به لپتاپ خیره شدهام. به صفحهی سفیدی که روبهرویم قرار گرفته و باید از حرفهای ناگفته ای پر شود که مدتهاست در ذهنم چرخ میخورد. حرفهایی که گاه هنگام پیادهرویهایم آنها را با خودم زمزمه می کنم و گاه با دوستانم مطرح می کنم.
مدت زیادی از زمانی که حرف نزدهام میگذرد. نمی دانم که چه چیز باعث شده، از گفتن و نوشتن درباره خودم پشیمان شده باشم. آخرین باری که بلند بلند از خودم و زنان صحبت کردهام چندین ماه میگذرد. آن زمان با سرکوب شدیدی از سمت خانواده مواجه شدم. سرکوبی که با دوماه سکوت همراه بود.
شاید از همان زمان بود که به این نتیجه رسیدم، پیش رفتن در مسیری که به بهبود وضعیت زنان در جامعه بیانجامد، بیش از آنچه که فکرش را میکردم سخت و طاقتفرساست. اولین سدی که روبهرویت قد علم خواهد کرد، خانوادهات خواهند بود که به خاطر دوستداشتن زیاد نمیخواهند برایت مشکلی پیش بیاید.
راستش را بخواهید وضعیت اکثر زنانی که بخواهند از شرایط نامناسب و ناامن اطرافشان بگویند، با خفگی از سمت اطرافیان و جامعه همراه است. نزدیکترین کسان، دوستان، همکارها، و حتا معلمهایت تو را به این سمت سوق میدهند که دنبال دردسر نرو! که این کارها فایدهای ندارد و عاقبتی هم نخواهد داشت.
در همین دوره ی سکوت و پذیرش بودم که به ناگاه کتاب کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتا خندیدیم را تصادفی دیدم و خریدم. در ابتدا با قصد متفاوتی شروع به خواندنش کردم، چون فکر میکردم که درباره کمونیسم میتواند اطلاعات خوبی به من بدهد. اما بعد از مطالعهی پیشگفتار و اولین بخشاش متوجه شدم این کتاب متفاوت است و بیش از آن که درباره کمونیسم باشد، درباره زنان و مسائلیست که با آن مواجه هستند. مسائلی که گاه از دیدگاه یک جامعهشناس یا سیاستمدار آنچنان کماهمیت تلقی میشود که باور نمیکنی میتواند سبب تغییر وضعیت جامعه شود.
اما از آنجا که «امر شخصی، امر سیاسی است» (۱)، این اتفاق افتاد و به قول نویسندهی کتاب، اسلاونکا دراکولیچ، «کمونیسم نه در حیطهی ایدئولوژیک بلکه در حیطهی امور پیشپاافتاده شکست خورد».
امور پیشپاافتادهی مربوط به زنان که هیچگاه مهم شمرده نمیشود. این کتاب همان چیزی بود که به من اهمیت کاری که کرده بودم را یادآوری کرد. اهمیت نوشتن و حرف زدن از خود و از افکار و دغدغهها و احساسها.
صحبت و گفتگو دربارهی آزارهای جنسی و کلامی که روزانه با آنها مواجه هستیم، درباره درد پریود و زمانهایی که هورمون ها راحتمان نمیگذارند، دربارهی احساسهای هیجانی و زودگذر ، درباره حقوق انسانی، درباره نیاز به آغوش و بوسیدن و بوسیده شدن، تماما از جمله مصداقهاییست که گرچه به نظر دیگران مهم تلقی نمیشود و مسائل مهمتری جایشان را باید پرکنند، اما تا زمانی که مطرح نشوند، کسی از وجود آنها اطلاعی نخواهد داشت.
ما باید در تریبونهای اجتماعی صحبت کنیم، در جمعهای دوستانه و کاری حرف بزنیم و در وبلاگهایمان بنویسیم، چرا که ما پیش از آنکه با جایگاه و شخصیت اجتماعیمان مطرح شویم، انسان هستیم. و در جایگاه انسان بودن نیازهای خود را داریم. نیاز به امنیت، نیاز به دیده شدن، نیاز به شنیده شدن، نیاز به احساس شدن، نیاز به مورد توجه قرار گرفتن.
شاید همه آنچه که زنان در جنبشهای فمینیستی در پی آن هستند را بتوان در چند مورد بالا گنجاند. البته که زنان در سراسر جهان در سطوح متفاوت اجتماعی زندگی میکنند، در ایران مبارزه برای بدست آوردن حقوق قانونی ادامه دارد، در حالی که در جای دیگری از جهان این مسائل حل شده است. اما همچنان میتوان آنها را در چند مورد بالا دستهبندی کرد.
نکتهای که مطرح میشود اینجاست که تا زمانی که افراد از خودشان سخن نگویند، افراد دیگری هستند که آنها را در دستهبندی دلخواه خودشان قرار میدهند.
برای مثال فمنیستهای دهه ۷۰ میلادی که با اقدامات تندشان، نگاه مردان و زنان را به «زن» تغییر دادند و نتیجه همان شد که بسیاری از افراد فمینیسم را مساوی با مردستیزی میدانند. ضرورت سخن گفتن اینجاست که نمایان میشود.
من ِ پریسا حسینی، به عنوان یک انسان و یک زن، نیازهایی دارم که گاه فرهنگی که برخی دیگر برای زن بودنم مطرح کردهاند، مانع پرداختن به آنها میشود. من اگر زیبا باشم و بخواهم آرایش کنم، از سمت برخی فمینیستها مورد تهاجم قرار میگیرم و اگر بخواهم به آنچه که راحت هستم اهمیت بدهم، از سمت فرهنگی دیگر که زنانی که به خودشان نمیرسند!!! را مطرود از جمع مردان میداند.
من به بوسیده شدن و در آغوش گرفتن نیاز دارم ولی درخواست این امر برای جنس من از سمت جامعه خلاف قوانین نانوشتهی موجود محسوب میشود. شاید از حرفم خندهتان بگیرد ولی فکر می کنم این همان مصداق تبعیض نژادیست چرا که من حق مطرح کردن نیازی را ندارم و جنس دیگری این حق را دارد. برای او درخواست نیازش، پاسخ به طبیعت بیولوژیکی او شمرده میشود و برای من با برچسبهایی از سمت جامعه همراه است که شنیدنشان قابل تحمل نیست!
من به ایجاد فضای ذهنی که در آن آرام باشم نیاز دارم. فضایی که بتوانم در آن خلق کنم، آشپزی کنم، خانهام را تمیز کنم ولی باز هم برخی این کارها را «زنانه» میدانند. عنوان «کار زنانه» در ایدئولوژی مردسالارانه بهگونهای بیان شد که کارهای آسانتر و با ارزش پایینتر در زیرمجموعهاش قرار میگرفت. فمینیستها در برابر این نگاه به پا خاستند، اما نتیجهی حاصل این بود که زنِ قوی لازم است تمام وقت کار کند و در جمع مردان حضور داشته باشد و مدام نقطهنظرهایش را به بحث بگذارد.
آیا قوی بودن این معنا را دارد؟ آیا درخواستِ داشتن فضایی که مختص خودت باشد که در آن بتوانی به تنهایی به کارهای ساده و مورد علاقهات بپردازی، مصداق ضعیف بودن است؟
شاید حالا میفهمم که چرا در گذشته آشپزخانه مأمن مادرهای ما بود. آشپزخانه پناهگاهی بود که در آن میتوانستند فضایی برای خودشان داشته باشند، فضایی شخصی که مردان و کودکان مالک آن نبودند. اکنون این مرز به پررنگی گذشته وجود ندارد اما از این نکته نباید غافل بود که داشتن یک فضا پیرامون خود که در آن بتوان به آرامش رسید، یک نیاز مهم انسانیست.
درواقع تا زمانی که چیزی به عنوان زنانه و مردانه وجود دارد و تا زمانی که انسانها میان دو ایدئولوژی مردسالارانه و فمنیسیتی تاب میخورند و برای رسیدن به برابری، قوانین مربوط به ایدئولوژی مقابل را زیر سوال میبرند فکر نمیکنم بتوان به رشد، امنیت و آرامش امیدوار بود.
باید مساله را به شکل دیگری نگاه کرد و در پی حل آن برآمد. اینکه هر کدام از ما به عنوان انسان چه نیازهایی داریم. باید از نیازهای انسانیمان صحبت کنیم و دیوارهای سکوت را بشکنیم. در نتیجهی این صحبتها، افراد به یکدیگر نزدیک میشوند و گروههایی شکل میگیرد که به این درک رسیده اند که گروه مقابلش را با وجود تمام تفاوتهایش بپذیرد. اگر این اتفاق بیافتد شاید بتوان گفت به آن اتوپیای ذهنیمان نزدیک شدهایم.
(۱) این عبارت شعار فمینیستهاست.
پینوشت: عکس مربوط به پروفورمنسیست که در ۱۹ اکتبر سال ۲۰۱۳ در پارکی در بروکلین برگزار شد. ایدهی این پرفورمنس توسط سوزان لیسی (Suzanne Lacy)، هنرمند فمینیست داده شد. در این پرفورمنس ۳۶۰ زن از کشورهای مختلف جهان در قالب گروههایی کنار یکدیگر جمع شدند و درباره مسائل روز زنان صحبت کردند. مردم میتوانستند با آنها همراه شوند و در بحثهایشان شرکت کنند. این پرفورمنس از صبح تا غروب ادامه داشت.
مسیر و راهی که داری طی میکنی به عقیده من خیلی درست و بجاست و اگه بتونی هدف خاصی و متمرکزی برای خودت تعیین کنی قطعا نتایج خیلی قابل قبولتری از نظر خودت خواهی گرفت و بدنبال راه خودت خواهی رفت که دلت رو شاد و خوشحال میکنه.
حتما در جامعه سنتی ما نگاه مرد سالارانه و زن ستیزانه در خیلی از جوامع کوچکترش هست و شحاعت و زبان و قلم دخترانی مثل تو خیلی سریعتر میتونه این نگاه رو در زنان دیگری که به مرد سالاری تن دادن و از تواناییها و قدرت پنهانشون استفاده یی نمیکنن کمک میکنه که بیدار بشن و به رشد جامعه و فرزندانشون و دنیای بی رحمی که توش هستیم کمک کنن تا از این سیاهی بیرون بیاد.
ارزوی سعادت و موفقیت دارم برای تو
سلام پریسا خانم عزی
نمیدونم از کجا و چطوری به وبسایتت رسیدم اما خیلی خوشحالم که دیدمت و به نوشته هات پیوند خوردم
چنتایی از مطالبت رو مطالعه کردم و خیلی برام زیبا جذاب و دلنشین اومدن و در نهایت به این پستت رسیدم و کلییی از مطالعه ش لذت بردم از دیدگاهت از شجاعتت و از زبان قلمت که خیلی شیوا و رسا حرفت رو زدی و به دلهای خوانندگانت نشست و
با خوندن متن و کامنت ها با چند نگاه جدید آشنا شدم. تحلیل اینکه چرا بعضی مادرها دوست دارن تو آشپزخونه باشند، تحلیل جالبی بود.
در مجموع از خوندن این متن راضی بودم و استفاده کردم.
سلام، ممنونم از توجهتون به یادداشتم و خوشحال شدم که نظرتون رو نوشتید.
سلام
دفعه بعد که به مبارزه فکر میکردین توصیه میکنم قبلش فیلم هریت رو تماشا کنید. سعی میکنم که داستان فیلم رو لو ندم اما برای مبارزه، لطفا دنبال بهانههای بزرگتری باشید. از طرفی نگاهتون در مسیر توسعه، فقط به وبلاگ نباشه که صد البته رسانههای مهمتری امروز وجود دارند. شاید یک پیج تخصصی در مورد حقوق زنان در اینستاگرام و یا ارسال توییتهای منظم با هشتک فیمینیسم و حقوق زنان و صد البته ویدئو بلاگینگ که بواسطه لطف گوگل به محتوای ویدئویی بهتون کمک میکنه تا صداتون رساتر شنیده بشه و راحت تر در فضای مجازی منتشر بشه. در گام های بعد از فار روشنگری میتونید در فکر تاسیس گروههای کوچک همفکر باشید و برای اطلاعرسانی لوکال از نیروهای همفکرتون در بطن اجتماع کمک بگیرید. یادتون نره هر حرکتی هزینههای خودشو داره و اگر آماده هزینه دادن نیستید، چرا تو خونه روی مبلتون لم نمیدین و یه دختر خوب و سر به راه برای خانواده تون باشید. 🙂
سلام بنیامین،
خوشحال شدم که اسمت رو اینجا دیدم و برام کامنت گذاشتی. نمیدونم وبسایتم یادت بود یا سرچ کردی ولی به هر حال خوشحال شدم.
