مردِ همیشه با دوربین

هنوز ده صفحه از کتاب بودن با دوربین را نخوانده ام که مجذوب کاوه گلستان شدم. عکاس مستند نگاری که همیشه در بطن زندگی مردم بوده. کسی که به زعم نویسنده این کتاب و دیگر دوستانش اگر یک بار او را می دیدی نمی توانستی رهایش کنی.

حبیبه جعفریان در این کتاب زندگی و آثار و مرگ کاوه گلستان را از زبان دوستان، همسر و خانواده اش روایت می کند. بی شک بیان ساده و صادقانه ی او که در مقدمه مشهود است مرا به خواندن این کتاب ترغیب کرد.

یک چیزی که همیشه در عکاسی مستند و خبری مرا می ترسانده، سفارشی شدن اثر است. تغییر اولویت ها و فراموش کردن عهدی که در ابتدای راه با خودت می بندی. هرچند که این کتاب کم حجم را هنوز به پایان نرساندم و اعتراف می کنم که حیفم می آید زود آن را تمام کنم، اما از همین صفحات ابتدایی می توان دریافت که هدف کاوه در تمام سال های عکاسی و خبرنگاری و فیلمسازی اش تغییر نکرده است.

این نقل قول از شهریار توکلی ناشر این کتاب می تواند این مطلب را تایید کند:

«عکاسی برایش صرفا عکس نبود. فرآیند بود. طی مسیر بود. کل ماجرا و قصه پس و پشت راهیابی و دستیابی به موضوع، بخش جدانشدنی عکاسی او بود. ماجراجویی در این کار انگیزه راه افتادنش می شد.»

یا جای دیگری که بابک احمدی رفیق اش میگوید:

«او خبر از تمام آن چیزهایی می آورد که هنوز نیستند، باید می بودند اما نیستند و به زودی زود خواهند بود، خواهند آمد.»

«او عکاسی را دوست داشت و با آن به دنیای خودش و دیگران معنا می داد.»

گاهی فکر می کنم مستند نگاری به آن اندیشه ها و افکاری که من در ذهنم دارم نزدیک تر است. شاید هنوز در متن حوادث و خطرات آن قرار نگرفتم که اینگونه ساده فکر می کنم. با همه این ها اما دوست دارم شبیه مردی باشم  که شور زندگی کردن داشت. کسی که حبیبه جعفریان در وصف او می نویسد:

« هیچ وقت مثل بچه آدم زندگی نکرد و انگار اصرار داشت که نگذارد بقیه هم این کار را بکنند.»

 

پینوشت: ناشر این کتاب حرفه هنرمند است.

 

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *