از میان متخصصان و فعالان حوزه روانشناسی با تجربهها و سوابق درخشان در کارگاهها و کلاس ها و کتابها، تنها اروین یالوم بود که توانست با چند سطر از کتاب رواندرمانی اگزیستانسیالش مرا خوانندهی همیشگی کتابهایش کند. خوانندهای که با هربار خواندن کتابهایش در هر دورهی زندگی معنا و وجه متفاوتی از حرفهایش را درک میکند. خوانندهای که به مخاطب پروپاقرص او تبدیل شده و هرجا که سخنی از او باشد گوشهایش تیز میشود.
نمیدانم جز چند هزارمین مخاطبانی هستم که به او ایمیل زده و خودش را بابت اینکه در قرنی زندگی میکند که او هم میزیسته و کتابهایش این چنین فراگیر بوده خوش شانس معرفی کرده است.
به بهانهی کامنت سعید فعلهگری در پست پیشین، تصمیم گرفتم چند مورد از دلایلی که سبب شده من به مخاطب او تبدیل شوم و او روی من تاثیر بگذارد را اینجا بنویسم:
راه حل او برای پوچی، خیزش به سمت تعهد و عمل
اولین آشنایی من با یالوم برمیگردد به روزی بهاری در سال ۹۵ در شهرکتاب ونک. تقریبا ۲ سال از زمانی که من با دشوارترین بحران زندگیام روبرو شده بودم میگذشت و همچنان با وجود کلاسها و کارگاههای روانشناسی و درمانهای رهاشده و کتابهای نیمهتمام فلسفه و آشنایی با آدمهای متفاوت، همچنان سردرگرم بودم و بزرگترین سوالم در زندگی جلوی من قد علم کرده بود: چرا باید زندگی کنم؟ بعدها در کتاب عبور از رنجها خواهم گفت که تصمیم به خودکشی هم گرفته بودم که متوجه شدم جرأتش را ندارم. در این حال زندگی کردن با یک سوال بنیادی و نتوانستن و ترسیدن از مرگ، دشواریِ بودن و زیستن در این دنیا را دوچندان میکند. به هرحال آن روز مثل همیشه به پیادهروی های بیپایانم و پرسه در شهرکتاب میپرداختم که کتاب رواندرمانی اگزیستانسیال یالوم را دیدم، اسمش را شنیده بودم و چند جمله و پاراگراف در جاهای متفاوت از او خوانده بودم.
کتاب را که باز کردم دیدم چند قسمت دارد که هرکدام مختص یک اضطراب وجودی است. آخرین قسمت مربوط به پوچی بود. البته تعجب کردم چون فکر میکردم پوچی باید اولین قسمت باشد، آدم باید اول تکلیفش را در این دنیا مشخص کند و بعد به مفاهیم و مشکلات دیگر بپردازد. به هر حال به سرعت ورق زدم و آن قسمت را مرور کردم، هرچه جلوتر میرفتم ولع و هیجان بیشتری برای خواندن داشتم. چند صفحهی آخر را کامل خواندم و مدام در لابلای پاراگرافها متوقف میشدم. حرف یالوم چیز دیگری بود. درست در جهت مخالف آن چیزی که در ابتدا فکر میکردم.
«پادزهر پوچی و بیمعنایی حاصل از منظر کیهانی، خیزش و تعهد به سمت عمل است»
در ادامه اشاره کرد که درمانگر لازم نیست تعهد را برای بیمار ایجاد کند یا روحیه تعهد پذیری او را تقویت کند، اشتیاق تعهد به زندگی همواره درون هر بیماری هست، تنها باید موانع را از سر راه برداشت. یک حرف تکاندهنده و هوشمندانهی دیگر که مرا به فکر واداشت!
در انتها او آخرین تیر خود را زد و اعتراف میکنم که درست به هدف خورد. البته چرایش را نمیدانم. او ادامه داده بود که در برخورد با مسألهی آزادی، مرگ، تنهایی باید مستقیما با این اضطرابها دست به گریبان شویم اما درباره مسأله پوچی راه حل متفاوت است. باید از پرسش فاصله گرفت، باید در رودخانهی زندگی غوطه ور شد و اجازه داد پرسش نیز به راه خود رود.
همین جملات کافی بود تا آن آتشی که دو سال در وجود من زبانه میکشید، تا حدی تسکین یابد و مرا برای خواندن کتاب مصمم تر کرد. نمیگویم بعد از خواندن کتاب متحول شدم اما ذهنم با آنچه او گفته بود به شدت درگیر شد و تصمیم گرفتم بیشتر از او بدانم.
درمان منحصر به فرد، شیوه درمانی یالوم
در بسیاری از رمانهایش، قهرمان داستان یالوم (ارنست لش، در رمان دروغگویی روی مبل و در یکی از داستانهای کتاب مامان و معنای زندگی)، شیوه درمانی منحصر به فرد را برمیگزیند و معتقد است برای هر بیمار باید شیوه درمانی مختص او را برگزید. توجه به شرایط و فرهنگها و ویژگیهای منحصر به فرد انسانها از سوی یک درمانگر برای من جالب توجه است.
