دسته: یادداشت‌هایم دربارهٔ هنر

Johnson Tsang خالق خوش‌فکر مجسمه‌های سرامیکی

Openmind Series

 

پیش‌نوشت: چند روز پیش در یکی از شبکه‌های اجتماعی عکس مجسمه‌ای را دیدم که توجهم را در همان وهلهٔ اول به خودش جلب کرد. (همان تصویری که در بالا مشاهده می‌کنید) یکی دو دقیقه آن را نگاه کردم. از نظرم بسیار خلاقانه و زیبا بود. به لطف یکی از دوستان توانستم مصاحبه‌ای که با هنرمند این آثار شده بود را بخوانم. و بعد از آن دربارهٔ او و کارهای دیگرش جست و جو کردم. از آنجا که کارهایش مرا شگفت‌زده کرد، تصمیم گرفتم مطلبی دربارۀ او بنویسم.

جانسون تانگ (Johnson Tsang) هنرمند خوش‌فکر هنگ کنگی است که از کودکی به نقاشی علاقه مند بود. اما گاهی برای یک هنرمند رجوع به دنیای خیالی نقاشی کافی نیست، او برای به تصویر در آوردن آنچه در ذهنش می‌گذرد به چیزی بیشتر از دنیای دو بعدی نیاز دارد. جانسون تانگ هم به خاطر زیاده‌خواهی‌اش از دنیای نقاشی پا را فراتر گذاشته و به مجسمه‌سازی رو آورده است. چون در مجسمه‌سازی هنرمند می‌تواند مشابه آنچه که در عالم می‌بیند خلق کند. می‌تواند در سه بعد کار کند. درست مانند طبیعت. تانگ می‌گوید:

«هر چه قدر هم که نقاشی‌هایم به واقعیت نزدیک می‌شد با این حال نمی‌توانستم زیبایی‌های طبیعت را به تصویر بکشم»

اما او تنها به واقعیت بسنده نمی‌کند، تانگ تخیلات سورئالیستی‌اش را با تکنیک‌های دنیای سه‌بعدی مجسمه‌سازی همراه می‌کند تا آثاری تحسین‌برانگیز بیافریند.

 

Openmind Series

 

نکتهٔ جالب توجه زمانیست که متوجه می‌شویم او پیش از آنکه هنرمند شود یک افسر پلیس بوده و در بسیاری از واحدهای نیروی پلیس خدمت کرده است. اما او این تجربه را در کارهایش مؤثر می‌داند و معتقد است:

«بدون شک خدمت من در نیروی پلیس نقش مهمی را در آفرینش آثارم ایفا کرده است، حداقل اینکه چیزها را متفاوت‌تر می‌بینم»

در اغلب کارهای تانگ کودکان جایگاه ویژه‌ای دارند. بسیاری از آثارش چهره‌های کودکانه دارند. و یا دربارهٔ کودکان هستند. خودش این خصیصه را به کودک درونش متعلق می‌داند:

«معتقدم در برخی موارد من نبودم که یک اثر هنری را خلق می‌کردم، آثار هنری من دیدگاهم به جهان را از نگاه یک کودک نشان می‌دهند، از نگاه کودک درونم.»

 

sucuritty summit

 

جانسون تانگ از مواد متنوعی برای ساخت‌ کارهایش بهره می‌گیرد. او هنرمندی خودآموخته است که با متریال‌های مختلفی از جمله چوب و فولاد ضد زنگ (stainless steel) هم کار کرده است.

 

 

هنرمندان تنها هنر را روشی برای بیان ایده‌هایشان و الهامتشان نمی‌دانند، آنها هم مانند هر انسان دیگری در آرزوی ساختن دنیایی بهتر هستند و سعی می‌کنند با آثارشان تأثیرگذار باشند. تانگ هم مانند بسیاری از هنرمندان دیگر چنین باوری را دارد. مضمون بسیاری از کارهای او عشق است و خودش می‌گوید چنین الگویی را در خلق کارهایش ناخودآگاه دنبال کرده است.

 

Lucid Dreams Series

 

وقتی برای اولین بار آثار جانسون تانگ را مشاهده کردم. علاوه بر احساس تحسین، کنجکاوی‌ام هم برانگیخته شد. دوست داشتم دربارهٔ مضمون کارهای او بیشتر بدانم. بدون شک آثار تانگ زیبا هستند. آنچنان زیبا که در اولین مواجهه با آنها لبخندی بر چهره‌ام نقش بست. اما مطمئنم تانگ هنگام آفرینش، از خلق ایده‌ها تا  ورز رفتن و کلنجار رفتن با کارماده‌ٔ مجسمه‌هایش، چیزی بیش از زیبایی مد نظرش بوده و قطعاً نمی‌توان همهٔ آنچه که او در هنگام خلق با آن سروکار داشته را در یک کلمه خلاصه کرد.

اینجاست که به نظرم نیاز به فردی مطلع و آگاه از دنیای هنر ضروری می‌نماید. کسی که بتواند جان مایهٔ آثار تانگ را برای ما بازگو کند. کسی که با هنر زندگی کرده باشد و بتواند تداعی‌هایی از آثار دیگر هنرمندان در کارهای او پیدا کند و با نقب زدن از اثری به اثر دیگر، دیدگاه و بینش ما را نسبت به هنر و اهداف هنرمند وسیع‌تر و دقیق‌تر کند.

آثار دیگر او را می‌بینیم:

 

Lucid Dreams Series
Lucid Dreamd Series
We Luv U Dad
stillness

پی‌نوشت یک: تمام نقل قول‌ها و مطالبی که از قول هنرمند نوشتم، از این مصاحبه برگرفته شده‌اند. (لینک)

پی‌نوشت دو: متأسفانه در فضای وب، به جز این مصاحبه نتوانستم مطلب کاملتری دربارهٔ او پیدا کنم، در اکثر سایت‌ها تنها آثارش گذاشته شده‌اند. حتی در وبلاگ شخصی‌اش هم در قسمت دربارهٔ من نوشته‌ای پیدا نکردم. (هرچند که با توجه به مصاحبه‌اش باید به زبان انگلیسی هم مسلط باشد). برای کاملتر شدن، لینک اینستاگرام او را قرار می‌دهم. البته چون لینک‌های اینستاگرام در وبسایت من خود به خود شکسته می‌شوند (دلیلش را نمی‌دانم)، آدرس آن را می‌نویسم:

لینک وبلاگ: Johnsin Tsang

لینک اینستاگرام: www.instagram.com/johnson_tsang_artist

خانه‌تکانی نقشِ اول

از آن جایی که این وبلاگ به نوعی خانهٔ دوم من محسوب می‌شود، تصمیم گرفتم به بهانهٔ سال جدید، دستی به سر و رویش بکشم و برخی از تغییراتی که ایجاد شده را به اطلاع دوستانم برسانم.

سالی که گذشت برای من سال پُرباری بود. در طول این یک سال بیش از هر زمان دیگری، کتاب خواندم، نوشتم، با کلمات دوست شدم و مهمتر از همه عکس دیدم. تقریباً پس از یک سال مسیر حرفه‌ایم مشخص شده و از این بابت خوشحالم. دغدغه‌هایم در عکاسی و هنر جدی‌تر شده و امیدوارم در سال پیش رو بتوانم درباره عکس‌ها و عکاسانشان بیشتر بدانم و بیشتر قلم بزنم و با این کار سعی کنم شکافی که باعث شده عکس به یک کالای تجملی و مصرفی تبدیل شود را کمتر کنم. از زمانی که وارد مقولهٔ هنر شدم، متوجه شدم هنر تنها به جنبهٔ زیبایی و زیبایی‌شناسی محدود نمی‌شود. هنر یک شیوهٔ بیان است برای انتقال افکار و اندیشه‌های بشری. اما چون زبان پیچیده و مبهمی دارد فهم آن دشوار است. همین می‌شود که ما تنها به جنبه‌های زیبایی‌شناسانه‌اش توجه می‌کنیم و آن چیزی که نشان داده نشده را نمی‌بینیم.

یوریک کریم مسیحی از کارل تئودور درایر سینماگر بزرگ دانمارکی نقل می‌کند: «سینما آشکار نمی‌کند، پنهان می‌دارد» و در ادامه همین نقل قول می‌گوید: «کار هنر نشان دادن است و با نشان دادن، نشان ندادن.» وقتی با یک اثر هنری، خاصه عکس، برخورد می‌کنیم تنها با یک تکه از واقعیت در یک زمان و مکان روبرو هستیم. ما رویدادهای پیش از آفرینش و لحظهٔ وقوع آن اثر را نمی‌دانیم و از آنچه در ذهن هنرمند گذشته هم آگاهی نداریم . البته که ندانسته‌های ما بیش از دانسته‌هایمان است اما این به آن معنی نیست که نمی‌توانیم چیز بیشتری بفهمیم. اگر زبان هنر را آموخته باشیم درک اثر هنری برایمان دشوار نخواهد بود. در آن صورت با تأمل و درنگ در آن نه تنها لذت بیشتری می‌بریم بلکه بینش‌مان هم افزایش می‌یابد .

برای من این مقوله اهمیت دارد. اینکه بفهمم هنر به چه زبانی حرف می‌زند و بتوانم آن را برای دیگران هم بازگو کنم. و این کار را با کلمات انجام بدهم. شاید بشود گفت زبان مبهم و پیچیدهٔ بصری را به زبان دقیق‌تر نوشتاری ترجمه ‌کنم.

از این رو خط مشی اصلی این وبسایت، یادداشت‌هایی در باب هنر و عکاسی هستند. نوشتارهایی که به خواننده کمک می‌کنند تا بتواند با یک اثر هنری بیش از جنبه‌ٔ زیبایی‌شناسانهٔ آن برخورد کند. البته که من خودم رهرو این مسیر هستم و هر آنچه که می‌آموزم و فهم می‌کنم را در این خانه به اشتراک می‌گذارم.

از آنجا که به لطف دوستان دیگرم، معتاد نوشتن شدم و دوست دارم این وبسایت مرتب به روز شود، تصمیم گرفتم گوشه‌ای از آن را به نوشته‌های دیگرم اختصاص دهم. نوشته‌هایی که از افکار ناپختهٔ من سرچشمه می‌‌گیرند. چون فکر می‌کنم شاید خوانندهٔ اینجا دوست نداشته باشد هر مطلبی از من را بخواند، برگه‌ای با عنوان یادداشت‌های پراکنده ساختم و مطالب دیگرم را آنجا منتشر می‌کنم. یادداشت‌های آنجا در هر زمینه‌ای هستند و بیشتر از جنس وبلاگ‌نویسی‌های روزمره اند تا یک محتوای ارزشمند.

با توجه به سبک مطالب و یادداشت‌هایم، لوگوی آن را هم کمی تغییر دادم. اگر دقت کنید می‌بینید یک قلمِ پَر مانند به دوربین اضافه شده که نشان‌دهندهٔ دغدغهٔ من درمورد نوشتن دربارهٔ عکس‌هاست. امیدوارم در این مسیر ثابت قدم بمانم و از حرکت بازنایستم.

از همراهی و توجه‌تان سپاسگزارم.

تخیل، جان مایهٔ درونی هنر

 

عباس-کیارستمی-تخیل

 

مدتی پیش یک مصاحبه از عباس کیارستمی را دیدم که در بخشی از آن دربارهٔ فیلم پنج صحبت می‌کرد. نمی‌دانم این فیلم را دیده‌اید یا نه. این فیلم شامل پنچ اپیزود است که هر کدام تقریباً پانزده الی بیست دقیقه طول می‌کشند. هر بیننده‌ای در برخورد با این فیلم به نکتهٔ جالبی برمی‌خورد؛ در این فیلم هیچ اتفاق خاصی نمی‌افتد. یک نگاه و روایت صامت است.

برای مثال اپیزود اول درباره تکه چوبیست که کنار ساحل افتاده است و بعد از مدتی به دو قسمت تقسیم می‌شود. یا یک اپیزود دیگر رفت و آمد مرغابی‌ها از مقابل دوربین و در امتداد ساحل است. در واقع این فیلم هیچ نکتهٔ خاصی ندارد و شاید به همین دلیل بیننده غافلگیر می‌شود.

من این فیلم را دیده بودم. وقتی اپیزود اول را دیدم و همزمان که منتظر بودم برای این تکه چوب اتفاقی بیافتد و کسی آن را بردارد یا وارد کادر شود، ناخوداگاه به این فکر می‌کردم که چه قدر تکه چوب در برابر امواج کم و بیش خشمگین دریا مقاومت می‌کند. بعد از آن‌که تکه چوب به دو قسمت نامساوی تقسیم شد و قسمت بزرگتر طعمهٔ دریا، تکه چوب بزرگتر را در ذهنم مادری تصور کردم که عمرش به پایان رسیده و حال نوبت تکه چوب کوچکتر و جوان‌تر است که در مقابل روزگار ناعادلانه‌ای که در انتظارش است تاب بیاورد.

در آن مصاحبه کیارستمی با اشاره به این فیلم دربارهٔ اهمیت تخیل صحبت کرد. این که در این روزها صندلی سینماها فرد را از لحاظ ذهنی تنبل می‌کند. قصه آماده و بی‌کم و کاست در اختیارش قرار می‌گیرد و او هیچ سؤالی از خودش نمی‌پرسد چرا که می‌داند تا انتهای فیلم به تمام سؤال‌ها و گره‌های ذهنی‌اش پاسخ داده می‌شود.

