پیشنوشت: تصمیم گرفتم تجربههای کاریام را در یک دسته جدا مکتوب کنم، تا در آینده بتوانم از آنها بهره ببرم.
بای دیفالتِ ذهنی من ایده آل گراییست. ذهنم پر از ایدهها و آرمانهاست. آرمان هایی که وقتی متوجه میشوم به هزار و یک دلیل آن چیزی نیست که در واقعیت اتفاق میافتد، به قول فرنگیها کُلَپْس میکنم.
آرمان و آرزو در نوع خودش مقدس است. چه کسی میتواند اهمیت آن را انکار کند؟ از زمان نوجوانی تا کنون ذهنم پر بوده از چنین ایدههایی. و هربار که با واقعیت بیرون روبرو شدم و متوجه شدم همه چیز لزوما آنطور که من میخواهم نیست، به سرعت و ناگهان فرو ریختم وگاهی هم از آنها روبرگرداندم.
آن زمانی که در جست و جوی یک حقیقت ناب بودم و فکر میکردم یک مطلق برتر و متعالی وجود دارد، یا زمانیکه فیزیک را علمی قدرتمند و زیبا و برتر از هر علم دیگری میدانستم. آن وقتی که عشق برایم مقدسترین بود یا حتی زمانی که تنها آرزویم خدمت به بشریت بود.
برای تمام آرمانهایی که با عناوین کلی برشمردم، مصداقها و جایگاههایی در ذهنم داشتم، که بارها آنچه در واقعیت پیش میآمد با افکار من جور نمیشد. واین تعارضات به شدت مایه رنج بود.
مصداق اخیرش که به تازگی مرا به چالش کشید، انتخاب مسیر شغلیام بود. دوست داشتم در زمینهای کار کنم که به آن علاقه دارم و شاید به همین دلیل تا کنون که بیست و پنج سالم است صبر کردم. اتفاقا شغل مناسبی هم یافتم و به آن علاقه داشتم و برخلاف انتخابهای دیگر با کمال میل آن را پذیرفتم. چون جای رشد و یادگیری داشت و به نوشتن هم مربوط بود. چه از این بهتر! اما از آنجا که دنیا همیشه به کام نمیچرخد، در همان برخورد روزهای اول متوجه شدم آنچه که برای من در زمینه نوشتن و تولید محتوا اهمیت دارد، آن چیزی نیست که برای دیگران اهمیت دارد. چه اینکه در دنیای واقعی یک کسب و کار، احتمالا کسب درآمد و جذب مخاطب مطرح تر است.
این بارهم مانند دفعات قبل به سرعت دلزده شدم و خواستم از آن کار روبرگردانم. خوشبختانه دوستان خوبی داشتم که مشورت با آنها موثر بود و در نهایت به این نتیجه رسیدم که در یک مجموعه و سازمان باید نگاه همه جانبهتری داشت و به گمانم جدا کردن و خوب دانستنِ تنها یک اولویت آن هم از دیدِ یک کارمندِ تازه وارد! نمیتواند در وهلهی اول نتیجه مطلوبی در پی داشته باشد.
گاهی فکر میکنم این نگاه ایدهآلیسم و مطلق دانستن و سیاه و سفید مشخص کردن اگر چه که هیجانانگیز و زیباست اما در عمل برای سیستمی چون جهان واقعی اطراف ما کاربردی ندارد. البته فکر میکنم در مورد خودم بای دیفالتم به این سادگیها قابل تغییر نیست. شاید تنها راهکاری که اکنون به نظرم میرسد، تامل، آرامش و صبوری بیشتر در مواجهه با رویدادهای بیرونیست.
باید حواسم باشد از این دست اتفاقها برای من زیاد میافتد و صحبت با دیگران حتما در این زمینه میتواند دید بهتری به من بدهد و موثرتر باشد.
پینوشت: عکس میتواند خیلی مربوط نباشد. اما از آن عکسهای بینام مشهور است!