این روزها وقتی میخواهم درباره یک عکاس بیشتر بدانم، علاوه بر آنکه عکسهایش را میبینم و زندگینامه و مصاحبههایش را میخوانم، به سراغ جملات کوتاهی از او میگردم که در فضای وب وجود دارد. تجربه به من ثابت کرده که تنها دیدن عکسها و مطالعه زندگینامه برای درکِ نگرشِ عکاس کافی نیست. گاهی میتوان در یک نقل قول اطلاعاتی را دریافت کرد که به اندازه چند مقاله ما را در فهم عمیق تر عکسهای او یاری میکنند.
برای مثال نقل قول معروفی از ویلیام کلاین هست که میگوید: «من از جایی بیرون از عکاسی آمدم.» حالا اگر این جمله را در کنار عکسهای کراپ خورده با چینشهای نامنظم ویلیام کلاین بگذاریم، شاید دیگر از اینکه ترکیببندیها به شکل کلاسیک نیستند تعجب نکنیم.و شاید اکنون متوجه شویم که چرا آن زمان عکسهای کلاین مورد پسند همگان نبود.
بنابراین فکر میکنم در کنار «نگاه عکاسان» که دستهای از مطالب و یادداشتهاییست که در آن به معرفی عکاسان میپردازم، «نقل قولهای عکاسان» هم در نهایت ما را به شناخت کاملتر آنها و عکسهایشان میرسانند.
این بار به سراغ ویلیام کلاین رفتم و هفت نقل قول از او را از وبسایتهای مختلف سوا کردم. پیشنهاد میکنم پس از خواندن آنها یک بار دیگر عکسهای او را که در یادداشت قبلی به آن پرداختم ببینید.
۱- خودت باش. من ترجیح میدهم همه چیز را ببینم، حتا اگر زشت و بدترکیب باشد. این کاریست که بسیاری از افراد انجام نمیدهند.
۲- بیشترین چیزی که من را خشنود میکند آن است که عکسهایم مانند زندگی پیچیده و غیرقابل درک باشند.
۳- من همیشه خلاف آنچه که آموزش دیده بودم عمل میکردم. با داشتن اطلاعات فنی کمی عکاس شدم. یک دوربین گرفتم و تا آنجا که میتوانستم بد عمل کردم. برای من ساختن یک عکس مانند ساختن یک ضد عکس است.
۴- به نظرم [عکاسی] شبیه عشق در یک نگاه است. من کششی را احساس میکنم و به سمت آدمها میروم، سپس ایدهای در ذهنم شکل میگیرد که آنها چه کسانی هستند یا چه کاری میکنند.
۵- من از جایی بیرون از [عکاسی] آمدهام. قواعد عکاسی من را جذب نکردند. شما با دوربین میتوانید کارهایی را انجام بدهید که با هیچ رسانهی دیگری قادر به انجام آن نیستید.
۶- من فکر کردم خوب است که نشان بدهم این روشها [تکنیکهای کنتراست، محو کردن، قابهای کج و به هم ریخته، اغراقنماییهایی با تنهای خاکستری و … ] به اندازهی تکنیکهای معمول و متداول در عکاسی قابل استفاده و ممکن هستند.
۷- در آن زمان شش ماه در نیویورک (۱۹۵۴) صرف کردم و فکر کردم عکسهایم میتواند در یک کتاب جمع شود. بنابراین به ناشرانِ نیویورک مراجعه کردم. اکثر افرادی که به عکس ها نگاه می کردند، چنین سوالهایی را میپرسیدند:
“این چه کتابیه؟ شما نیویورک را مثل یک زاغه می بینید”.
من جواب دادم: “بله، نیویورک یک زاغه است”.
“اینجا دیگر کجاست؟ همه چیز سیاه و وحشتناکه؟”
من گفتم:”نه، شما در خیابان پنجم زندگی می کنید و دفتر شما در Medison است. شما هرگز به Brounks نرسیدهاید، شما هرگز به Quins یا Flatbush نرفتهاید. این نیویورک واقعی است. “