بود بسیاری از زن‌ها هنگامی که در آینه خود را نگاه می‌کنند، خودشان را نمی‌بینند بلکه توجه می‌کنند که چگونه به نظر می‌رسند.

با چنین پیش‌فرضی عکس را بعد از چند روز دوباره نگاه کردم و این بار احساس تحسین نداشتم. حتی به نظرم رسید آن چیزی که از گوشهٔ ستون (بالای زانو‌یش) پیداست، آینه‌اییست که زن دارد خودش را در آن می‌بیند.

بنابراین همان طور که اشاره کردم، پیش‌فرض‌ها و پیش‌فهم‌های ما در دیدن عکس و تأویل‌هایی که از آن داریم بسیار موثرند. تأویل‌ها به سلیقهٔ مخاطب بستگی دارند. او دوست دارد عکس را چگونه ببیند و بفهمد. در تأویل مخاطب فراتر از عکس می‌رود. فراتر از نشانه های موجود در عکس. اما در تفسیر ما به دنبال معانیِ نشانه‌هایی هستیم که در عکس وجود دارد

پینوشت (۱): نقل قول مارتین هایدگر و بخش‌هایی از این یادداشت که در مورد تأویل آمده، با اقتباس از کتاب عکس و دیدن عکس یوریک کریم مسیحی نوشته شده است.

از عکسِ خوب دیدن تا خوب عکس دیدن

عکس خوب- یا- خوب عکس دیدن

 

پیش‌نوشت: این روزها در حال مطالعۀ کتاب عکس و دیدن عکس یوریک کریم مسیحی هستم. کتاب بسیاری مفیدی که به چگونه دیدن عکس‌ها از منظر بیننده می‌پردازد. بخش‌هایی از یادداشت پیش رو، با الهام از این کتاب نوشته شده‌اند.

از همان ابتدا که وارد دنیای عکاسی شدم و عکاسی برایم از یک تفریح به یک دغدغه تبدیل شد، سعی کردم که به نگاه عکاسانه و دید هنرمندانه مجهز شوم. درواقع اولین معیاری که فرد به عنوان یک عکاس در ذهن من شناخته می‌شود، نگاه او به دنیای بیرون از خودش است.

یکی از راه‌هایی که برای دستیابی به این نگاه یافتم، دیدن عکسِ خوب بود. دیدن عکس‌های دیگرانی که به همان معنیِ گفته شده عکاس هستند. همزمان با دیدن عکس‌ها سعی کردم برخی از آنها را در وبسایتم منتشر کنم (دسته نگاه عکاسان و عکس‌لاگ) و بعد از آن در اینستاگرام هم به معرفی عکس‌های خوب پرداختم و اخیراً هم در ویرگول عکس‌هایی را انتخاب می‌کنم و درباره‌شان می‌نویسم.

 اما در اینستاگرام دوستانم بارها از من پرسیده‌ بودند معیار عکس خوب چیست و تو با چه شاخصی یک عکس را عکس خوب می‌دانی؟

این سوال مدت‌هاست که در ذهنم وجود دارد و در مراجعه به هر کتاب و نوشته‌ای سعی کردم یک تعریف روشن برای آن پیدا کنم. اگر بخواهم پاسخ دهم که در عکس خوب، نگاه عکاسانه وجود دارد، دوباره برمی‌گردیم به سوال بالا و دچار تسلسل می‌شویم که چندان کمکی به حل مسئله نمی کند. این است که شاید بهتر باشد این دو مفهوم را یکی بگیریم و سعی کنیم بفهمیم که عکس خوب، عکسی که در آن نگاه عکاسانه وجود دارد، چه عکسیست؟

برخی از مردم به طور پیش‌فرض عکسی را خوب می‌دانند که عناصر بصری زیبایی در آن به کار رفته باشد. یا  اینکه حالت سوژه و ترکیب‌بندی آن چشمگیر باشد.

برخی عکسی را خوب می‌دانند که مفهوم عمیقی را در خودش جای داده باشد. عکسی که حرفی برای گفتن داشته باشد.

برخی عکسی را خوب می‌دانند که وضوح و کیفیت آن فوق‌العاده باشد.

برخی عکسی را خوب می‌دانند که نورپردازی آن، توجه‌شان را جلب می‌کند.

