برچسب: سفر

ایران از نگاه یک توریست وعکاس ویتنامی

آقای Etienne Bossot یک عکاس ویتنامی است که من از سایت لنزک با او آشنا شدم. مقاله او درمورد ترکیب بندی هایی که  عکس هایمان را خلاقانه تر می کنند و به ما کمک می کنند که داستان پنهان در سوژه ها را به کمک ترکیب بندی مناسب آشکار کنیم بسیار عالی و قابل تامل بود. (لینک مقاله)

بر حسب عادت ابتدا اینستاگرام و سپس وبسایت او را دیدم. متوجه شدم او در زمینه عروسی و تجاری عکاسی می کند اما مدتیست که تصمیم گرفته به عکاسی در سفر و به خصوص جنوب شرقی آسیا بپردازد. او سفرهای زیادی رفته و از جمله توانسته یک تور عکاسی در Hoi An در ویتنام را رهبری کند و علاوه بر لذت عکاسی تجربیاتش را با آن ها به اشتراک بگذارد.

اما نکته ای که توجه مرا به خودش جلب کرد و سبب شد این مطلب را بنویسم چه بود؟

وارد وبسایتش که شدم با پست اخیرش مواجه شدم که مربوط به سفر عکاسی او از ایران (حدود یک سال پیش) بود. درواقع ایشون یک سال پیش به ایران آمده و از مناظر، مردم، معماری و طبیعت ایران عکاسی کرده بود.

نکته های جالبی در سفرش وجود داشت که تصمیم گرفتم چند تا از آن ها را اینجا بنویسم.

مهمان نوازی های سخاوتمندانه

 معمولا توریست ها از مهمان نوازی ایرانی ها بسیار تعریف می کنند. آقای اتین هم از این قاعده مستثنی نبود. بعد از توصیف های زیبایش از مناظر دیدنی جزیره هرمز، کردستان، روستاهای پلنگان و اورامان و عکس های بی نظیرش، توضیح داده بود او در طول سفر سه هفته ای اش تنها پنج روز در هتل خوابیده و باقی زمان ها را در خانه های مردم بوده است. او از این حجم مهمان نوازی آنقدر شگفت زده بود که در چند جای نوشته اش به آن اشاره کرد. همچنین او نقل می کند که گاهی برای داشتن زمان کافی برای عکاسی از بعضی دعوت های سخاوتمندانه مردم طفره می رفت. (شبیه همان کاری که گاهی ما خودمان انجام میدهیم. به زبان عامی خودمان می پیچانده:) )

در جای دیگری هم نوشته بود مردم ایران از به اشتراک گذاری تجربه هایشان با توریست ها بسیار خوشحال می شوند و احساس می کنند نیاز هست تا به آن ها نشان بدهند کشورشان همه ی آن چیزی نیست که در رسانه ها دیده می شود. (من فکر می کنم ما هم باید به کشورهای دیگر مسافرت کنیم و ببینیم چهره مردمان آن جا با آن چیزی که در رسانه های ما نشان داده می شود چه قدر تفاوت دارد!)

شانسِ آقای اتین

آقای اتین متاسفانه از نعمت شانس این بار بهره ای نبرد چرا که سفرش مصادف با ماه رمضان بوده و در نتیجه به گفته ی خودش تمام رستوران ها بسته بودند. او نوشت یک هفته از سفرش را با رژیم غذایی نون و پنیر و عسل و گردو گذرانده بود. همچنین او اذعان دارد  به خاطر تاریخ غنی، ایران از جمله کشورهایی است که شگفت انگیزترین غذاها را در سیاره زمین دارد. و او فکر می کند در سفر بعدی اش به ایران کمی وزن اضافه می کند.

عکاسی در ایران یک تجربه ی متفاوت

او تجربه ی عکاسی در ایران را یک تجربه ی متفاوت با سفرهای دیگرش می داند. برای مثال او می گوید به خاطر مذهب سخت گیرانه شان زنان دوست نداشتند از آن ها در فضای عمومی عکس بگیرد . با این حال روابط مردم و بازاری ها به خصوص در  آذربایجان و کردستان آن قدر با او صمیمانه و دوستانه بوده که نظرش درباره چیزهایی که قبل از سفر شنیده کاملا عوض شده است. چیزهایی از این قبیل که نباید از ایرانی ها عکس بگیرد یا اگر عکس بگیرد او را حبس می کنند. به نظر او جو آرامی بود.

در کل این سفر آن قدر به آقای اتین خوش گذشته که تصمیم گرفته ده اکتبر امسال با یک گروه شش نفره دوباره به ایران بیاید و ضمن اشتراک گذاری تجربه های عکاسی در سفرش، ایران و مناظر دیدنی و مردم مهمان نوازش را به آن ها نشان دهد.

امیدوارم سفر خوب و خاطره انگیز دیگری برای او و دوستانش رقم بخورد و شانس بهتری در این سفر نصیبش شود.

عکسی که گذاشته ام از کارهای آقای اتین بوده و در اصفهان گرفته شده است.

این گزارش و عکس های او از ایران را می توانید در سایت خود آقای اتین ببینید.

همچنین عکس های دیدنی در اینستاگرامش منتظر نگاه شما هستند.

خواندن این سفر و بالاپایین کردن وبسایت و کارهایش اگرچه زمان زیادی برد اما برایم بسیار لذت بخش بود که ایران را از نگاه یک توریست و عکاس ببینم. هرچند این احساس تاسف را هم برایم به ارمغان گذاشت که آنچه او از ایران دیده را من هنوز ندیدم!

 

دستاوردهای سفر

قرار بود در قسمتی دیگر درمورد چیزاهایی که قبل از سفر و در زمان سفر ذهنم را درگیر کرده بود، جداگانه مطلبی بنویسم.این پست می تواند یک جمع بندی برای نوشته های من  محسوب شود:

یک: دستاورد سفر.

از دستاوردهای سفر رفتن، آن هم تنهایی اینست که احساس توانمندی و ارزشمندی را مضاعف می کند و مهارت ارتباطی او را بالا می برد. به عبارت دیگر تنهایی سفر کردن یک روشی است که به آدم یاد می دهدچگونه گلیمش را از آب بیرون بکشد

دو:مشکلات عکاسی مستند

عکاسی از سوژه های انسانی در بافت شهری بسیار سخت است. ، راستش خودم هم فکر می کنم یک شکلی از تجاوز به حریم شخصی دیگران محسوب می شود و به همین دلیل برای من عکاسی از مردم رشت بسیار مشکل بود. مخصوصا وقتی دوربین دیجیتال داشته باشی، در اینصورت مساله دیگری هم افزوده می شود، مخاطب سریع متوجه حضور عکاس و دوربینش می شود. و همینست که یا ژست می گیرد که آن لحظه ناب از دست می رود یا ناراحت می شود که این دوربین ها و لنزها برایمان زندگی نمی گذارند!

در کل فکر می کنم لازمه سبک مستند، ملازمت یک دوربین آنالوگ و مهارت های ارتباطی قوی باشد.

با همه این سختی ها چیزی که به من جسارت داد برای عکاسی از مردم شهر، تجلی و ظهورِ شورِ زندگی آنان بود راستش به سرم زد یک روزی یک نمایشگاه از شور زندگی که در اقوام مختلف ایران نمایان است برپا کنم.

سه: حماقت با جسارت فرق دارد.

تنهایی سفر کردن از نوع جسارت است، اما اگر بدون مدیریت و برنامه ریزی عمل کنی می تواند این جسارت تبدیل به حماقت شود.راستش به عنوان کسی که دومین سفرش را تنهایی آغاز می کرد، قطعا نگران بودم که اتفاق ناخوشایندی شیرینی این سفر را به کامم تلخ کند . همین هم سبب شدبا اینکه دوست داشتم بیشتر بمانم و یا جاهای متنوع تری بروم، اما حتی در زمان بندی هم از برنامه ای که رفیق اهل سفر چیده بود تخطی نکردم.و خب خوش هم گذشت:)

