برچسب: سقالکسار

دنیای انعکاس ها، گزارش تصویری یک سفر

من اصولا آدم تجربه گرایی هستم، به این معنی که برای تجربه کردن مخصوصا تجربه ای از جنس سفر بسیار اهمیت قائلم. همین هم شد که وقتی انتشارات، واریز بعد از عید را به حسابم ریخت، اولین تصمیمی که گرفتم این بود که به سفر بروم.

راستش تقریبا یک سال بود که دلم می خواست دنیای انعکاس ها یعنی دریاچه سقالکسار که روستایی از توابع رشت است را ببینم. برای رفتن به آن جا با خیلی از دوستان صحبت کرده بودم اما در نهایت هیچ کدام اعلام آمادگی نکردند. به همین دلیل تصمیم گرفتم خودم بروم. به خصوص که این روزها دلم بیش از هر چیز غرق شدن در یک دنیای بکر و به دور از آدم ها را می خواست.

 این تجربه در واقع دومین تجربه ی سفر تنهایی من محسوب می شود. اولین سفری که تنها همسفرش خودم بودم را اسفند نودوسه رفتم . آن روزها هم نزدیک عید بود و همه در تکاپو برای نو شدن و من به گونه ای دیگر شاید در جست و جوی نو شدن بودم. همین بود که مقصدم را مشهد انتخاب کردم و طوری برنامه ریزی کردم که یک صبح تا عصر در مشهد باشم و بقیه اش هم در راه و البته در قطار باشم.

وقتی یک رفیق اهل سفر داشته باشی، برنامه ریزی برای چنین سفری سخت نیست. و من از این نعمت بی بهره نبودم. ساعت رفت و برگشتم را که به او اعلام کردم، برایم برنامه ریزی کرد و گفت کجاها بروم. الحق هم که کمک هایش بسیار اثربخش بود و خلاصه این سفر یک روزه علاوه بر خستگی زیاد اما به من بسیار خوش گذشت و خوشحالم که جسارت به خرج دادم و آن را تجربه کردم.

در این مطلب می خواهم یک گزارش تصویری از عکس هایی که گرفتم بگذارم ودر مطلب بعد درباره ی چیزهایی که یاد گرفتم و به آن فکر کردم می نویسم. عکس ها درقسمت قاب من هم آپلود می کنم می توانید در اندازه اصلی و با وضوح بهتر آنها را آنجا ببینید.

راستش دلیل اصلی من برای این سفر دیدن این خانه رویایی بود. خانه ای ازجنس سکوت. هرچند بازهم کمی دیر رسیدم و قسمتی از خانه پوسیده شده و خراب شده بود اما باز هم به طرز عجیبی مسحور کننده بود:

تک درختی که در سمت چپ این خانه رویایی جاخوش کرده بود، حس سکوت و تنهایی را مضاعف کرده بود:

هوا آن جا کمی شرجی بود اما کلافه کننده نبود. با این حال مردم هم در وسط هفته خود را از این بهشت بی بهره نکرده بودند و گله به گله آنجا اتراق کرده بودند. البته آن چنان شلوغ هم نبود:

تقریبا چندساعتی عکاسی کردم و یک ساعتی نشستم و هیچ کاری نکردم، جز دیدن آدمها و لذت بردن از این فضای شگفت انگیز. بعد تقریبا ساعت شش که شد طبق برنامه ام پیاده راه افتادم به سمت آسیدشریف، آسید شریف امامزاده ای است در حوالی سقالکسار به گفته ی راننده ای که با او این مسیر را آمدم مردم به او بسیار اعتقاد دارند.در مسیرم با گوشی موبایل و گاهی با دوربین عکس گرفتم:

 

 

این زیبایی گویا محدود به آن دریاچه نمی شد، دنیای انعکاس ها مرزش فراتر بود:

»در امازاده آسید شریف با دخترکوچولوی بانمک و شیرینی هم آشنا شدم که تا از در آمد تو به من گفت : «سلام از آشنایی با شما خوشبختم من اسمم سنا خانومه:)

بعد از اینکه آقای راننده دنبالم آمد ، گفتم مرا به سبزه میدان، میدان اصلی شهر رشت، ببرد، در مسیر آقای راننده بسیار خوش صحبت بود و به گمانم می توانست یک لیدر تور محبوب باشد. اطلاعات تاریخی اش بالا بود و از اینکه چرا من نها آمدم و از کجا آمدم هم هیچ نپرسید.

از او اجازه خواستم و در پایان مسیر از او عکس گرفتم:

سبزه میدان خیلی شلوغ بود ولی نه از آن شلوغی های کلافه کننده، شور زندگی در مردم موج می زد. حسابی در چند ساعت باقی مانده آن جا را گشتم و عکس گرفتم.:

 

این عکس خودم خیلی دوست دارم به گمانم از بهترین هاییست که تا کنون گرفتم . خودش متولد شد، اصلا قصد ثبت چنین عکسی را نداشتم!

تقریبا اذان را گفته بودند اما همچنان آن جا شلوغ بود من هم از بودن در میان مردم آن قدر هیجان زده شده بودم که بساط سه پایه را وسط میدان علم کردم و خلاصه چند شات هم از شب های رشت گرفتم:

تقریبا ساعت نه ونیم ده بود که تصمیم گرفتم از خجالت معده ی مظلومم دربیایم، همین شد که به توصیه رفیق جان به رستوران محرم در منظریه رفتم و یک میرزا قاسمی اصیل هم جای شما خالی نوش جان کردم:)

ساعت یازده با یکی از راننده های آن رستوران به سمت ترمینال رفتم و تا دوازده که بلیط برگشتم بود کتاب شیوه های دیدن جان برجر را خواندم و این تجربه ی سفر را در دفترچه ام ثبت کردم.

در نوشته ی بعدی درمورد چیزهایی که به آن فکر کردم و فهمیدم می نویسم.

روزی خواهد رسید که از همه کس و همه چیز خسته ای و خود را آغشته ی سفر خواهی کرد. سفر برای تو گذاری نرم و آرام خواهد بود از مبدأ تا به مقصد. آغاز راهی است میان بودن و رفتن، دل سپردن و دل کندن.آن زمان که از همه کس و همه چیز بریده ای، این سفر است که نقطه ی آغازی خواهد بود برای رویاهای تو. آن زمان که باید دل برید و رفت، این سفر است که آبستن خاطرات تو خواهد شد….