برخی عکسی را خوب می‌دانند که اطلاعات موجود در آن، دیگران را برانگیخته کند.

برخی عکسی را خوب می‌دانند که آنها را به خیال‌پردازی وا دارد.

در جایگاه یک مخاطب، من عکسی را خوب می‌دانم که در نخستین مواجهه، بنابر هر دلیلی، مرا چند ثانیه پای عکس نگه دارد.

اگر کمی دقت کنیم متوجه می‌شویم که هیچ کدام از این شاخص‌ها دقیق نیستند. مفهوم عمیق یعنی چه مفهومی؟ بر اساس چه اطلاعاتی برانگیخته می‌شویم؟ و مرز خیال‌پردازی را تا کجا می‌توان بسط داد؟ این است که هرکسی با توجه به پیشینه و بینش شخصی‌اش به جهان به طور پیش‌فرض معیارهایی را برای دیدن عکس خوب در ذهن دارد. و آن معیارها برایش شکل و معنای ویژه‌ای دارند. بنابراین گسترهٔ پاسخ به این سوال آنچنان وسیع و غیر قابل مرزبندی است که به طور قطع نمی‌توان گفت کدام عکس  و بر چه اساس خوب است.

اما می‌توانیم زاویه دیدمان را از عکس و عکاسش به سمت خودمان بچرخانیم. البته که نگاهِ عکاس بی‌اهمیت نیست، اما ما در جایگاه بیننده بهتر است به نگاهِ عکاس و خوب یا بد بودنش کاری نداشته باشیم. وقتی عکس را می‌بینیم سریعن در پی ارزیابی نباشیم. بلکه تلاش کنیم از یک بیننده منفعل به یک بیننده فعال و چه بسا خلاق بدل شویم. حال هر کدام از اینها چه تعریفی دارند.

بیننده منفعل کسی است که عکس را نگاه می‌کند، اجزایش را می‌شناسد، عناصرش را تشخیص می‌دهد اما در عکس درنگ و تأملی نمی‌کند. او نگاه می‌کند و نمی‌بیند. چیز زیادی از عکس دستگیرش نمی‌شود و علاقه‌ای به فهمیدن بیشتر هم ندارد.

بیننده فعال عکس را می‌بیند. وقتی عکس برایش جذاب و گیرا باشد تنها به شناسایی عناصر عکس بسنده نمی‌کند. او به نحوه قرار گیری اجزا و المان‌های عکس‌ فکر می‌کند. از خودش سوال می‌پرسد. و هنگام پاسخ به آنها درباره عکس بیشتر می‌اندیشد.

برای بیننده خلاق عکس جذاب و غیر جذاب وجود ندارد. او همیشه در حال دیدن است و در هر عکسی قادر به تأمل. عکس‌ها او را درگیر می‌کنند. شاید به تأویل‌ها و تفاسیری از عکس دست پیدا کند که در ذهن عکاس و سوژهٔ اش هم نبوده. او تاریخِ عکس و عکاسش را مورد مداقه قرار می‌دهد. بیننده خلاق به جزییات توجه فراوانی می‌کند. چشم در عکس می‌چرخاند و  بسان جوینده‌ای پرتلاش عکس را می‌کاود.

برای مثال در عکس زیر:

 

الیوت ارویت- عکس خوب- خوب عکس دیدن
پسرک در Colorado – الیوت ارویت – ۱۹۵۵

 

بیننده منفعل پسرکی را می بیند که خودش را خم کرده و پشت شیشهٔ تیرخورده‌ای ایستاده است. یکی از چشمانش پیداست و دیگری در نقطه‌ای که گلوله اصابت کرده پنهان است.

بیننده فعال با دیدن عکس، پی به یک هماهنگی چشمگیر می‌برد. ترکیب‌بندی بی‌نقصی که پدیدآمده او را شگفت زده می‌کند: قرار گرفتن چشم پسرک در پس محل اصابت گلوله و درست در نقطهٔ طلایی عکس. او فرد دیگری را که به گمانش کودک باشد در پشت پسرک می‌بیند و از خودش سوال می‌پرسد چرا او مانند دیگر بچه‌ها به دنبال بازی نرفته است؟ نگاه مصمم و جدی پسرک نیز او را به فکر وا می‌دارد.

