توانایی نه گفتن به خود

هزینه- نه گفتن- توانایی

 

ماه ها پیش در وبسایتم مطلبی نوشته بودم با عنوان «ما آدم‌های چند پتانسیلی». آن موقع از اینکه مدام به شاخه‌های مختلف می‌رفتم و یک‌جا بند نمی‌شدم، احساس خوبی نداشتم. تا آنکه ویدیویی از امیلی واپنیک را دیدم و فهمیدم که تنها من چنین نیستم. (+)

 همین شد که مطلبی نوشتم و سعی کردم راهکاری ارائه بدهم یا چنین سبک زندگی را معرفی کنم و آن را منحصر به فرد ندانم.

البته از یک سری واقعیت‌ها نمی‌شود چشم پوشی کرد و یکی از مهمترین آنها که در همان پست هم اشاره کردم، اصل تخصیص منابع است.

حالا ماه‌ها گذشته، آن پست جز پست‌های پربازدید این وبسایت شده و افراد مختلفی پای آن نظر گذاشتند. در این مدت، من به این موضوع خیلی فکر کردم و تجربه‌های متفاوتی داشتم و برای خودم بیشتر نوشتم و سعی کردم مساله را عمیق‌تر تحلیل کنم.

یادداشتی که در ادامه می‌خوانید تجربه‌ی من بعد از مدت‌هاست. بعد از خواندن کامنت طناز ،در پای همان پست، به صرافت افتادم که آن را مکتوب کنم. شاید بتواند مفید باشد.

تعریف چندپتانسیلی‌ها

فکر می‌کنم اکنون با امیلی واپنیک کمی اختلاف نظر دارم. به نظرم نمی‌توان گفت عده‌ای چندپتانسیلی هستند و باقی نه. همه‌ی آدم‌ها توانمندی‌ها و ظرفیت‌های متفاوتی دارند. برخی خودشان را می‌شناسند و دست به تجربه می‌زنند و برخی با توجیه مستعد نبودن، علاقه‌مندی‌ هایشان را کنار می‌گذارند.

در مورد گروه دوم فکر می‌کنم سهم استعداد و ژنتیک آن چنان نیست که بتواند مانع یادگیری شود.

اما از بین افرادی که به ظرفیت‌ها و توانایی‌هایشان اهمیت می‌دهند، گروهی هستند که میان اولویت‌بندی توانایی‌هایشان سردرگم هستند و گروهی دیگر که می‌دانند کدام توانمندی‌شان مرتبه‌ی بالاتری را دارد و درنتیجه به مهارت‌های مربوط به آن می‌پردازند.

من و افرادی شبیه من در دسته‌ی اول هستیم. البته این را هم بگویم که این تقسیم‌بندی بدون استناد و آمار مشخصیست و همان طور که در ابتدا هم گفتم از دیده‌ها و شنیده‌های من سرچشمه می‌گیرد.

حالا که ما خودمان را و توانایی‌ها و علاقه‌مندی‌هایمان را بیشتر شناختیم و معتقد هستیم که می توانیم سریع یاد بگیریم و درصد استعداد را در یادگیری‌مان کم اهمیت می‌دانیم باید چه کار کنیم؟ کدام سمت برویم؟

فکر می‌کنم اولین چیزی که هر انسانی در چنین وضعیتی با آن مواجه می‌شود محدودیت است. و حرفی درونی که با خود در این مواقع می‌زنیم و جرئت بلند گفتنش را نداریم، این است که باید نه بگوییم. گاهی به خواسته های درونی‌مان و گاهی به آرزوهای‌ دور و درازمان.

چگونه بتوانیم به خودمان نه بگوییم؟

نه گفتن یعنی من یک انتخابی را نمی کنم و هزینه‌اش را می‌پذیرم برای اینکه انتخاب دیگری داشته باشم. هزینه‌ای که من می‌پردازم از روی آگاهیست. یعنی می‌دانم که این انتخاب را نمی‌کنم و دلیلش چیست.

