پیشنوشت: آزادنویسی معمولن یکی از راههای افزایش خلاقیت شمرده میشود. به فکر کردن هم کمک میکند، آدم را متعهد هم میکند. خلاصه که فواید زیادی دارد. یک چیزی شبیه همان صفحات صبحگاهی خودمان است. در جلسه اول کلاس عکاسی، پژوهش و نوشتن، استادمان خواست که آن را در عکاسی و فکر کردن به کار ببریم. یعنی بنویسیم. و در بند سانسور شدن و انسجام مطلب و درست و غلط بودنش نباشیم. فقط به نوشتن فکر کنیم و به عکاسی. و چیزهایی که به ذهنمان میرسد.
من تصمیم گرفتم که آن را امتحان کنم. این است که نامش را گذاشتم آزادنویسیِ عکاسانه. و منظورم نوشتن افکارم درباره پدیدهها، مظالب و شنیدهها و دیدههایم درباره عکس و عکاسیست. بدون آنکه بخواهم نگران چیزی دیگر باشم. به همین دلیل شاید این مطالب چندان چفت و بست محکمی نداشته باشند و کمی پراکنده باشند. چه از لحاظ نگارشی و چه از لحاظ فکری.
آن ها را در دفترم نمینویسم چون فکر میکنم نوشتن در بلاگ فایدههای بیشتری دارد. هم از نظر جسارت نوشتن و هم متعهد شدن. قرار است آنها را صبحها بنویسم که از لحاظ ذهنی آمادهترم و آرامش و سکوت بیشتری نیز در جریان است.
****
اولین قسمت این سری نوشتهها مربوط به نشستی است که دو هفته پیش در گالری محسن برگزار شد. یک سری سلسله نشست بود در باب عکاسی و نظریه. که من توانستم آخرین جلسه را شرکت کنم. عنوانش هست: تجربه امر غیر معمولی در مناظر روزمره. و بهنام صدیقی هم ارائه میداد.
فکر میکنم عکاسی معاصر این روزها بیشتر رفته به سمت تجربه امر غیر معمولی در مناظر روزمره. یعنی چی؟ یعنی تقریبن میشود گفت همه چیز عکاسی شده. حالا نه با این شدت. اما به هر حال سوژه خوب برای ارائه یک پروژه سخت پیدا میشود. سوژهای که بتواند دست کم درباره آن حرفی برای گفتن داشت. این است که اکثر عکاسان شاید دنبال چیزهایی باشند که در زندگی روزمره برای آدمها عادی و پیش پاافتاده و تکراری است. اما وقتی دقیقتر مینگری یا از نگاه خودت بررسیاش میکنی میبینی که میشود حرفهایی برای گفتن داشت.
مثلن یک مثالش را میتوان همین نمایشگاه گروهی نگاه میدانی دانست. که کار گروهی از عکاسان بود با انتخاب مهدی وثوقنیا. خب اینها رفته بودند از میدان امام حسین عکس گرفته بودند. عکسهایی که در وهلهی اول خیلی ساده به نظر میرسیدند. هیچ نکته جذابی نداشتند. اما نمیشد از انها به راحتی گذاشت. به خصوص وقتی استیتمنت (بیانیهای که برای معرفی نمایشگاه مینویسند) را میخواندی. آن موقع بود که میفهمیدی چه قدر این عکسها با قدرتاند. هنوز برخیهایشان در ذهن من ماندهاند. این نمایشگاه یک جور مقایسه بود. بین میدان امام حسین و میدان فوزیه. و ناهمخوانی که دولت با نصب سازههای خشن آهنی بوحجود آورده بود. (یادداشتی که بر این نمایشگاه نوشته شده را میتوانید اینجا بخوانید) خب قطعن این نگاه از تأمل برمیآید. میدان امام حسین را ما هر روز میبینیم و از کنارش رد میشویم. چه چیز غیر معمولی میتواند در آن وجود داشته باشد. مگر اینکه ما سعی کنیم آن را کمی متفاوت تر ببینیم.
چه چیزی باعث میشود که ما امر معمولی را غیر معمولی ببینیم. احتمالن تنها جواب مشاهده است. یعنی آدم سعی کند جور دیگری مشاهده کند. یا نه مشاهدهاش همراه با پرسش باشد. درست مثل یک توریست خارجی. ما درون فرهنگمان غوطهور هستیم. درست مثل ماهی در آب. به همین دلیل خیلی چیزها برایمان عادی شده است. احتمالن چنین نگاهی یک شبه ایجاد نمیشود اما خب به نظر من میتواند آدم تمرین کند که چطور ببیند.
فرهنگ چیز عجیبیست. درواقع راستش را بخواهید فکر میکنم که یک جور تناقض در حرفم است. تو با یک فرهنگی بزرگ شدی و بعد میخواهی پا فراتر بگذاری و با نگاه کسی که در آن فرهنگ نیست ببینی. خب نمیشود. چون درنهایت عکسهای ما خوانشهای ما از جهان هستند. و به ما بستگی دارند. ما که فاعلیم و در عکسهایمان حضور داریم. ما با تمام تجربهها و پیشینه فرهنگیمان.
شاید به همین دلیل است که گفتم یک شبه به دست نمیآید یعنی آدم باید مطالعه کند. و سعی کند در مطالعههایش مصداقیابی کند. وقتی مطالعه میکنی داری با اندیشهها و تجربیات و فرهنگ کسی دیگر مطلبی را درمییابی. حالا اگر بتوانی مصداق هایی بزنی متناسب با اندیشههای نویسنده، احتمالن میشود گفت داری از نگاه کسی دیگر جهان را بررسی میکنی.
البته شاید بگوییم این رویکرد چندان هم مربوط به عکاسی معاصر نیست. مثلن #ادوارد_وستون را میتوان مثال واضحش شمرد. عکس فلفلش را که یادتان هست، اگر نیستمیتوانید این مطلب را بخوانید.
ادوارد وستون سعی میکرد با نورپردازی از اشیا به گونهای عکس بگیرد که یک چیز دیگر را بنمایند. چیزی که در ذهن خودش بوده و آن را اینطور دیده. یا مثلن انسل آدامز. اما عکسهای ادوارد وستون از نظر من کمی متفاوتاند. آنها بیشتر به رویکردهای زیباییشناسانه متمایلاند اما منظور من از تجربه امر غیر معمولی نوعی نگاه انتقادیست.
نمیخواهم ارزشگذاری کنم اما فکر میکنم اینکه سعی کنیم به جای عکسهای سریع و واضح با لحظههای طنزآمیز، عکسهایی بگیریم که در نگاه اول پیشپاافتاده باشند اما بعد از مدتی که آنها را دقیقتر میبینی متوجه نگاه عکاس میشوی که آن امر خیلی معمولی را با خوانش خودش از جهان غیر معمولی کرده بهتر است. (خب واضح است که ارزشگذاری کردم، البته این ارزشگذاری همگانی نیست و برای من اینطور است.)
من خودم عمومن جذب لحظات جالب میشوم. لحظاتی که به آنی اتفاق میافتد. این رویکرد کاریته برسونی هم عجیب در ما رخنه کرده 🙂 اما فکر میکنم قطعن آن عکسها که برآمده از ساعتها فکر کردن باشند و برای فهمیدنشان هم نیاز باشد که بیشتر فکر کنی، ماندگار ترند. تازه میتوانند به گسترش نگاه و نگرش ما هم کمک کنند.