بیننده خلاق سایه عکاس را در گوشهٔ سمت راست تصویر می‌بیند و می داند که الیوت ارویت عکاس برجستهٔ آژانس مگنوم، باید چنین ترکیب بندی بی‌نقصی هم پدید آورد. عکاسی که قاب‌بندی‌هایش همیشه مورد تحسین قرار گرفته است. او به چهره پسرک و لباس مرتبش و چشمان روشنش نگاه می کند و فکر می‌کند اگر این ترکیب‌بندی تیزبینانه با هدایت عکاس اتفاق افتاده، آیا آن نگاه جدی و ابروهای کمی گره خورده هم ساختگیست؟ از کودکی به این سن بعید به نظر می‌رسد که بتواند با راهنمایی دیگری حالت چهره‌اش را اینگونه تغییر دهد. او متوجه موهای روشن و تیره پسرک که میان شکستگی‌های شیشه پنهان شده می‌شود و به نظرش می‌رسد که این شکستگی‌های شیشه که روی چهرهٔ پسرک افتاده، آن موهای تیره و روشن و نگاه جدی چه قدر پسرک پخته تر  نشان می‌دهد.

ابتدای بحثم را با این سوال شروع کردم که چه عکسی خوب است. بعد فهمیدیم که این سوال جواب روشنی ندارد و ما را به جایی نمی‌رساند. تا زمانیکه در پیشهٔ منتقد قرار نگرفتیم، فرقی نمی‌کند عکس مورد نظرمان خوب است یا نه. شاید بهتر باشد به جای ارزیابی، نگاهمان را غنی‌تر کنیم و با دید فعالانه و خلاقانه عکس را ببینیم.

 

راهکارهایی برای نوشتن درباره عکس‌ها

 

نوشتن-درباره-عکس-نقش-اول

 

پیش‌نوشت: پس از یک ماه مطالعهٔ کتاب نقد عکس درآمدی بر فهم تصویر نوشتهٔ تری برت به پایان رسید. در این مدت همان طور که قول داده بودم مطالبی که به نظرم مهم و مفید بود را اینجا به بیان خودم بازنویسی کردم و سعی کردم مثال‌هایی از عکس‌های عکاسان ایرانی برای آن‌ها بیاورم. در قسمت پایانی این کتاب، تری برت راهکارهایی را برای نوشتن و سخن گفتن دربارهٔ عکس‌ها معرفی می‌کند که بسیار کارآمد هستند.

پیش از آن که ادامه دهم، تأکید می‌کنم که این کتاب برای فهم و درک عکس بسیار ارزشمند است. پیش از مطالعهٔ کتاب و پس از آن تغییر زیادی در ذهنیت من نسبت به عکس‌ها ایجاد شد و با عکاسان بیشتری آشنا شدم و توانستم با عکس‌ها ارتباط نزدیکتری برقرار کنم و دربارهٔ آنها بنویسم.

 آن طور که من متوجه شدم متن زبان اصلیِ آن تا کنون به ویرایش پنجم رسیده، با این وجود ترجمهٔ این کتاب که توسط دو استاد گرانقدر عکاسی، آقای اسماعیل عباسی و کاوه میرعباسی، به صورت روان و شیوا و دقیق انجام شده تنها به ویرایش دوم بسنده شده است.

قسمت‌های قبلی این سری یادداشت‌ها را می‌توانید اینجا بخوانید.

****

برای ما بسیار پیش آمده که عکسی توجه ما را به خودش جلب کند. این اتفاق می‌تواند به دلایل گوناگونی رخ بدهد. اما در برخورد اول می توان چهار سؤال اساسی دربارهٔ عکس‌ها از خود پرسید.

در عکس چه چیزی هست؟

دربارۀ چیست؟

خوب است؟

هنر است؟

دو سوال اول به توضیح و توصیف و تفسیر عکس می‌پردازد و دو سؤال آخر مربوط به ارزیابی عکس از نگاه ماست. با پرسیدن این سؤال‌ها می‌توان برای مخاطبی که نوشتهٔ ما را می‌خواند عکس را توصیف کنیم، نماد‌ها، نشانه‌ها، المان‌های بصری و فرمی را بررسی کنیم، و دربارهٔ آنها نظر شخصی خود را بیان کنیم.