بنابراین اصل مهم انتخاب نکردن یا به تعبیری هزینه کردن است. هزینه کردن به دو صورت اتفاق می‌افتد:

یک : بنابر شرایط درونی و شخصیتی من

دو: بنابر شرایط بیرونی و آن چیزی که خارج از اراده‌ی من اتفاق می‌افتد.

هزینه‌ های درونی

گمان می‌کنم هزینه‌های درونی براساس ارزش های من و اولویت‌بندی آنهاست. چه چیزی برای من ارزشمند است؟ من چه کسی هستم؟ چه باورهایی دارم؟ چه چیزی برایم اهمیت دارد؟ شخصیت من چگونه شخصیتی است؟

وقتی من خودم را بشناسم، ارزش‌هایم را اولویت بندی کنم، می‌دانم یکی بر دیگری ارجحیت دارد. و البته اضافه کنم که ترتیب اولویت بندیِ ارزش‌های من در طول دوران زندگی‌ام ممکن است تغییر کند.

برای مثال شاید سه سال پیش کسب درآمد برای من جز اولویت‌های پایین بود. خیلی پایین. اما اکنون جایگاهش نسبت به باقی ارزش‌هایم بالاتر آمده و من برای کسب درآمد، بخشی از زندگیم را به آن اختصاص می‌دهم.

بنابراین بخشی از ۲۴ ساعت روزانه‌ی من به تلاش برای کسب درآمد و حرفه‌ای شدن در شغلی که انتخاب کردم می‌گذرد. به عبارت دیگر برای کسب درآمد بخشی از زمانم را هزینه کردم.

مثال دیگری بزنم. احتمالن خوانندگان همیشگی این وبسایت و کسانی که مرا می‌شناسند می‌دانند که کیهان‌شناسی و به طور کلی پژوهش در فیزیک از علاقه‌های اصلی من بود. چیزی که به زور و اجبار واردش نشدم. و کنار گذاشتن این مسیر و چشم‌پوشی از علاقه‌ام هزینه‌ای بود که برای یک ارزش بالاتر پرداختم.

جدای از سیستم پرحاشیه‌‌ی دانشگاه که همه چیز به جز علم در آن اهمیت دارد، من در دوره کارشناسی ارشد از لحاظ شخصیتی آنقدر قوی نبودم که بتوانم با در برابر مشکلات ریز و درشتی که تمامی نداشت مقاومت کنم. روز به روز سرخورده‌تر می‌شدم و عزت نفسم کاهش پیدا می‌کرد. پایان‌نامه‌ای که نوشتم، به جز فصل آخر (امواج گرانشی)، باقی‌اش سرهم بندی بود. پژوهشی انجام داده بودم که دوست نداشتم.

به همین دلیل از دانشگاه بیرون آمدم. و خب بیرون از دانشگاه هم شما نمی‌توانید به راحتی یک کیهان‌شناس شوید. و پیمودن این مسیر سخت و طولانی به تنهایی و بدون راهنمایی‌های یک استاد امکان‌پذیر نیست.

البته چرخش من به سمت عکاسی و پژوهش در هنر (خاصه اکنون که در فضای وب فعالیت می‌کنم) چیزی از جنس همان علاقه است اما امیدوارتر هستم که این مسیر را بتوانم بدون آنکه به دانشگاه رفتن نیاز باشد طی کنم.

پس اولویت بندی ارزش‌های ما، شناخت شخصیت‌مان در برهه‌ای که هستیم، (قطعن برای توسعه فردی خود باید کوشش کنیم) بخشی از این نه گفتن‌ها را با دلیل و برهان مشخص می‌کند. به عبارت دیگر من می‌دانم که چرا این انتخاب را نکردم.

هزینه‌ های بیرونی

هزینه‌های بیرونی همه‌ی آن چیزیست که ما در تغییر دادنش نقشی نداریم، یا درصد تغییر آن توسط ما پایین است. برای مثال شرایط جامعه. شرایط خانواده. البته این که خانواده‌ی من یا جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنم یا … چه قدر برای من مهم هستند هم به نوعی به ارزش‌گذاری من بستگی دارد.

برای من خانواده‌ام مهم است. همین شد که دو سال پیش از ماندن در تهران سر باز زدم. چون دیدم نمی توانستم پدر و مادرم را در آن شرایطی که داشتند تنها بگذارم. در حالی که در تهران هم کار داشتم و هم مکانی برای زندگی.