او فیلم پنج را دقیقاً با همین هدف ساخته بود. این که مخاطب در حین دیدن فیلم درنگ کند، تخیل کند و برای خودش قصه‌ای بسازد. قصه‌ای که هر بیننده آن را به شیوهٔ خودش و برای خودش تعریف می‌کند. پنج از یک جهت منحصر به فرد است و آن اینکه به مخاطب اجازه تخیل داده، او را محترم شمرده و در دل خودش بی‌شمار قصه جا داده است.

اگر عنصر تخیل را جان‌مایهٔ اصلی هنر درنظر بگیریم، آ‌نگاه راز ماندگاری بسیاری از آثار هنری برایمان آشکار می‌شود. مثال دیگری که چند روز پیش به آن برخوردم داستان‌های کوتاه بیژن نجدی‌ست. بیژن نجدی هم در عباراتی که به کار می‌برد و فضاسازی‌هایش بسیار خلاق و هوشمندانه عمل می‌کند:

«استخر آنقدر دور بود که فقط سیاهی پلی در پنجره، بی هیچ شباهت به پرنده‌ای، از این طرف استخر به آن طرف استخر می‌رفت»

«با انگشتش آب را سوراخ کرده بود»

«هیچ دهکده‌ای از دور نمی‌آمد»

«از چشمهایش صدای شکستن قندیل‌های یخ به گوش می‌رسید»

این عبارات را از کتاب یوزپلنگانی که با من دویده‌اند انتخاب کردم و همان طور که می‌بینید، نجدی به طور مستقیم به فضا اشاره نمی‌کند بلکه تخیل می‌کند و حاصل آن را با خواننده‌اش به اشتراک می‌گذارد. از خواننده می‌خواهد این طور فکر کند که فردی با انگشت آب را سوراخ کرده و نه این که دستش را در آب فرو کرده است. نجدی می‌خواهد خواننده‌اش قوهٔ تخیل‌اش را به کار بگیرد و به آسانی از یک اتفاق ساده رد نشود. می‌خواهد خواننده اش فکر کند.

امروز صبح که می‌خواستم این مطلب را بنویسم به یاد یک عکس از هری کالاهان افتادم. هری کالاهان از عکاسان برجسته و چیره دست دهه ۴۰ و ۵۰ میلادیست که آثار درخشانی دارد.

این عکس او را مشاهده کنید:

 

هری-کالاهان-تخیل

 

در این عکس ما تنها پاهای یک زن را می‌بینیم و فضای غم‌آلود و تیرهٔ اتاق. نمی‌دانیم صورت زن چه حالتی را دارد. تنها از شکل جمع کردن پاهایش می‌توانیم احوالات درونی او را حدس بزنیم. کمی ملول و دل‌خسته شاید. کسی کنار او نیست و ملحفه‌ای هم روی پاهایش کشیده نشده است. شکل جمع شدن پاها را هم که در نظر بگیریم، می توانیم خیال کنیم که او زنی تنهاست. که تنهایی‌اش با توجه به مرکزیت قرار گرفتن او در کادر، به رخ کشیده می‌شود. همین لحظه می‌توانیم در ذهنمان قصه‌ای برای این زن بسازیم.

تخیل ، عنصریست که به اثر هنری جان می‌بخشد. فکر نمی‌کنم اثری که در آن وجه تخیل ، احساس مخاطب را قلقلک ندهد و او را درگیر نکند بتواند در گذر عصرها و روزگاران زنده بماند.

تخیل ، مخاطب را به درون اثر می‌کشد، به او کمک می‌کند تا در زمانی کوتاه فارغ از جهان باشد، در دنیای درونی اثر سیر کند، آن را کشف کند و لذت ببرد و چنان سرخوشی نصیب او می‌کند که تا مدت‌ها آن حس شیرین کشف و شهود در او باقی می‌ماند.

بنابراین فکر می‌کنم در روزگاری که سرعت از هر طرف ما را در آغوش گرفته و سایه‌ای روی آثار هنری امروزی انداخته است، به کار بردن عنصر خیال بتواند اثر ما را از دیگران متمایز کند.

پینوشت یک: فیلم پنج را می‌توانید از این لینک دانلود کنید.

پینوشت دو: عکس اول از عباس کیارستمی‌ست. هنرمندی که نمی‌توان او را شناخت و شیفته‌اش نشد.