چهار: و اما آزادی

من دربرابر کسانی که می گویند طبیعت، سنت،مذهب و جامعه به زنان ظلم کرده، می گویم باشد اصلا شما درست می گویید اما راه حل عملی چیست؟ حسرت بخوریم و نقش قربانی جنسیت مان را بازی کنیم و همه آن هایی که نام بردی  را مقصر بدانیم و یا اینکه بگردیم مرز آن دایره اختیار را پیدا کنیم؟
به نظر من ازادی یعنی قدرت انتخاب و این مستقل از جنسیت است. و قدرت انتخاب بیش از انکه در جامعه بیرونی نمود داشته باشد، باید در ذهن شخص تجلی پیدا کند. باور من این است که اسارت بیش از هرچیز زاییده قیدهای ذهنی ماست که خودمان برای خودمان تعیین می کنیم. قیدهایی از جنس «من نمی توانم»، «من مجبور هستم»، «من زن هستم!» حتا اگر شخصی به من عبارت آخر را بگوید به او می گویم باشد زن باش اما زن توانا باش. اصلا نمی خواهم وارد بحث های دیگری بشوم ، فقط تعریف خودم را می گویم. زن توانا یعنی زنی که در مشکلات و سختی ها و محدودیت ها به مرز دایره اختیاراتش فکر می کند. این که چگونه بتواند آن را بهینه کند. زنی که حسرت نمی خورد فکر می کند. زنی که پشیمان نمی شود و از زن بودنش منزجر نمی شود.
من زن توانا را انسانی می دانم که آرمان های خودش را می شناسد و برای رسیدن به آن ها انتخاب هایش را هوشمندانه مدیریت می کند. بر مهارت هایش می افزاید. زن توان برای من زنی ست که حرکت می کند حتا وقتی احساسات زنانه اش اوج می گیرند.
زن توانا زنیست که احساساتش را دست مایه ضعیف بودنش نمی شناسد بلکه بلد است آن ها را مدیریت کند.
برای من زنی که انتخابش کدبانوگریست و با عشق به فرزند آوری و تربیت فرزندانش میرسد، کتاب می خواند، برمهارت های خانه داری اش می افزاید، با مهرو محبتش همسرش و کودکانش را سیراب می کند، زنی که بدنش را فرسوده نمی کند و حتی از خودش دربرابر سوختگی های آشپزی مراقبت می کند زن تونااست.
همانطور هم زنی که به موفقیت در کسب وکارش فکر می کند، مهارت های شغلی اش را بالا می برد و درحامعه ی اش به شکلی دیگر حضور موثر دارد زن تواناست.
من هر دو این زن ها را می ستایم و همینطور همه زنان توانای دیگر را که قبل از آن که زن بودنشان را بشناسند انسان بودنشان را پذیرفتند و برای آن احترام قائلند.

 

دنیای انعکاس ها، گزارش تصویری یک سفر

من اصولا آدم تجربه گرایی هستم، به این معنی که برای تجربه کردن مخصوصا تجربه ای از جنس سفر بسیار اهمیت قائلم. همین هم شد که وقتی انتشارات، واریز بعد از عید را به حسابم ریخت، اولین تصمیمی که گرفتم این بود که به سفر بروم.

راستش تقریبا یک سال بود که دلم می خواست دنیای انعکاس ها یعنی دریاچه سقالکسار که روستایی از توابع رشت است را ببینم. برای رفتن به آن جا با خیلی از دوستان صحبت کرده بودم اما در نهایت هیچ کدام اعلام آمادگی نکردند. به همین دلیل تصمیم گرفتم خودم بروم. به خصوص که این روزها دلم بیش از هر چیز غرق شدن در یک دنیای بکر و به دور از آدم ها را می خواست.

 این تجربه در واقع دومین تجربه ی سفر تنهایی من محسوب می شود. اولین سفری که تنها همسفرش خودم بودم را اسفند نودوسه رفتم . آن روزها هم نزدیک عید بود و همه در تکاپو برای نو شدن و من به گونه ای دیگر شاید در جست و جوی نو شدن بودم. همین بود که مقصدم را مشهد انتخاب کردم و طوری برنامه ریزی کردم که یک صبح تا عصر در مشهد باشم و بقیه اش هم در راه و البته در قطار باشم.

وقتی یک رفیق اهل سفر داشته باشی، برنامه ریزی برای چنین سفری سخت نیست. و من از این نعمت بی بهره نبودم. ساعت رفت و برگشتم را که به او اعلام کردم، برایم برنامه ریزی کرد و گفت کجاها بروم. الحق هم که کمک هایش بسیار اثربخش بود و خلاصه این سفر یک روزه علاوه بر خستگی زیاد اما به من بسیار خوش گذشت و خوشحالم که جسارت به خرج دادم و آن را تجربه کردم.