نکتهٔ بسیار مهمی که در سراسر کتاب بر آن تأکید می‌شود آن است که نه تنها ارزیابی بلکه تفسیرِ نماد‌ها و نشانه‌های موجود در عکس هم باید بر اساس دلایلی صورت بگیرد. صرفاً این که ما از عکس خوشمان می‌آید یا عنصری در عکس وجود دارد که توجه ما را برانگیخته و در ذهن ما نشانهٔ دیگری را تداعی می‌کند، کافی نیست و مخاطب را اقناع نمی‌کند. از این منظر شاید پاسخ به سؤال چهارم، به نوعی به دلایل ما برای تفسیرها و ارزیابی‌های ما اشاره کند.

تهیه یک دست نویس اولیه

نوشتن یک متن دقیق و موشکافانه و جست و جوی دلایل قانع کننده در ابتدای امر بسیار سخت به نظر می‌رسد. بنابراین بهتر است به عنوان یک دست‌نویس اولیه به موارد ساده‌تری بپردازیم و در نهایت آنها را سامان ببخشیم.

۱- برای شروع بهتر است هرچه که دربارهٔ عکس به ذهنمان می‌رسد را یادداشت کنیم.

۲- عکس را خوب نگاه کنیم و جزییات و عناصر عکس را مورد مداقه قرار دهیم.

۳- گاهی عناصر بصری می‌توانند به عنوان نماد به کار گرفته شوند، اگر در این مورد تداعی به ذهنمان می‌رسد یادداشت کنیم.

۴- در مورد تداعی‌ها، اگر از نقل قول یا عبارات دیگران استفاده می‌کنیم، منابع آن را مشخص کنیم.

۵- به احساسات خود گوش فرا بدهیم. چه چیزی در عکس وجود دارد که ما را برانگیخته و به نوشتن دربارهٔ آن واداشته است؟

۶- تلاش کنیم که عکس را توصیف کنیم، حتی اگر عکس در دسترس مخاطب قرار دارد. در بسیاری از مواقع مخاطب محو عنصر اصلی عکس می‌شود و از جزییات دیگر غافل می‌ماند.

۷- در صورتی که عکس متعلق به یک مجموعه است، حتماً عکس‌های دیگر مجموعه را با دقت نگاه کنیم و ارتباط آن را با دیگر عکس‌ها را در نظر بگیریم.

۸- به زمینه‌ای که عکس در آن ارائه شده است توجه کنیم و ارتباط آن را با موضوع عکس بررسی کنیم.

۹- از منابع بیرونی استفاده کنیم، دربارهٔ عکاس و زندگی اجتماعی و دوره‌ای که در آن می‌زیسته بیشتر بدانیم، عکس‌های دیگر او را بررسی کنیم وسبک کاری او را بشناسیم.

۱۰- اگر عناصر عکس و چیدمان آنها را تفسیر می کنیم، حتماً دلایل خود را بیان کنیم.

۱۱- از نظریه‌ها و معیارهای هنری برای ارزیابی عکس کمک بگیریم.

سامان‌دهی مطالب

وقتی پیش‌نویس اولیه آماده شد، حال زمان آن است که آنها را سامان‌دهی کنیم.

۱- پیش از این کار لازم است به یک نکته توجه کنیم: باید مخاطبان‌مان را مشخص کنیم، بدانیم آنها چه اطلاعاتی دارند و ما چه اطلاعاتی باید در اختیارشان قرار دهیم.

۲- شاید اکنون لازم باشد مطلبی را اضافه یا کم کنیم. سپس دقت کنیم که اندیشه‌هایمان به صورت منطقی از پارگرافی به پاراگراف دیگر بسط پیدا کرده باشند.

۳- حواسمان باشد که قضاوت‌هایمان بیش از اندازه مبهم نباشد و به دلایل کافی برای اعتبار‌بخشی آنها اشاره کرده باشیم.

۴- به اصول نگارش آشنایی داشته باشیم و توجه کنیم متن‌مان از این نظر یک‌دست باشد.

تهیه نسخهٔ نهایی

پس از سامان‌دهی مطالب، می‌توانیم از دوست یا فردی خبره کمک بگیریم تا یادداشت ما را از لحاظ محتوایی و ویراستاری بررسی کند.

****

نقل قول معروفیست که می‌گوید: «هر عکس به اندازهٔ هزاران کلمه ارزش دارد». من فکر می‌کنم جدا از اینکه بخواهیم در جبههٔ نویسندگان یا عکاسان و تصویرسازان قرار بگیریم و دربارهٔ این نقل قول جدل کنیم، بهتر آن است که سعی کنیم این دو مقوله را با هم بیامیزیم و آشتی دهیم.

من معتقدم که کلمات شاه‌کلید ورود به دنیای عکس‌ها هستند و بدون آنها فهم عکس دشوار است. پیمان هوشمند زاده در کتاب لذتی که حرفش بود می‌گوید: «فهمیدن نیمی از لذت است». با این گفتهٔ‌ او موافق هستم و بنابر تجربهٔ زیسته‌ام به همین نتیجه رسیدم. وقتی درمورد یک عکس بیشتر می‌دانیم، عکس را با دقت و تأمل دوچندانی وارسی می‌کنیم. حال همهٔ اجزای عکس برایمان معنادار هستند و به سادگی از تماشای آن دست نمی‌کشیم.

عکس‌ها را تنها به مثابهٔ یک تصویر در نظر نگیریم، آن‌ها بیش از یک تصویر چاپ شده‌اند.

عکس‌ها چه می گویند؟ در گفتگو با محسن زنگویی

پیش‌نوشت۱: عنوان این نوشته خلاصه سوالی بود که محسن عزیز در مطلب قبل مطرح کرده بود:

«من موقع نگاه کردن به عکس ها نمی دونم اون عکس از چی حرف میزنه. انگار که اون عکس رو درک نمیکنم. حرف اصلی و داستان اون عکس رو نمی فهمم.
نمی دونم توی عکس اول بودن یه انسان روی برف توی شیب درون یا بیرون اون حصارها چه داستانی داره. ممکنه چیزایی هم به ذهنم برسه اما داستان اون عکس رو نمی فهمم.
یا برای عکس دومی نمی دونم باید اینجوری معنیش کنم که کلاغ سمت چپی می خواد با سمت راستی حرف بزنه اما اون بی محلی میکنه یا هر دو دارن به یه نقطه ی خارج از عکس نگاه میکنن. شاید هم هر دوی این نگاه ها غلط باشه.

نمیدانم این عدم درک عکس ها از خالی بودن از احساس میاد یا یه چیزه دیگه. اما به گمانم افرادی چون من یا حداقل من باید یه عکس رو با یه جمله از عکاسش یا نویسنده ی اون مطالب معنی کنن.»

تصمیم گرفتم در مورد این سوال رایج که بارها از من پرسیده‌اند: «این عکس یعنی چی؟» مجموعه نکاتی را که اکنون به ذهنم میرسد در قالب یک نوشته جدا بیان کنم.

پیش‌نوشت۲:

محسن عزیز

قبل از اینکه بحثم را شروع کنم یادآور می شوم که من مدت زیادی نیست که وارد این هنر به شکل حرفه‌ای شدم. درست است که کتاب هایی در این زمینه خوانده‌ام و مطالعات جانبی هم داشته‌ام اما با این حال چیزهای زیادی هم هست که نمی‌دانم. بنابراین این حرف‌ها را با این فرض در نظر بگیر که من یک فردِ علاقه مند به عکاسی هستم و همچنان سررشته ی زیادی در این هنر ندارم. بنابراین ممکن است در آینده متوجه شوم خیلی از مواردی که اینجا ذکر کردم ناشی از اشتباهات و کژفهمی‌ها بوده‌است اما این دلیل بر ننوشتن باورها و عقاید امروزم نمی شود.

اصل بحث:

محسن من لینک هایی که در زیر عکس‌ها گذاشته بودم را یک بار دیگر نگاه کردم. حتما متوجه شدی که این لینک‌ها لینک اصلی خود عکس در صفحه‌ی آن عکاس هستند. در بین آن‌ها استاد کیارنگ علایی توضیح و ایمان تهرانیان و محمدرضا ماندنی عنوانی برای عکس خود برگزیده بودند.