انتقال متقابل در درمان یالوم
در یک رابطهی درمانی هم بیمار و هم درمانگر هر دو درگیر میشوند و به عبارتی هر دو از هم میآموزند و یکدیگر را درمان میکنند. درون مایه این اصل در بسیاری از رمانها و داستانهای رواندرمانی او نهفته است. به عنوان مثالی واضح میتوان رمان وقتی نیچه گریست را نام برد که در آن هم نیچه و هم درمانگر (دکتر برویر) هر دو از هم میاموزند و یکدیگر را درمان میکنند.
اصل صداقت
خودافشایی یالوم و قهرمان داستانهایش و بازگو کردن احساسات و افکارشان در لحظه و مکان که عموما در جلسات رواندرمانی و در اتاق درمانگر بوده است، برایم تعجب برانگیز و البته ستودنی بود. او در نوشتن اولین داستان کتاب مامان و معنای زندگی که بنا به گفتهی اش در مقدمهی کتاب یک اتفاق واقعیست، حد بالایی از خودافشایی را در بررسی رویایش لحاظ میکند واعتراف میکند با وجود سخنرانیهای بسیار و مطالب زیادی که نوشته و پرداخته و تحلیل کرده ، همچنان پایش در گذشته لنگ میزند و گویی همه این موفقیتها را برای رضایت مادرش کسب کرده است. با توجه به گفته ی اطرافیان و نظر خودم فکر میکنم در این زمینه بسیار از او تاثیر پذیرفتهام.
اهمیت به رویاها
از سالها پیش رویاها در کانون توجه درمانگران و روان پزشکان بوده است. از زمان فروید اهمیت به رویاها و کشف معانی آنها بیشتر مورد توجه قرار گرفت. برخلاف فروید، یالوم با بررسی رویای بیمار راهی به سوی ایجاد ارتباط همدلانه با بیمار برقرار میکند. او همواره به بیمارانش توصیه میکند که رویاهایشان و احساساتی که در آن لحظه داشتند را به صورت تداعی آزاد بنویسند.
اگرچه که نباید در این میان تعابیر هوشمندانهی یالوم را در تفسیر رویاها دور از نظر داشت، اما با این حال من فکر میکنم هیچ کس به اندازه خود فرد نمیتواند معنای رویایش را دریابد. به تعبیر یالوم کوتولهی رویاساز جایی در اعماق ذهن ما در میان رشتههای عصبی پنهان شده و شبانه با خلاقیتی خاص رویاهای عجیب و معماگونه طرح میکند.
من خودم بازی با رویاها را خیلی دوست دارم و بارها شده از رویاهایم شگفت زده شدم و کاملا معنایشان را درک میکردم. برای مثال یکی از رویاهایی که معنای واضحی برایم داشت مربوط به یک سال و خوردهای پیش بود که کارگاه سایه شخصیت دکتر شیری را ثبت نام کرده بودم. چند روز بعد از اتمام کلاس خواب دیدم در فضای کلاس هستیم و قرار است یک بازی انجام دهیم. دو گروه شدیم و من سرگروه یکی از گروهها شدم. به صورت واضحی در خاطرم هست که بازی بدین شکل بود که نیاز به قدرت داشت و یادم است با تلاش زیاد گروه من در بازی باخت. بعد ازاینکه متوجه شدم باختیم یک نگاه به همگروههایم انداختم و دیدم همه زن هستند، انگار که به خودم امده باشم گفتم چرا توی گروه من مرد نیست و همان لحظه از خواب بیدار شدم. برخلاف ظاهری که خواب ترسیم میکند من هیچ وقت مرد ستیز نبودم و نیستم. اما در آن زمان «قدرت» به عنوان یک شاکله شخصیتی چیزی بود که در من آچنان شاخص نبود و در پس بعضی از اتفاقات فقدانش را احساس میکردم.
قدرت نویسندگی
یالوم روانپزشکی است که در کنار کتابهای مفید و کاربردی روانپزشکی همچون رواندرمانی اگزیستانسیال و گروه درمانی، رمانهای پرفروشی داشته است. کمتر روانپزشکی است که بتواند درونمایه درمانی اش را اینگونه هنرمندانه در رمانهایش وارد کند. دقت نظر او به پرداخت شخصیتها و جزییات و ترسیم فضای داستان آدم را ترغیب میکند که دست از خواندن کتابهایش نکشد. چه بسیار زمانهایی بوده که زمین گذاشتنشان برایم بسیار سخت و دشوار بوده است و نزدیک شدن به پایان کتاب باعث شده در خواندن تعلل بورزم تا کتاب را زود تمام نکنم.
همیشه دلم میخواست میتوانستم با یالوم یک عصر را بگذرانم و یا چند جلسه، فقط چند جلسه درمانی داشته باشم. افسوس که نه فرصتش هست و نه من توانایی مالی و البته مکالمه سریع با او را دارم. شاید همین امر باعث شد که تصمیم بگیرم کتابهایش را عمیقتر و بیشتر مطالعه کنم و مدل ذهنیاش را دریابم تا در این کوره راه پر از حوادث گذشته و حال و آینده، چراغی برای این مسیر داشته باشم.
بواسطه کامنت سعید و مصاحبهی او متوجه شدم او هماکنون در بستر بیماریست و در انتظار چاپ آخرین کتابش است. در جریان آخرین کتابش از فیسبوک بودم، چرا که او برای عنوان کتاب از مخاطبانش نظرسنجی کرده بود و عنوانهای متفاوتی را کاندید کرده بود. گویا پس از انتخابهای متفاوت در نهایت عنوان آخرین کتابش این شد: من شدن.