در هر دوره و زمانی عکاسان مستند بسیاری هستند که سودای عکاسی از شهر و یا مناسبات اجتماعی میان مردم شهر را دارند. با این حال این شاخه از عکاسی و با این هدف چندان آسان نیست. رفتن میان مردم و عکاسی کردن از آنها اگرچه تا حدی نیازمند مهارتهای ارتباطیست اما بیش از آن عکاس باید جسارت روبهرو شدن با اتفاقات پیشبینی نشده را داشته باشد.
در واقع در عکاسی شهری باید نگاه محافظهکارانه را کنار گذاشت و دوربین را مستقیم به سمت سوژه نشانه رفت. نوع افراطی این نوع عکاسی را میتوان در عکسهای بروس گیلدن (Bruce Gilden) دید که ناگهان با فلاش به سمت مردم میرود و چهره گاه متعجب و گاه وحشتزدهی آنها را در لحظهای ثبت میکند. البته نمونههای دیگری همچون مارتین پار، فریدلندر و … هستند که شاید بتوان گفت متعادلتر رفتار میکنند.
عکاس اگر بخواهد با دوربینش از زندگی روزمره و تکراری به نوعی آشنایی زدایی کند و آن را در قالب تصویر به ما نشان دهد، باید بتواند شجاعت رفتن میان مردم و عکاسی از آنها را داشته باشد. در این میان با توجه به اینکه در عکاسی شهری عکسها در لحظه ثبت میشوند و سوژه فرصت ژست گرفتن ندارد، بدون تردید ترکیببندی نقش مهمی را بازی میکند.
اما در عکاسی از شهر و مردم، با آن سرعت سرسامآوری که دنیای جدید به آدمها القا میکند و آنها را به تکاپو و حرکت وا میدارد، چگونه
میتوان عکسهایی با ترکیببندیهای خوب گرفت؟
پاسخ این سوال بال دیگر عکاس شدن را میسازد و آن پرکار بودن است. شاید چند ده سال قبل اینطور بود که عکاس گوشهای میایستاد و منتظر لحظهی قطعی میشد اما امروز تنها باید عکس گرفت و سعی کرد یک موقعیت را با قابهای متفاوتی نشان داد.
وقتی افرادی مانند ویویان مایر هزاران نگاتیو چاپ نشده دارند و یا کسی چون ویلیام کلاین میگوید: «من با دانستن اطلاعات فنی کمی عکاس شدم، دوربین خریدم و تا آنجا که میتوانستم بد عکس گرفتم، برای من ساختن یک عکس مانند ساختن یک ضد عکس است» متوجه میشویم که نه تنها جسارت در روبهرو شدن با موقعیتهای جدید بلکه پرکار بودن و روزانه عکاسی کردن و ناامید نشدن از کارهای ابتدایی میتواند مهارت عکاس در ترکیببندیهای خوب را بیافزاید.
مارک ریبو میگوید: «عکاسی یک شغل کوچک روزمره است»، و همین کافیست تا بدانیم که چه کسی را میتوان عکاس نامید. کسی که هر روز عکاسی میکند. بسیاری از عکسها را باید گرفت نه به این دلیل که خوب هستند، بلکه به این دلیل که ما همچون ویلیام کلاین شجاعت گرفتن عکسهای بد را هم داشته باشیم.
شاید بهتر باشد آن باور همیشگی که در ذهن عکاسهای جوینده و جوان وجود دارد را به چالش بکشیم. هر عکاسی چه حرفهای باشد و چه آماتور همیشه عکسهای بدی در کارنامهاش دارد و باید داشته باشد.
یک نظر پرت:
سلام؛ یک مورد عجیب برای من، تجربه خواندن وبلاگ شماست.
تقریبا هر زمان که مطلبی از نوشتههای شما را میخوانم، تقریبا هیچ چیزی از آن نمیفهمم.
البته نگارش شما کاملا جالب و روشن است و مشکل از گیرنده است و احتمالا به این دلیل است که من نه عکس میگیرم؛ نه از عکاسی سررشته و مطالعهای دارم و نه حتی از تجربهی رومزه عکاسی (با گوشی شخصی، اگر بشود آن را نیز به حساب آورد) خوشم میاید.
اما حسم اینه که:
یک جور عشق و کنجکاوی واقعی و غیرساختگی به موضوع مورد علاقهتان (عکاسی) در نوشتههای شما حس میکنم که از این جنس شورها کمتر میبینم.
و بنظر اومد که زیباست.
خیلی خیلی ممنونم از توجه شما به نوشتههایم. و مچکرم که بازخورد خودتان را نوشتید.