بنابراین متوجه می‌شویم خیلی از عکاس‌ها ترجیح می‌دهند که عبارت طولانی یا داستانی از اینکه چگونه آن عکس را گرفته‌اند ننویسند. با اینکه اینستاگرام چنین بستری را برای عکاس‌ها فراهم کرده‌است و رایج است که آدم ها برای عکس خود کپشن و توضیحی بنویسند، اما اگر چرخی در اینستاگرام بزنی می بینی معمولا به جای توضیحات افراد یک سری هشتگ برای دیده شدن عکس خود انتخاب می‌کنند یا اینکه جملاتی از بزرگان را می‌گذارند. جملاتی که شاید هیچ ربطی به آن عکس نداشته‌باشد.

فکر می‌کنم همانطور که اشاره کردی نوشتن توضیحی برای یک عکس که بتواند منظور عکاس را برای خواننده ملموس‌تر کند. و خواننده را به هدفی که در این عکس دنبال شده برساند. و البته این امر در عکاسی خبری اهمیت ویژه‌ای می‌یابد.

 

اما همه عکاس‌ها خبری نیستند و معمولا این کار را انجام نمی‌دهند. پس چگونه منظور یک عکس را بفهمیم؟

محسن من در اوایل ورود به عکاسی با این مشکل مواجه بودم. هنوز هم در برخی از شاخه های عکاسی مانند فاین آرت و آبستره با این مشکل مواجه هستم. چون رشته ی دانشگاهی من فیزیک بوده و اگر چه که با علاقه آن را خواندم و از خواندن آن پشیمان نشدم اما در ابتدای ورود به هنر متوجه شدم داشتن یک ذهن ریاضی و تحلیلی که آشنایی چندانی با هنر و عناصر هنری ندارد، کار را خیلی دشوار می‌سازد.

به تدریج که کتاب‌هایی در زمینه ترکیب‌بندی و رنگ و فلسفه عکاسی خواندم و نقدهای دیگران را مطالعه کردم فهمیدنِ عکس‌ها برایم راحت‌تر شد. نگاه به ترکیب‌بندی، این  که عکاس چگونه از خطوط استفاده  کرده‌است، چه رنگ هایی را برگزیده، چه زاویه‌ای را انتخاب کرده‌است و … کمک زیادی به من کرد. چون پشت همه این المان ها مفاهیمی نهفته‌است. اجازه بده مثال بزنم:

می دانیم رنگ سبز نماد امید و سرزنده بودن است یا رنگ آبی آرامش را برای اکثریت آدم‌ها تداعی می‌کند. رنگ‌های سرد احساس مردگی و خستگی و خمودی را ایجاد می‌کنند. خطوط افقی سکون را تداعی می‌کنند در حالی که خطوط مورب پویایی را به ذهن می‌رسانند. یا وقتی از شما درخواست کنند تنهایی را به تصویر بکشی احتمالِ زیاد از یک آدم در یک دشت بزرگ استفاده می‌کنی.

بنابراین دانستن این نکات که برای اکثریت آدم‌ها مشترک است و به همین دلیل به عنوان نماد در نظرگرفته‌ شده‌است، کمک زیادی به فهمیدنِ عکس‌ها می کند. تا اینجا پارامتر احساس به نظر من خیلی دخیل نیست. با شناخت این نمادها شما می‌توانی تا حد زیادی مفاهیمِ موجود در یک عکس را دریابی.

 

اما محسن داستان خودت را بساز

«دیدن پیش از کلام آغاز می‌شود. کودک پیش از سخن گفتن نگاه می‌کند و باز می‌شناسد.» این جمله را جان برجر در کتاب شیوه های دیدن گفته‌است. در این کتاب جان برجر اشاره می‌کند ما قبل از اینکه بتوانیم کلام را آغاز کنیم و با کلمات و واژگان آشنا شویم با تصاویر ارتباط برقرار می‌کنیم. اگر به چند کتاب عکاسی مراجعه کنی می‌بینی در همه آن‌ها گفته‌شده که یک عکس هزاران کلمه را در خودش جای می‌دهد. درواقع عکاسی روشی است که عکاس بوسیله آن آنچه را که نمی‌تواند بیان کند، به تصویر می‌کشد.

علاوه بر این شیوه دیدن آدم‌ها با یکدیگر متفاوت است. با وجود مشترکاتی که به نمادها تعبیر می‌شود، نمی‌توانیم همه آدم‌ها و احساسات و باورهایشان را در ظرف محدود نمادها بگنجانیم. برای مثال یک عکاس ممکن است اصلا تنهایی را نشان دادن یک آدم در یک دشت بزرگ نداند، بلکه فوکوس کردن رو یک آدم در یک چهارراه شلوغ که آدم‌ها وماشین‌ها در حال رفت و آمدند بداند.

یا مثلا برداشت من از یک عکس ممکن است با مفهومی که عکاس خواسته برساند و المان‌هایی که روی آن تاکید داشته متفاوت باشد. شاید یک نفر دریای آرام را نماد آرامش و سکون نداند چون در کودکی اش شاهد غرق شدن یکی از عزیزانش در آن بوده‌است.

میبینی؟ شیوه دیدن ما به باورها، خاطرات، احساسات و خیلی چیزهای دیگر بستگی دارد. به جز عکاسی خبری که عکاس موظف است منظور خودش و خبری که می خواهد آن را بازگو کند به واضح‌ترین و صریح‌ترین شکل ممکن به مخاطب برساند، فکر می‌کنم در شاخه‌ها و سبک های دیگر لزومی ندارد متوجه آن شویم که عکاس “دقیقا” در پشت این عکس چه مفهومی را پنهان کرده‌است.

البته شاید کنجکاو باشیم و دلمان بخواهد بدانیم ولی اگر عکاس هیچ توضیحی برای عکس نداده باشد، فکر می‌کنم تنها راهی که پیش رویمان قرار دارد توجه به نمادها و مفاهیمِ کلی است. در همین حد می‌توانیم بدانیم. تازه با توجه به تفاوت‌های آدم ها با یکدیگر و شیوه‌های متفاوت دیدن و نگاهشان به دنیای اطراف حتی ممکن است در موارد خاصی باور یک عکاس با مفاهیمِ نهفته در رنگ‌ها و الگوها و نمادها فرق داشته باشد. (همان مثال هایی که در بالا اشاره کردم) و اگر عکاس توضیحی ننویسد شما باز هم به آنچه که عکاس خواسته بگوید نرسی.

شاید این از نظر بعضی‌ها محدودیت باشد. اما به نظر من این‌گونه نیست. عکس یک دنیای بزرگ است. یک دنیایی که هزاران کلمه را در خودش پنهان می کند. یک دنیایی که می توان ساعت‌ها به آن نگاه کرد و در آن غرق شد و داستان های زیادی پرداخت. دیدن عکس می‌تواند روش مناسبی برای داستان‌پردازی و نویسندگی باشد. (این موضوع را البته باید به شاهین یادآوری کنم:) )

خلاصه‌ی همه این حرف‌ها این است که به گمانم می توان با مقادیر زیادی حوصله و کمی تأمل در یک عکس و نگاه به تمام اجزای آن و اندکی تخیل، یک داستان برای آن در ذهنمان بسازیم. این داستان می‌تواند آنقدر بر روی ما تاثیرگذار باشد که هیچ‌گاه از یادمان نرود.

در مورد عکس نردبان و آسمان که فوق العاده زیبا و تماشاییست من فکر می‌کنم عکاس خواسته سادگی زندگی روستایی را نشان دهد و نزدیک بودن آن‌ها به آسمان و معنویت‌ها. دیوار کوتاه کاهگلی مبین آن است. یا آرامشی که در یک آسمان آبی صاف وجود دارد. اینکه روستایی‌ها به دور از شهر و هیاهوهای آن به آرامش دسترسی بیشتری دارند. نردبان کوچکی که می توان با بالا رفتن از آن به سادگی آرامش بی‌کران آسمان را لمس کرد.

در مورد موارد دیگر هم می‌توان داستان‌هایی نوشت. شاید مطالب دسته یادداشت های من روی عکس‌ها این روزها بیشتر بشود.

تعبیر و داستانت درباره کلاغ ها خیلی جالب بود. می تواند این‌گونه اتفاق افتاده باشد. چرا که نه؟ 🙂