در این مطلب می خواهم یک گزارش تصویری از عکس هایی که گرفتم بگذارم ودر مطلب بعد درباره ی چیزهایی که یاد گرفتم و به آن فکر کردم می نویسم. عکس ها درقسمت قاب من هم آپلود می کنم می توانید در اندازه اصلی و با وضوح بهتر آنها را آنجا ببینید.

راستش دلیل اصلی من برای این سفر دیدن این خانه رویایی بود. خانه ای ازجنس سکوت. هرچند بازهم کمی دیر رسیدم و قسمتی از خانه پوسیده شده و خراب شده بود اما باز هم به طرز عجیبی مسحور کننده بود:

تک درختی که در سمت چپ این خانه رویایی جاخوش کرده بود، حس سکوت و تنهایی را مضاعف کرده بود:

هوا آن جا کمی شرجی بود اما کلافه کننده نبود. با این حال مردم هم در وسط هفته خود را از این بهشت بی بهره نکرده بودند و گله به گله آنجا اتراق کرده بودند. البته آن چنان شلوغ هم نبود:

تقریبا چندساعتی عکاسی کردم و یک ساعتی نشستم و هیچ کاری نکردم، جز دیدن آدمها و لذت بردن از این فضای شگفت انگیز. بعد تقریبا ساعت شش که شد طبق برنامه ام پیاده راه افتادم به سمت آسیدشریف، آسید شریف امامزاده ای است در حوالی سقالکسار به گفته ی راننده ای که با او این مسیر را آمدم مردم به او بسیار اعتقاد دارند.در مسیرم با گوشی موبایل و گاهی با دوربین عکس گرفتم:

 

 

این زیبایی گویا محدود به آن دریاچه نمی شد، دنیای انعکاس ها مرزش فراتر بود:

»در امازاده آسید شریف با دخترکوچولوی بانمک و شیرینی هم آشنا شدم که تا از در آمد تو به من گفت : «سلام از آشنایی با شما خوشبختم من اسمم سنا خانومه:)

بعد از اینکه آقای راننده دنبالم آمد ، گفتم مرا به سبزه میدان، میدان اصلی شهر رشت، ببرد، در مسیر آقای راننده بسیار خوش صحبت بود و به گمانم می توانست یک لیدر تور محبوب باشد. اطلاعات تاریخی اش بالا بود و از اینکه چرا من نها آمدم و از کجا آمدم هم هیچ نپرسید.

از او اجازه خواستم و در پایان مسیر از او عکس گرفتم:

سبزه میدان خیلی شلوغ بود ولی نه از آن شلوغی های کلافه کننده، شور زندگی در مردم موج می زد. حسابی در چند ساعت باقی مانده آن جا را گشتم و عکس گرفتم.:

 

این عکس خودم خیلی دوست دارم به گمانم از بهترین هاییست که تا کنون گرفتم . خودش متولد شد، اصلا قصد ثبت چنین عکسی را نداشتم!

تقریبا اذان را گفته بودند اما همچنان آن جا شلوغ بود من هم از بودن در میان مردم آن قدر هیجان زده شده بودم که بساط سه پایه را وسط میدان علم کردم و خلاصه چند شات هم از شب های رشت گرفتم:

تقریبا ساعت نه ونیم ده بود که تصمیم گرفتم از خجالت معده ی مظلومم دربیایم، همین شد که به توصیه رفیق جان به رستوران محرم در منظریه رفتم و یک میرزا قاسمی اصیل هم جای شما خالی نوش جان کردم:)

ساعت یازده با یکی از راننده های آن رستوران به سمت ترمینال رفتم و تا دوازده که بلیط برگشتم بود کتاب شیوه های دیدن جان برجر را خواندم و این تجربه ی سفر را در دفترچه ام ثبت کردم.

در نوشته ی بعدی درمورد چیزهایی که به آن فکر کردم و فهمیدم می نویسم.

روزی خواهد رسید که از همه کس و همه چیز خسته ای و خود را آغشته ی سفر خواهی کرد. سفر برای تو گذاری نرم و آرام خواهد بود از مبدأ تا به مقصد. آغاز راهی است میان بودن و رفتن، دل سپردن و دل کندن.آن زمان که از همه کس و همه چیز بریده ای، این سفر است که نقطه ی آغازی خواهد بود برای رویاهای تو. آن زمان که باید دل برید و رفت، این سفر است که آبستن خاطرات تو خواهد شد….