چند وقت پیش داشتم فکر میکردم چرا روز نوشتن نداریم؟ روز قلم داریم اما روز نوشتن نداریم. روز نوشتن روزیست که همهی آدمها نوشتن را در آن روز تجربه میکنند. روزی که چندین صفحه بنویسند. فقط همین بنویسند. قدرت نوشتن را نمیتوان با خواندن جملاتی که میگویند نوشتن خوب است باور کرد. تا زمانی که ننویسیم چطور میتوانیم قدرت نوشتن را درک کنیم؟
برچسب: تعهد
متعهد بودن معجزه میکند
درست هشت روز پیش جایی در لابلای ایمیل های شبانه ام نوشتم ، من این روزها به راه حل های عملی کوچک فکر می کنم، و سعی میکنم به آن ها متعهد باشم. تعهد آن چیزی بود که آنشب شاید برای چند مین بار متوجه آن شدم:
تیپ شخصیتی من INFJ است و شاید ترجیح J در آن توجیه خوبی باشد برای اینکه بگویم آدم متعهد و مسئولیت پذیری هستم. در مقایسه با دیگران فکر می کنم از معدود آدمهایی هستم که دوران کنکورشان از بهترین دوران های زندگیشان محسوب میشود. چون همیشه ساعت شش صبح بیدار میشدند و تا دوازده شب با یک برنامه ریزی منظم مشغول انجام کارها و درسها و تمرینهایشان بودند. از معدود آدمهایی که لذتِ خوابِ عمیقِ نیم ساعته ی نیم چاشت را در هر روز کنکوری بودنشان درک کردند.
اکنون که باز هم به عقب برمیگردم و گذشته را می بینم خاطره شیرینِ چهل روز پایان نامه نویسی برایم پررنگ می شود. آن خاطره هم از دستاوردهای تعهد من بود که طعم شیرین آن به یاد می ماند و می توانم بارها با آن فخر فروشی کنم.
اما فکر میکنم هرچه آدم در مسیر زندگی جلوتر می رود با شاه کلیدهای که در جیب دارد درهای بیشتری را باز میکند و جلوههای تازهتری را می بیند. من اخیراً معنای متفاوتی از تعهد را کشف کرده ام و معجزه شگفت انگیزی از آن دیده ام.
بگذارید برایتان کمی شرح دهم:
روزهایی در زندگی آدم هست که حالش خیلی خوب است. کارهای متفاوتی انجام میدهد، پروژه ها را از سر میگیرد، پیش می برد، روزهای پر دستاوردی نصیبش می شود. خاطره های خوب می سازد با اعداد بازی می کند و خیلی چیزهای دیگر. اما وقتی روزهای بد از راه برسند همه چیز به یکباره تعطیل میشود. بهتر است اینجا هم از توجیه تیپ شخصیتی استفاده کنم. منِ ایده آل گرا، کسی که یا خوب است یا بد، منِ احساسی که اتفاقات به ظاهر کوچک به راحتی ذهنم را آشفته می کند، در این روزها شکست را تجربه می کنم. بی حوصلگی، پاپس کشیدن از جمع، انزوا، اندوه و سکوت. البته که همه مان میدانیم “این نیز بگذرد” اما آیا لازم است که روزهایی از زندگیمان را به بهای سنگین از دست بدهیم و منتظر گذر زمان باشیم و دست آخر بگوییم این نیز می گذرد؟!!
بله. نقش تعهد درست همینجاست که پررنگ میشود. من برای خودم کارهای کوچکی را در نظر گرفتم که تصمیم گرفتم هیچ گاه آن ها را ترک نکنم. کارهایی که تا آخرین سکانس زندگی به آنها پایبند باشم. اما نکته جالب اینجاست که این طور نبود که این تصمیم را بگیرم و بعد به انجام آن ها متعهد بشوم، نه. فعالیتهایم را منظم انجام میدادم و بعد متوجه شدم این باور در من پرورش یافته است و درجای دیگری از زندگی ام هم نمود پیدا کرده است.
من خیلی وقت است که صفحات صبحگاهی را می نویسم. تقریبا از نیمه فروردین ماه. اما در هیچ مقطعی آن را ترک نکردم. حتی روزهایی که غم کنارم جا خوش کرده بود. شاید فقط دوبار ننوشته باشم و علت آن هم نبودِ وسایل نوشتن بوده است، چه کاغذی و چه الکترونیکی.
یا مثال دیگر روزانه سی دقیقه برای زبان وقت صرف میکنم. یا مثلا از اواسط تیرماه روزانه یک عکس ویرایش وادیت میکنم. و زمانی که فهمیدم در این مدت تکنیک های ویرایشی ام واقعا تغییر ملموسی پیدا کرده است، یک لنز ۵۰ پرایم به خودم هدیه دادم. یا کم پیش میآید روزی را سپری کنم که حداقل یک ساعت کتاب نخوانم.
همه این کارها که اکنون چند فعالیت کوچک دیگری را هم به آن اضافه کرده کرده ام، در روزهای روشن و تاریک زندگی انجام می دهم و گاهی فکر میکنم انجام دادن این کارها چگونه مانند یک کاتالیزور حالم را به سرعت بهبود میبخشد.
آن اوایل که صفحات صبحگاهی را می نوشتم اصلا به معجزه تعهد فکر نمی کردم. کم کم این باور در من ریشه دواند که نوشتن و منظم نوشتن تاثیر به سزایی در زندگی دارد. نه فقط نوشتن که هر فعالیت دیگری اگر به صورت روزانه و منظم انجام شود، اثرش را در جای دیگری از زندگی هم خواهد گذاشت.
مدتیست یکی از دوستانم تصمیم گرفته پروژه صد روز شادی را شروع کند. برایش نوشتم درست است که شادی و نشاط اهمیت زیادی دارد اما مهمتر از آن تعهد تو نسبت به این پروژه است. اگر تعهد نباشد شادی هم رفته رفته کمرنگ می شود.
بزرگان هم در زمینه تعهد کم نگفته اند. همین آقای ماکارنکوی خودمان جایی در کتاب شکوفایی تن وجان نقل به مضمون گفته بود من در ابتدا از پسرها انتظار ندارم که دزدی نکنند، چون میدانم به این کار عادت کردند. اما از آن ها می خواهم صبح ها به موقع بیدار شوند و مشغول فعالیتهای روزانه شان باشند. البته آنها دست به دزدی میزنند و من موقتا چشم پوشی می کنم.
هدف آقای ماکارنکو این نبوده که بگذارد بچه ها به راحتی دزدی کنند یا همیشه دزدی را ندیده بگیرد، بلکه او عمیق تر نگاه می کرده، در جای دیگری از آنها انتظار تعهد و انضباط داشته و میدانسته این تعهد آرام آرام روی رفتارهای دیگرشان هم تاثیر میگذارد.
من فکر میکنم تعهد، توقع میآورد. آدم وقتی خودش را متعهد میکند توقعش از خودش بالا میرود و از خودش میپرسد چرا فلان کار دیگر را انجام ندهد. همین امر سبب می شود کیفیت زندگی بهتر شود.
جایی دیگر در روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی خواندم: «تلاش کردن حتی اگر بیهوده باشه، مقدسه». چه حرف خوبی بود و چه قدر آن را دوست داشتم.
من هم میخواهم بگویم متعهد بودن حتی اگر به آن ایمان نداشته باشیم، معجزه می کند.