و البته متاسف هم شدم، چون فکر میکردم تا حدی با من آشنایی داری یا نوشتههای اینجا رو خوندی. من یک فعال مدنی در حوزه حقوق زنان نیستم. اینجا مینویسم چون در درجه اول نوشتن برام مهمه. و علاوه بر اون دوست دارم در مورد افکار و مطالبی که میخونم و یاد میگیرم که به زندگی، عکاسی و هنر ارتباط دارند بنویسم.
البته این انتظار رو هم داشتم که بدونی وبسایت ماندگاری بالاتری نسبت به یک اکانت اینستا یا توییتر داره. هرچند که در اون فضا ریت بالاتری از مخاطبین وجود داره ولی سرشار از واکنشهای لحظهایه که برای کسی که بخواد فعال مدنی باشه اصلن مناسب نیست.
در آخر ممنون که برام نسخه هم پیچیدی! 🙂
سلام. متاسفم که ناخواسته ناراحتت کردم.
اما من سعی نکردم قضاوتت کردم و فقط همین پستت رو مطالعه کردم و مطلقا نه میخوام و نه میتونم کل علاقهمندیهات، نوشتههات و … نقد و یا قضاوت کنم.
از گذشته و از روی نوشته های قبلی ت تا حدی میدونم که دختر پیشگامی هستی. و طبیعیه که با خانواده، دوستان و … شاید به مشکل بخوری. برای همین از روی مطالعه این پست این تصور برام ایجاد شد که شاید قصد داشته باشی کار جدی تری انجام بدی. اما اشتباه م این بود که نوشته ها در انتقال احساسات همیشه خوب عمل نمی کنند.
شنیدم شهرتون خط مقدم مبارزه با یک هیوالای سفید شده. امیدورام مشکلی برای خودت و خانواده ت ایجاد نکنه و توصیه میکنم به مراقبت بیشتر
* قضاوتت کنم
نه واقعیتش اینه که در پی انجام کار جدی به اون معنا نیستم و منظور نوشتهام هم این نبود. ولی معتقدم حرف زدن از دغدغههای شخصی و افکار و احساسات لازمه برای هر کسی که فکر میکنه وضعیت انسانها و نه فقط زنان نیاز به بهبود داره.
فعلا که مشکلی نیست. ممنون و مچکرم.
اخیر به شدت به انسان بودن فکر میکنم و سعی در درک آن در طریق بیشتر و شفافتر گوش دادن و خواندن، دارم. برای همین خوندن مقالهت را دوست داشتم.
به نظرم انسان بودن یعنی زنده بودن؛ و زنده بودن یعنی در جریان و آگاه بودن: اینکه من کیستم، نیازم چیست، قابلیتهایم چیست و الان چه اتفاقی برای من در حال رخ دادن است. آیا زندگی کردن است؟ زنده بودن است؟ یا حتی زندهماندن؟
فکر میکنم اگر دیدمان به این شکل و در سطحی عمیقتر از جنسیت و در سطح «انسان بودن» شکل بگیرد (با همان واقعیتها و قابلیتهای انسان بودن) زندگی برای همهمان اتفاق بهتریست و در جریان آن بودن حس بهتری بهمراه داره.
ممنونم رامین جان. ببخشید که دیر پاسخ دادم.
درست میگی. این وجه مشخصه آگاه بودن به خود، یکی از نشانههاییست که به ما کمک میکنه به سمت انسان بودن قدم برداریم و از جنسیت فاصله بگیریم.
خوشحالم که نظرت رو با من به اشتراک گذاشتی. و از توجهت متشکرم.
با مهر
پری
پریسا جونم
من خیلی سعی کردم توی چهارچوب خانواده شرایط زن های خانواده رو بهتر کنم.
خیلی وقتها اگرسیو برخورد میکردم و همین باعث میشد اصل موضوع گم بشه.
ولی همیشه مساله ذهن من بوده و هربار تلاش کردم با آرامش بیشتری کاری براش بکنم.
خوشحالم که ناامید نشدی 🙂
الی جونم
اول اینکه خیلی خوشحال شدم که یادداشتمو در این شرایطی که سرت شلوغه خوندی 😉 تو بیشتر از همه واقف بودی به اون دوران سخت. و خوشحالم که تو هم در این مسیر پیش میری.
مرسی از اینکه انقدر خوب و مهربونی.
ماچ بهت
سلام
پس از خوندن اکثر مطالبی که هشتگ یا تگ فمینیست رو براش انتخاب کرده بودند، به این فکر میکردم چرا نویسندهاش دارد بر اساس مدل ذهنی رهایی از قیود دیکته شده مینویسد اما درنهایت قیود دیگری را به مخاطبش دیکته کرده است.
ولی از حرفهای تو چنین حسی بهم دست نداد. چیزی که باعث میشه راحتتر مورد قبول قرار بگیره.
این نشون میده شیوهی نگاه تو به زن با شیوهی نگاه جمعی دیگر که آنها هم از زن صحبت میکنند و همزمان هر دو از هشتگها و تگهای فمینیست استفاده میکنید، تفاوتهایی دارد.
اما
این تفاوتها بر یکدیگر چه تأثیری خواهد گذاشت؟
آیا اعمال آنها باعث خدشه وارد شدن به وجههی شیوهی نگاه تو نمیشود؟
اگر اینگونه باشد، آیا بهتر نیست از هشتگها و تگهای متفاوتی و غیر از فمینیست استفاده کنی؟ برای مثال: انسانگونه، زن و زنانگی یا …
سلام، ممنون محسنجان از اینکه وقت گذاشتی و نظرت را نوشتی.
شاید من باید در پست دیگری بیشتر توضیح بدهم. ببین. ما همانطور که در اینجا هم گفتم، ما فمینیسم نداریم، بلکه فمینیسمها داریم. یعنی جنبشهای فمینیستی در طول زمان شکل گرفتند که هر کدام مطالبات خودشان را داشتند. در جنبش فمینیستی موج اول که دهههای ۵۰ آغاز شد، زنان در پی حقوق اجتماعی خود بودند. از جمله حق رای و … در جنبش فمینیستی موج دوم که دهههای ۷۰ به اوج رسید، زنان به ویژگیهای زنانه بیشتر توجه کردند. این جنبش بسیار رادیکال بود. جنبش فمینیستی موج سوم دهههای ۸۰ و ۹۰ شکل گرفت که بیشتر به انسانگرایی نزدیک شد. و درواقع زن و مرد بودن را هم مانند تفاوت نژادی میدانست. مثل سیاهپوست و سفید پوست که در رنگ پوستشان تفاوت دارند، زن و مرد هم در بخش بیولوژیکی تفاوت دارند. و درواقع نظر این عده این بود که همه انسان هستیم.
منظور من از فمینیست این نوع نگاه است. من بیشتر نگاه انسانگرایانه دارم و بر این مبنا معتقدم که باید نیازهایمان را بازگو کنیم.
امیدوارم توانسته باشم توضیح بهتری بدهم.
ممنون از کامنتت.
چقدر خوب که مینویسی پریسا.
به نظرم نوشته های تو همیشه روح داشته.
همچنین،
شجاعتت در نوشتن رو ستایش میکنم.
زمانی که تو اینستاگرام فعال بودی هم گاهی سراغ موضوعاتی میرفتی که به نظر مطرح شدنش تاثیر زیادی بر این مردسالاری قدرتمندی که میگی نمیگذاشت و حتی شاید دردسر ساز بود.
اما حداقل کمی تو رو آسوده تر میکرد از بابت اینکه حرفت رو زدی.
مرسی پوریا از توجهت. خوشحال شدم کامنتت رو دیدم.
راستش یک مدت فکر میکردم که کارم اشتباه بوده، ولی الان مطمئن شدم که باید گفت و نوشت و حرف زد. تا زمانیکه جرقههای تغییر رو ببینیم.
از سوی دیگه به قول تو، آدم حرفش رو میزنه و این حس خوبی بهش میده.
ممنونم از محبتت.