پیشنوشت: مدتی است در حال مطالعهٔ کتاب مبادی سواد بصری از دونیس اِ. داندیس (Donis A.Dondis) با ترجمهٔ مسعود سپهر هستم. کتاب به چاپ چهل و هشتم رسیده و توسط انتشارات سروش منتشر شده است. کتاب نسبتاً خوبی برای فهم زبان بصری است، هرچند متأسفانه ترجمهٔ شیوایی ندارد. البته من پیش از این کتاب ترکیببندی در عکاسی از هارالد مانته را که توسط همین انتشارات چاپ شده بود را خوانده بودم و به همین دلیل برخی از مباحث برایم آشنا بود. اما گذشته از اینها، نویسنده در مقدمهٔ این کتاب به ضرورت و اهمیت فهم زبان بصری پرداخته است و مطلب زیر حاصل آموختههای من از این بخش است.
****
«دیدن» یکی از سهلترین و در عین حال قدرتمندترین تواناییهای بشریست. ما تنها با عمل دیدن میتوانیم در کسری از ثانیه، حجم عظیمی از اطلاعات را وارد ذهنمان کنیم. این توانمندی آنچنان طبیعی مینماید که حتی فکر کردن به اینکه ما چگونه میبینیم و درک میکنیم میتواند پیچیده و بغرنج باشد. اگر میزان اطلاعاتی را که از طریق حس بینایی دریافت میکنیم را با دیگر حواس خود مقایسه کنیم متوجه میشویم که ما با دیدن به مراتب اطلاعات بیشتری کسب میکنیم.
شاید بتوان گفت سهلالوصول بودن دریافت اطلاعات از طریق عمل دیدن سبب شده است که از دیرباز نیاکان ما برای ارتباط با یکدیگر از اشکال بصری استفاده کنند. درواقع اولین شیوهٔ ارتباط، ارتباط تصویری بوده است. نیاکان ما با کشیدن علائمی روی دیوار برای مثال حیوانات میتوانستند همنوعشان را از خطر آگاه کنند. بنابراین قبل از اینکه شیوههای کلامی و گفتاری برای پیامرسانی بوجود بیاید، ارتباط تصویری آغازگر این مسیر شده است.
همچنین شیوه ارتباط تصویری یک شیوهٔ همگانی است. بر خلاف زبان که در هر کشور و منطقهای شکل خاص خودش را میگیرد، ارتباط تصویری اینگونه نیست. به بیان دیگر زبان بصری یک زبان همگانیست که از گذشته وجود داشته است.
اما برخلاف زبان گفتاری و نوشتاری که قواعد مخصوص به خودش را دارد و دقیقتر است، زبان بصری به مراتب ابهام بیشتری دارد. و به همین دلیل تنها توانایی دیدن برای فهم زبان بصری کافی نیست. ما وقتی یک اثر بصری، برای مثال یک نقاشی از هنرمندی بزرگ را میبینیم میتوانیم از آن اطلاعاتی دریافت کنیم اما آیا صرف مشاهدهٔ یک اثر به معنای فهم آن اثر است؟ شاید ساده بودنِ عمل دیدن ما را فریب بدهد که ما وقتی یک اثر بصری را میبینیم آن را میفهمیم. اما بهتر است کمی درنگ کنیم و بیاندیشیم که چه تفاوتی میان دیدن، تماشا کردن، تشخیص دادن، تصور کردن، دریافتن و فهمیدن وجود دارد؟
در دورانی زندگی میکنیم که از هر سمت و سویی با انواع پیامهای بصری بمباران میشویم. به گمانم تلویزیون، سینما و اینستاگرام از جمله رسانههایی هستند که بیشترین وقت ما را به خود مشغول کردند. همچنین در روزنامهها، وبسایتها و رسانههای دیجیتال هم میتوان رد پای پررنگی از تصاویر را مشاهده کرد. امروزه تنها توانایی دیدن برای فهم و دریافت انواع پیامهایی که از طریق رسانههای مختلف صورت میگیرد کافی نیست. علاوه بر این همان طور که اشاره کردم، در دنیای امروز بشر تنها از شیوه ارتباط تصویری برای انتقال پیام بهره نمیگیرد بلکه با استفاده از مدیومهای متفاوت میتوان اندیشهها را نیز گسترش داد. هنرمندان در زمینههای گوناگون از نقاشی گرفته تا عکاسی، فیلمسازی، تصویرسازی و حتی معماری از زبان بصری برای بیان عواطف و اندیشههایشان سود میجویند.
فکر میکنم برای توسعهٔ سواد بصری تنها پیشرفت تکنولوژی کافی نیست. اگرچه اختراع عکاسی سبب شد که عکس و تصویر و اهمیت آن برای انتقال مفاهیم و پیامها مورد توجه تعداد بیشتری از افراد جامعه قرار بگیرد، اما لزوماً گسترش عکاسی به معنای افزایش آگاهی و سواد بصری نیست. فهم یک اثر بصری خواه یک عکس باشد یا یک اثر نقاشی یا یک تصویر گرافیک یا حتی یک سازهٔ معماری بدون شک نیازمند دانش بصری است. و این دانش همچون سواد کلامی و نوشتاری باید آموخته شود.
البته زبان بصری نسبت به زبان نوشتاری ابهام و پیچیدگی و ظرافت بیشتری دارد. اما این امر مانع از یادگیری آن نمیشود. در زبان بصری هم مانند زبان نوشتاری که اولین عنصر آن کلمه است، عناصری از قبیل نقطه، خط، شکل، بافت، رنگ و … وجود دارند که با استفاده از تکنیکهای مختلف، به مثابهٔ دستور زبان نوشتاری، کنار یکدیگر قرار میگیرند تا بتوانند مقاصد هنرمند را بیان کنند.
کسب دانش بصری تنها مورد نیاز هنرمندان و کسانی که میخواهند در این زمینه فعالیت کنند نیست. همان طور که گفتم در دوران امروز که توسط انواع رسانههای دیداری محاصره شدیم برای آنکه از جایگاه تماشاگر منفعل و صرفاً مصرف کننده خارج شویم نیاز داریم که تا حدودی به سواد بصری مجهز باشیم.
مشابه آنچه در زبان نوشتاری اتفاق میافتد، هرکس که سواد خواندن و نوشتن داشته باشد لزوماً شاعر نمیشود، به همین صورت هر کس که سواد بصری داشته باشد یک هنرمند نیست. بنابراین شاید لازم نباشد به اندازهٔ یک هنرمند از تکنیکهای بصری و رموز استفاده از آن آگاه باشیم اما به عنوان یک مخاطب که احتمالاً تنها دغدغهاش دریافت اطلاعات نیست و به آنچه که هنرمند در اثرش خواسته بیان کند، بها میدهد خوب است که زبان بصری را بیاموزیم.
ر زبان بصری هم مانند زبان نوشتاری که اولین عنصر آن کلمه است، عناصری از قبیل نقطه، خط، شکل، بافت، رنگ و … وجود دارند که با استفاده از تکنیکهای مختلف، به مثابهٔ دستور زبان نوشتاری، کنار یکدیگر قرار میگیرند تا بتوانند مقاصد هنرمند را بیان کنند.
دوست عزیز، عناصر بصری (Visual Elements) جزء سواد بصری(visual literacy) می شوند. زبان بصری (Visual language) تعریف دیگر و اجزای دیگر دارد.
در ایران همه این دو مورد رو اشتباه می گیرند.
ممنونم از نکتهای که اضافه کردین