بنابراین اگر الان قم زندگی می‌کنم، می‌دانم که این انتخاب چرا انجام شده. بنابراین می‌دانم نه گفتن به زندگی در یک محیط دیگر که پیشرفت در آن سریعتر است هزینه‌ای بود که برای یک اولویت بالاتر پرداختم. و می‌دانم که نسبت به فردی که در آنجا زندگی می‌کند، با شرایط مشابه، آهنگ پیشرفت من کندتر است.

چند نکته‌ی مهم درباره‌ی هزینه‌ ها

اول:  ارزش‌گذاری‌های ما و شرایط بیرونی، ثابت نیستند، بلکه قابل تغییرند. نگاه ما، باورهای ما و اعتقادمان در طول مسیر زندگی تغییر می‌کند. شخصیت‌ ما پخته تر می‌شود. خودمان را بیشتر می‌شناسیم. و شرایط بیرونی هم قابل تغییرند. شرایط جامعه در دوران‌‌های مختلف فرق می‌کند. شاید من امروزه بتوانم نگاه خانواده‌ام را تغییر بدهم. همان طور که به سمت پژوهش در عکاسی متمایل شدم.

میزان تأثیرگذاری ما روی محیط اطرافمان در بازه‌های زمانی مختلف، متغیر است. گاهی مطلقن هیچ کاری از دست مان برنمی‌آید و گاهی اینطور نیست.

دوم: ممکن است شرایط بیرونی را به نفع ارزش‌های درونی‌مان تغییر بدهیم. گاهی آن ارزش‌های درونی برایمان آن قدر اهمیت دارد که با چنگ‌ و دندان ازش دفاع می‌کنیم.

اما اینجا هم باید حواسمان باشد به انرژی که می‌گذاریم، فرسودگی جسم و روح‌مان، و به کاهش عزت‌نفس‌مان هم توجه کنیم.

سوم: اهمیت دانستن هزینه‌ها و دلایلی که باعث می‌شود نه بگوییم و برخی انتخاب‌ها را کنار بگذاریم به ما کمک می‌کند:

ناله نکنیم. بلکه با دلایل محکم خودمان را اقناع کنیم.

کمتر حسرت بخوریم.

کمتر خودمان را سرزنش کنیم.

سردرگم نشویم.

به آن انتخاب هایی که برایمان مانده بهای بیشتری بدهیم.

محمد رضا شعبانعلی، معلم و دوست عزیزم، در مطلبی با عنوان «مروری بر سالی که گذشت»، آجرهای رنگی را در ستون‌هایی رسم کرده بود که هر کدام مختص یکی از اولویت‌های ما در زندگی هستند. ( آنها در ذهنم ماندگار شدند و البته نمی‌شود انکار کرد که یکی از دلایلش رنگی بودنشان بود:)‌ )

محمدرضا آنجا می‌گوید: «یادمان باشد اگر آجری به ستونی اضافه می‌کنیم، آن را از ستون دیگری برداشته‌ایم. آجر مجانی از آسمان نازل نمی‌شود و اگر بشود معمولاً سر می‌شکند، خانه نمی‌سازد»

همه‌ی حرف هم همان است. ما محدودیم، توسط زمان، منابع مالی، شرایط بیرونی، ارزش‌های خودمان، شخصیتی که داریم و …. درواقع این محدودیت است که به اولویت‌بندی انتخاب‌ها و هزینه دادن‌ها و ساختن خانه‌ی زندگی‌مان معنا می‌دهد.

بله، در زندگی جاهایی هست که باید کودک جستجوگر و کنجکاو و علاقه‌مند درونمان را آرام کنیم، با او حرف بزنیم و البته با قاطعیت بگوییم نه.

بعد از اولویت بندی و نه گفتن می‌توان به چیزهای دیگر فکر کرد. مثلن تلفیق ایده‌ها. که در آینده به آن می‌پردازم.

 

4 thoughts on “توانایی نه گفتن به خود

  1. سلام پریسا جان.
    ممنون از نوشته ای که درج کردی.حقیقت زندگی در گذر زمان نهفتس.در مورد رشد و پخته تر شدن شخصیتمون در طول زمان کاملا باهات موافقم .من هم اگه یادت باشه از یه سری تصمیماتم برات نوشته بودم که دودل بودم نسبت به انجامشون.ولی از اونجایی که خیلی فکر کردم و دیدم اولویتهام تغییر کرده افکارمو از یه فیلتر جدید رد کردم و یک سری تصمیمات را از ذهنم حذف کردم.دقیقا همونطور که شما توضیح دادی ما باید توانایی نه گفتن به کودک درونمونو داشته باشیم.گرچه کار سختی بود.ولی الان که مطلب شما رو خوندم خوشحال شدم که هم عقیده هستیم نسبت به این موضوع.به نظرم انسان با هر تصمیم جدیدی که اتخاذ میکنه نه تنها یه مرحله جلو میره بلکه ذهنش رو از یک فیلتر حساستر و سختیگرانه تر از قبل عبور میده.گرچه هنوز با علایق مختلفم سردرگمم ولی تونستم تعدادشونو کاهش بدم و معقولانه تر و هوشمندانه تر عمل کنم.مسلما از دو سال پیش تا الان خیلی از رویاهارو حذف کردم و قاطعانه این کارو انجام دادم.چون زمانی که کاری در بازه ی زمانی درستش انجام نشه و با سختیهای زیادی روبرو باشه از لحاظ روحی انسان را درگیر میکنه و خیلی تحت فشار قرار میگیره.شاید در نقاط دیگه ی دنیا بستر بیشتر فراهم باشه برای پیشرفت افرادی که علایق و استعدادهاشون متنوع هست.چون از کودکی به دنبال کشف و پرورششون هستن.ولی این موضوع در اینا تازه داره شکل میگیره.امیدوارم که تصمیمات درستی در زندگی داشته باشیم.سپاس

  2. درود
    البته من بهره برم از نوشته ای که خواندم اما به گمانم این نوشته و اساسن طرح موضوعی که اینجا شد پس از مرحله هایی پیش آمد خواهد کرد. به تعبیر من این نوشتار و آنچه که از درونش بیرون می کشم گونه ای از در کمال حرکت کردن هم هست. یعنی آموزش و پیش زمینه اش را نلدیده نباید گرفت. نیاز به یک خودساختگی و البته که اطمینان به خود(اعتماد به نفس) هم دارد و برای کسانی حتا راهنما و دستگیر هم آری
    گاهی هم یک مانع های پدیدار می شود که ناچار می شود آدمیزاد به نقب زدن یا برگشتن یا دور زدن. اما در نهایت همین است یک جور کنار آمدن
    سپاس از نوشته ات

    1. سلام همید جان
      ممنونم از زمانی که برای این نوشته گذاشتی.
      درست میگی. من هم از ابتدا به چنین باوری که اکنون دارم و در نوشته هم مشهود بود، نرسیدم. یادداشت «ما آدم‌های چندپتانسیلی» که چند ماه پیش نوشتم گویای این مطلب است. درواقع فرق زیادی بین دانستن و فهمیدن وجود دارد. من می‌دانستم که باید برای دوری از سردرگمی دست به انتخاب‌هایی بزنم اما شدنش امکان‌پذیر نبود. با آزمون و خطا، اشتباهات و فکر کردن‌های بسیار به این نتیجه رسیدم. و البته این نتیجه هم آخر کار نیست. یعنی آدم در طول مسیر پخته‌تر می‌شود و به تبع آن تصمیم‌های درست‌تری می‌گیرد و به اشتباهات گذشته‌اش پی می‌برد. این یک تجربه بود برای من. دوست داشتم سیر رسیدن به باوری که اکنون دارم و چیزهایی که در آینده به آن میرسم را مکتوب کنم و نوشتن تجربه‌هایی از این دست پیش از هر چیز برای خودم مفید است.
      البته که فکر می کنم چیزهای به دردبخوری هم می‌شود در آن پیدا کرد که شاید برای دیگران کاربردی باشد.
      سپاس از تو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *