برچسب: Emilie Wapnick

ما آدم‌های چند پتانسیلی!

 

ما آدم‌های چند پتانسیلی

 

عبارتِ «ما آدم‌های چند پتانسیلی» ممکن است در نگاه اول غریب به نظر برسد. اصولا آدم‌ها یک بعدی نیستند، هر شخصی در طول زندگی خود علایق فراوانی دارد، پس این عبارت به چه کسانی اطلاق میشود؟ اجازه دهید به عنوان کسی که معتقدم جز این گروه افراد قرار می‌گیرم از تجربه‌ی خودم شروع کنم:

داستان از آن‌جا شروع شد که در یک عصر پاییزی با دوستم صحبت می‌کردم و به او می‌گفتم با این‌که می‌خواهم از این شاخه به آن‌ شاخه نپرم اما گاهی در زندگی چیزهای پیش رو راضی‌ام نمی‌کند.

وارد حوزه‌ای می‌شوم آن را یاد می‌گیرم به یک جایی می‌رسم که لزوما آن نقطه، قله‌ی یادگیری نیست اما برای من کافیست. انگار هرچه که از نظر خودم لازم بوده را یاد گرفتم. به او گفتم تمام زندگی‌ام را که مرور می‌کنم همین شکلی بوده، انگار هیچ تعهدی نسبت به علاقه‌هایم ندارم. از اینکه آن‌ها را پیگیری کردم پشیمان نیستم، چون با یادگیری هر مهارت، چیزهای زیادی به من افزوده شده است.

با این حال نقطه‌ای هم هست که فکر می‌کنم دیگر راه چالشی برایم ندارد. دیگر آن شور و شوق اولیه را ندارم، از خودم می‌پرسم واقعا می‌خواهم حرفه‌ام باشد و سراغ چیز دیگری نروم؟

زمانی فیزیک می‌خواندم، و همیشه گفته‌ام آن را با عشق خوانده‌ام به طوری که اگر زمان بازگردد باز هم شش سال فیزیک خواهم خواند، زمانی متمم می‌خواندم روزانه سه یا چهار ساعتِ تمام و بدون خستگی! دوره‌ای عکاسی می‌کردم، هر روز بیرون می‌رفتم و عکس می‌گرفتم، یا روزانه می‌نوشتم، ساعت‌ها وقت می‌گذاشتم برای اینکه یک پست وبلاگ بنویسم، و آن چنان حال خوشی را تجربه می‌کردم که هیچ ماده مخدری نمی‌توانست آن را به من بدهد! حالا نه اینکه ناراحت باشم از گذراندن وقتم به یادگیری مهارت‌های مختلف، همان‌طور که درباره فیزیک پشیمان نیستم درباره هیچ کدام از آن‌ها هم پشیمان نیستم.

و البته دوست ندارم هم هیچ کدام از این مهارت‌ها را کنار بگذارم، اما آن عطشی که برای یادگیری داشتم را دیگر تجربه نمی‌کنم. و این‌ گونه است که فکر می کنم چه قدر آدم بی‌تعهدی هستم که هر دم و هر لحظه از یک شاخه به شاخه دیگر می‌پرد!

این احساس مرا نگران کرده بود و بابت آن خودم را سرزنش می‌کردم، تا اینکه به پیشنهاد دوستم ویدیویی از TED را دیدم.

در این ویدیو اِمیلی از تجربه‌ی آدم‌های چند پتانسیلی می‌گوید. آدم‌هایی که در یک حرفه شیرجه می‌زنند، آن را یاد می‌گیرند و تا آن‌جا پیش می‌روند که دیگر برایشان چالشی ایجاد نمی‌کند. بعد از آن دوست دارند حرفه‌ی دیگری را آغاز کنند و در آن کسبِ تجربه کنند.

جامعه چنین سبک و شیوه‌ای را نمی‌پسندد. فرهنگی که امروزه نه تنها بر جامعه‌ی ما بلکه بر جوامع دیگر هم حاکم است، انتخاب یک حرفه و تخصص در آن است. گزینه‌هایی که پیش روی شخص در دوران دبیرستان و دانشگاه قرار می‌گیرد، محدود بوده و والدین ما این محدودیت را در دوران کودکی با پرسیدن سوال «می‌خواهی چه کاره بشوی؟» به ما یادآوری می‌کردند. ما باید یک شغل را انتخاب کنیم و در دانشگاه یک حرفه را برگزینیم و سعی کنیم انتخاب‌مان تا آن‌جا که ممکن است با علاقه و استعداد ما هم‌خوانی داشته باشد.

این فرهنگِ پذیرفته شده در جامعه ماست، حال فرض کنید در وضعیتی باشیم که نتوانیم یک مهارت را انتخاب کنیم و به صورت متمرکز در آن فعالیت کنیم، فرض کنید برایمان تجربه کردن و لذتِ یادگیریِ ناشناخته‌ها اهمیت داشته باشد. در آن صورت اولین سوالی که از ما می‌پرسند این است:

با اصل محدودیت منابع چه می‌کنی؟

منابع ما محدود است، زمان و انرژی و منابع مالی ما آن چنان نیست که بتوانیم در چند رشته متخصص بشویم، در این‌ صورت آیا یادگیری چند حرفه بخش اعظمی از زمان ما (مهمترین منبع) را هدر نمی‌دهد؟

دفاعیه یا سه پاسخی که برای این سوال پیدا کردم:

یک: ترکیب ایده‌ها

معمولا چند پتانسیلی‌ ها ذهن‌ خلاقی دارند و می‌توانند از مهارت‌های مختلف‌شان در ایجاد یک حرفه و کسب و کار نو و بدیع بهره ببرند. برای نمونه، در این ویدیو تد از شاو هانگ و راشل بینکس صحبت می‌شود که از بین علایق مشترکشان یعنی نقشه‌کشی، طراحی داده، ریاضی، سفر کمپانی مشیو (Meshu) را ایجاد کردند. کمپانی که جواهرات را بر اساس الهام از جغرافیا طراحی می‌کند.

دو: از صفر شروع کردن!

یکی دیگر از ویژگی‌های چند پتانسیلی‌ ها که در این ویدیو معرفی شده، یادگیری سریع بود. چنین افرادی معمولا از ورود به یک حوزه ناشناخته نمی‌ترسند و توان ریسک و انطباق‌پذیری بالایی دارند. چون بارها وارد حرفه‌ای شدند که از آن اطلاعات کمی داشتند و به بیان دیگر از صفر شروع کردند. علاوه براین فکر می‌کنم افرادی که چنین ویژگی دارند به قصد تخصص وارد حرفه نمی‌شوند، بلکه به قصد یادگیری و با نگاهِ یک تجربه‌ی جدید آن را آغاز می‌کنند. در نتیجه ترسِ کمتری برای شروع دارند و نیازی هم نمی‌بینند حتما تا انتها و مرز تخصص پیش بروند.

سه: چرا لذت تجربه کردن را از خودمان دریغ کنیم؟

گاهی ما در دامِ فرهنگ جامعه می‌افتیم، همگام با آن حرکت می‌کنیم و چنین می‌پنداریم که هر حرکتی خلافِ آن اشتباه است و یا نتیجه خوبی ندارد. اما چه چیزی در زندگی مهم‌تر از آن است که شکلی از زندگی را انتخاب کنیم که می‌پسندیم نه آن شکلی که برایمان پسندیده شده است؟  فکر می‌کنم این مهمترین اصلِ زندگیست که در این دوران و عصر باید به آن توجه کنیم.

همان طور که در ابتدای این مطلب اشاره کردم، ما آدم‌ها موجوداتِ تک بعدی نیستیم، قطعا هر کدام علایق و مهارت‌های متفاوتی داریم، اما چیزی که در چند پتانسیلی‌ ها پررنگ‌تر دیده می‌شود، شیرجه زدن به حوزه‌های ناشناخته است! هرچند در ابتدا این موضوع شاید مورد پسند خیلی از افراد جامعه قرار نگیرد، یا بزرگترهای ما بگویند بهتر است سبد علایق خودمان را داشته باشیم اما در یک رشته‌ی خاص و در یک مسیر خاص حرکت کنیم.

اما من با این طرز فکر مخالفم. من فکر می‌کنم قرار نیست مسیری به عنوان یک مسیر خوب برای همه معرفی شود. یک شخصی با ویژگی چند پتانسیلی بودن‌اش می‌تواند رشد کند، همان اندازه که یک فرد که در رشته‌ای خاص فعالیت می‌کند.

و به عنوان کلامِ آخر، این مطلب را با هدفِ برتری قرار دادن شیوه‌ای از زندگی به شیوه‌ی دیگر ننوشتم. بلکه تنها خواستم یک سبک از هزاران سبکِ زندگی را معرفی کنم.

 

پینوشت: سایت اِمیلی واپنیک را می‌توانید اینجا  پیدا کنید.