پیشنوشت۱: عنوان این نوشته خلاصه سوالی بود که محسن عزیز در مطلب قبل مطرح کرده بود:
«من موقع نگاه کردن به عکس ها نمی دونم اون عکس از چی حرف میزنه. انگار که اون عکس رو درک نمیکنم. حرف اصلی و داستان اون عکس رو نمی فهمم.
نمی دونم توی عکس اول بودن یه انسان روی برف توی شیب درون یا بیرون اون حصارها چه داستانی داره. ممکنه چیزایی هم به ذهنم برسه اما داستان اون عکس رو نمی فهمم.
یا برای عکس دومی نمی دونم باید اینجوری معنیش کنم که کلاغ سمت چپی می خواد با سمت راستی حرف بزنه اما اون بی محلی میکنه یا هر دو دارن به یه نقطه ی خارج از عکس نگاه میکنن. شاید هم هر دوی این نگاه ها غلط باشه.
نمیدانم این عدم درک عکس ها از خالی بودن از احساس میاد یا یه چیزه دیگه. اما به گمانم افرادی چون من یا حداقل من باید یه عکس رو با یه جمله از عکاسش یا نویسنده ی اون مطالب معنی کنن.»
تصمیم گرفتم در مورد این سوال رایج که بارها از من پرسیدهاند: «این عکس یعنی چی؟» مجموعه نکاتی را که اکنون به ذهنم میرسد در قالب یک نوشته جدا بیان کنم.
پیشنوشت۲:
محسن عزیز
قبل از اینکه بحثم را شروع کنم یادآور می شوم که من مدت زیادی نیست که وارد این هنر به شکل حرفهای شدم. درست است که کتاب هایی در این زمینه خواندهام و مطالعات جانبی هم داشتهام اما با این حال چیزهای زیادی هم هست که نمیدانم. بنابراین این حرفها را با این فرض در نظر بگیر که من یک فردِ علاقه مند به عکاسی هستم و همچنان سررشته ی زیادی در این هنر ندارم. بنابراین ممکن است در آینده متوجه شوم خیلی از مواردی که اینجا ذکر کردم ناشی از اشتباهات و کژفهمیها بودهاست اما این دلیل بر ننوشتن باورها و عقاید امروزم نمی شود.
اصل بحث:
محسن من لینک هایی که در زیر عکسها گذاشته بودم را یک بار دیگر نگاه کردم. حتما متوجه شدی که این لینکها لینک اصلی خود عکس در صفحهی آن عکاس هستند. در بین آنها استاد کیارنگ علایی توضیح و ایمان تهرانیان و محمدرضا ماندنی عنوانی برای عکس خود برگزیده بودند.
بنابراین متوجه میشویم خیلی از عکاسها ترجیح میدهند که عبارت طولانی یا داستانی از اینکه چگونه آن عکس را گرفتهاند ننویسند. با اینکه اینستاگرام چنین بستری را برای عکاسها فراهم کردهاست و رایج است که آدم ها برای عکس خود کپشن و توضیحی بنویسند، اما اگر چرخی در اینستاگرام بزنی می بینی معمولا به جای توضیحات افراد یک سری هشتگ برای دیده شدن عکس خود انتخاب میکنند یا اینکه جملاتی از بزرگان را میگذارند. جملاتی که شاید هیچ ربطی به آن عکس نداشتهباشد.
فکر میکنم همانطور که اشاره کردی نوشتن توضیحی برای یک عکس که بتواند منظور عکاس را برای خواننده ملموستر کند. و خواننده را به هدفی که در این عکس دنبال شده برساند. و البته این امر در عکاسی خبری اهمیت ویژهای مییابد.
اما همه عکاسها خبری نیستند و معمولا این کار را انجام نمیدهند. پس چگونه منظور یک عکس را بفهمیم؟
محسن من در اوایل ورود به عکاسی با این مشکل مواجه بودم. هنوز هم در برخی از شاخه های عکاسی مانند فاین آرت و آبستره با این مشکل مواجه هستم. چون رشته ی دانشگاهی من فیزیک بوده و اگر چه که با علاقه آن را خواندم و از خواندن آن پشیمان نشدم اما در ابتدای ورود به هنر متوجه شدم داشتن یک ذهن ریاضی و تحلیلی که آشنایی چندانی با هنر و عناصر هنری ندارد، کار را خیلی دشوار میسازد.
به تدریج که کتابهایی در زمینه ترکیببندی و رنگ و فلسفه عکاسی خواندم و نقدهای دیگران را مطالعه کردم فهمیدنِ عکسها برایم راحتتر شد. نگاه به ترکیببندی، این که عکاس چگونه از خطوط استفاده کردهاست، چه رنگ هایی را برگزیده، چه زاویهای را انتخاب کردهاست و … کمک زیادی به من کرد. چون پشت همه این المان ها مفاهیمی نهفتهاست. اجازه بده مثال بزنم:
می دانیم رنگ سبز نماد امید و سرزنده بودن است یا رنگ آبی آرامش را برای اکثریت آدمها تداعی میکند. رنگهای سرد احساس مردگی و خستگی و خمودی را ایجاد میکنند. خطوط افقی سکون را تداعی میکنند در حالی که خطوط مورب پویایی را به ذهن میرسانند. یا وقتی از شما درخواست کنند تنهایی را به تصویر بکشی احتمالِ زیاد از یک آدم در یک دشت بزرگ استفاده میکنی.
بنابراین دانستن این نکات که برای اکثریت آدمها مشترک است و به همین دلیل به عنوان نماد در نظرگرفته شدهاست، کمک زیادی به فهمیدنِ عکسها می کند. تا اینجا پارامتر احساس به نظر من خیلی دخیل نیست. با شناخت این نمادها شما میتوانی تا حد زیادی مفاهیمِ موجود در یک عکس را دریابی.
اما محسن داستان خودت را بساز
«دیدن پیش از کلام آغاز میشود. کودک پیش از سخن گفتن نگاه میکند و باز میشناسد.» این جمله را جان برجر در کتاب شیوه های دیدن گفتهاست. در این کتاب جان برجر اشاره میکند ما قبل از اینکه بتوانیم کلام را آغاز کنیم و با کلمات و واژگان آشنا شویم با تصاویر ارتباط برقرار میکنیم. اگر به چند کتاب عکاسی مراجعه کنی میبینی در همه آنها گفتهشده که یک عکس هزاران کلمه را در خودش جای میدهد. درواقع عکاسی روشی است که عکاس بوسیله آن آنچه را که نمیتواند بیان کند، به تصویر میکشد.
علاوه بر این شیوه دیدن آدمها با یکدیگر متفاوت است. با وجود مشترکاتی که به نمادها تعبیر میشود، نمیتوانیم همه آدمها و احساسات و باورهایشان را در ظرف محدود نمادها بگنجانیم. برای مثال یک عکاس ممکن است اصلا تنهایی را نشان دادن یک آدم در یک دشت بزرگ نداند، بلکه فوکوس کردن رو یک آدم در یک چهارراه شلوغ که آدمها وماشینها در حال رفت و آمدند بداند.
یا مثلا برداشت من از یک عکس ممکن است با مفهومی که عکاس خواسته برساند و المانهایی که روی آن تاکید داشته متفاوت باشد. شاید یک نفر دریای آرام را نماد آرامش و سکون نداند چون در کودکی اش شاهد غرق شدن یکی از عزیزانش در آن بودهاست.
میبینی؟ شیوه دیدن ما به باورها، خاطرات، احساسات و خیلی چیزهای دیگر بستگی دارد. به جز عکاسی خبری که عکاس موظف است منظور خودش و خبری که می خواهد آن را بازگو کند به واضحترین و صریحترین شکل ممکن به مخاطب برساند، فکر میکنم در شاخهها و سبک های دیگر لزومی ندارد متوجه آن شویم که عکاس “دقیقا” در پشت این عکس چه مفهومی را پنهان کردهاست.
البته شاید کنجکاو باشیم و دلمان بخواهد بدانیم ولی اگر عکاس هیچ توضیحی برای عکس نداده باشد، فکر میکنم تنها راهی که پیش رویمان قرار دارد توجه به نمادها و مفاهیمِ کلی است. در همین حد میتوانیم بدانیم. تازه با توجه به تفاوتهای آدم ها با یکدیگر و شیوههای متفاوت دیدن و نگاهشان به دنیای اطراف حتی ممکن است در موارد خاصی باور یک عکاس با مفاهیمِ نهفته در رنگها و الگوها و نمادها فرق داشته باشد. (همان مثال هایی که در بالا اشاره کردم) و اگر عکاس توضیحی ننویسد شما باز هم به آنچه که عکاس خواسته بگوید نرسی.
شاید این از نظر بعضیها محدودیت باشد. اما به نظر من اینگونه نیست. عکس یک دنیای بزرگ است. یک دنیایی که هزاران کلمه را در خودش پنهان می کند. یک دنیایی که می توان ساعتها به آن نگاه کرد و در آن غرق شد و داستان های زیادی پرداخت. دیدن عکس میتواند روش مناسبی برای داستانپردازی و نویسندگی باشد. (این موضوع را البته باید به شاهین یادآوری کنم:) )
خلاصهی همه این حرفها این است که به گمانم می توان با مقادیر زیادی حوصله و کمی تأمل در یک عکس و نگاه به تمام اجزای آن و اندکی تخیل، یک داستان برای آن در ذهنمان بسازیم. این داستان میتواند آنقدر بر روی ما تاثیرگذار باشد که هیچگاه از یادمان نرود.
در مورد عکس نردبان و آسمان که فوق العاده زیبا و تماشاییست من فکر میکنم عکاس خواسته سادگی زندگی روستایی را نشان دهد و نزدیک بودن آنها به آسمان و معنویتها. دیوار کوتاه کاهگلی مبین آن است. یا آرامشی که در یک آسمان آبی صاف وجود دارد. اینکه روستاییها به دور از شهر و هیاهوهای آن به آرامش دسترسی بیشتری دارند. نردبان کوچکی که می توان با بالا رفتن از آن به سادگی آرامش بیکران آسمان را لمس کرد.
در مورد موارد دیگر هم میتوان داستانهایی نوشت. شاید مطالب دسته یادداشت های من روی عکسها این روزها بیشتر بشود.
تعبیر و داستانت درباره کلاغ ها خیلی جالب بود. می تواند اینگونه اتفاق افتاده باشد. چرا که نه؟ 🙂