یادداشتی بر فیلم ۱۰ ساختهٔ عباس کیارستمی


 

پیش‌نوشت: این یادداشت را به منزله‌ٔ یک نقد نخوانید، صرفا نگاه نویسنده به فیلم ۱۰ است.

فیلم ۱۰ بیش از هر چیز آن واقعیتی که جاریست را نمایش می‌دهد، بی کم و کاست، بی آنکه تیغ سانسور بخواهد داستان را از واقعیت خارج کند و جایگاهش را تقلیل دهد. کیارستمی را از این جهت دوست دارم که فیلمسازی نیست که در قید سینمای ایران باشد و بخواهد به زور کارهایش را در قواعد آن جا بدهد. اگر خواسته برای سینمای ایران فیلم بسازد، به دنبال موضوعاتی رفته که تیغ سانسور آن‌ها را نگیرد، اگر هم دغدغه‌اش موضوعات دیگری بوده که نمی‌توانسته با فضای سینمای ایران جور دربیاید، فیلمش را ساخته و آن را برای جشنواره‌های بین المللی فرستاده است و حداقل در آن زمان در جای دیگری به نمایش درآمده است.

تمام فیلم در یک ماشین اتفاق می‌افتد، ده گفت و گو در یک ماشین. ماشین در فیلم‌های کیارستمی نقش اساسی دارد. خودش می‌گوید چون بیشتر ایده‌ها در ماشین به ذهنش می‌رسد و ماشین را مدیومی مانند سینما می‌داند که دور تا دور آن پرده کشیده شده و در آن اتفاقات به وقوع می‌پیوندند. ماشین در این فیلم دشواری‌های دنیای بیرون را نشان می‌دهد، صدای کرکننده‌ی بوق‌ها و فحش هایی که حوالی می‌شود و شلوغی‌های شهر پر از ترافیک که می‌گوید شاید آدم‌ها حق دارند برای خود جایی را جست و جو کنند، که در آن لحظه‌ای آسوده و خوشبخت باشند.

فیلم ده از جدال درونی یک زن می گوید. زنی که در ابتدا می‌بینیم با پسر نه ساله‌اش بحث می‌کند، که از پدرش جدا شده تا بتواند آزادی اش را بازیابد و در مسیر خودش پیشرفت کند. در گفت و گوی اول چهره‌ی زن را نمی‌بینیم، تنها چهره‌ی پسرک را می‌بینیم و شاید همین است که حق را به پسرک می‌دهیم. پسرکی که از مادرش انتظار پیشرفت ندارد، انتظار مادری دارد و او را به خاطر اینکه مدام سر کار است سرزنش می‌کند و زن برای دفاع از خودش صدایش را بالا می‌برد اما در ذهن بیینده راه به جایی نمی‌برد.

اما در گفت و گوی آتی، این جدال درونی زن برای مان آشکار می‌شود، وقتی متوجه می‌شویم عشق و وابستگی او به پسرش دقیقا در جهتی مخالف اندیشه‌هایش است. او دم از آزادیِ فردیِ ‌نداشته‌اش هنگام زندگی با شوهر سابقش می‌زند، اما پسرش را نمی‌تواند از خودش دور کند. او در ذهن و اندیشه اش و صحبت‌هایش از چیز دیگری سخن می‌گوید و در رفتارش با پسرش می‌خواهد راه دیگری را انتخاب کند.

هرچند در نهایت کفه اندیشه‌اش سنگین‌تر از احساسش شده و تسلیم می‌شود. باورش قوی تر است و خودش را قانع می‌کند که پسرش حق دارد انتخاب کند با چه کسی باشد و پیش چه کسی بماند. اگرچه زن این را پذیرفته اما در قسمت‌های مختلف فیلم می‌بینیم که این کشمکش همچنان پابرجاست. وقتی به پسرش می‌گوید: یک بوس کوچولو به مامان بده و پسرش درباره دنده ماشین از او سوال می‌کند و او ناامیدانه سرش را به شیشه ماشین تکیه می‌دهد. یا جایی که در مسیر بزرگراه، از مسیر دیگری می‌رود تا شاید پسرش راضی شود به جای رفتن به خانه مادربزرگش به خانه‌ی او و شوهرش بیاید، اما پسر نه تنها قبول نمی‌کند بلکه پرخاش می‌کند و زن با حالت یأس می‌گوید این مسیر میانبر است و به خانه مادربزرگ می‌رود.

وقتی برخورد این زن را با روسپی جوان می‌بینیم که از او می‌پرسد کنجکاو شده که بداند چرا این کار را می‌کند و از آغوشی به آغوشی دیگر می‌رود، دختر با فلسفه‌بافی‌هایش او را در تنگنای اندیشه‌هایش قرار می‌دهد. روسپی جوان اذعان دارد کارش را دوست دارد، روسپی جوان او را احمق می‌پندارد، روسپی جوان او را به خاطر ازدواجش و تعهدی که از نظرش هیچ پایه و اساسی ندارد مواخذه می‌کند. روسپی جوان او را آویزان می‌داند. و زن پاسخی نمی‌دهد، نمی‌دانیم که این‌ها را باور کرده یا نه، شاید فقط دارد به حرف‌های او فکر می‌کند و تردید می‌کند که چه قدر می تواند حرف‌هایش را بپذیرد.

در گفت و گویی دیگر در مسیر برگشت از امام زاده برخورد این زن را با دختر جوانی می‌بینیم که به گونه‌ای هم‌درد و هم صحبت خوبی برای اوست. دختری که معشوقش او را رها کرده و قول و قرار ازدواج را نادیده گرفته است. دختری که برخلاف زن‌های دیگری که با او ملاقات کرده، جر نمی‌کشد و آرام است. آرامشی که شاید برای زن دلپذیر و خوشایند است و همان چیزی‌است که آرزو دارد. او تعجب می‌کند از آرامش دختر جوان، ازخنده‌های کوتاه‌اش وقتی سعی می‌کند بغض را فرو دهد. از اشک‌های آرام و بی وقفه و بدون صدا‌ی او وقتی داستان زندگی‌اش را تعریف می‌کند. وقتی می‌گوید گمان می‌کند که معشوقش به شخص دیگری فکر می‌کند و به همین دلیل ترکش کرده و حالا احساس حسادت می‌کند. شاید همین است که او را کنجکاو می‌کند بیشتر از دختر جوان بداند تا شاید راز او را دریابد. همین است که از او می پرسد: سخته مگه نه؟ و دختر شایستگی‌ و نجابتش را اثبات می‌کند وقتی می‌گوید: “خجالت می‌کشم بگم سخته. بیشتر… این که بگم سخته… سخته”

و زن آن‌جاست که تحسین‌اش می‌کند. البته نگاه تحسین برانگیز زن را نمی‌بینیم که چگونه منش این دختر جوان را می‌ستاید. دختری که بر خلاف زن های دیگری که با آن‌ها گفت و گو کرده، ناله نمی‌کند، فلسفه بافی نمی‌کند، فقط موهایش را کوتاه می‌کند. وقتی زن موهای کوتاه‌ شده‌ٔ او را می‌بیند، برای بیان تحسین اش می‌گوید چه قدر زیبا شده و به او می‌آید.

ده فیلمی‌ست درباره زنی که در تقابل بین اندیشه و احساسش گیر کرده است. زنی که می‌خواهد رشد کند و خودش را زندگی کند، زندگی که هستی را خوردن و خوابیدن و رابطه نمی‌داند، و البته زنی که هنوز عشق را طلب می‌کند. ناخواسته، ناخودآگاه، در کلمات و  جملاتش.

 

One thought on “یادداشتی بر فیلم ۱۰ ساختهٔ عباس کیارستمی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *