نویسندهها و شاعرها را خیلی دوست دارم میدانی چرا؟ چون برخلاف آدمهای دیگر که حقیقت را در پستوی ذهنشان تلنبار می کنند آنها آن را جاری میکنند. آنها خودشان را مینویسند و چه حقیقتی بالاتر از این است که آنچه خودت هستی را بنویسی؟
به همین دلیل نویسنده ها را دوست داریم. چون آنچه که جسارت بیانش را نداریم به تحریر میآورند.
من معتقدم درون ما آدمها یک شخص دیگری نهفته است. همان که گاهی به حرفش گوش نمیدهیم و همان که از دید دیگران پنهانش میکنیم. همان که همیشه راست میگوید و اگر به حرف او گوش دهیم پشیمان نمیشویم. درون من هم چنین کسی هست. همان که ساده تر از خود من گوشه ای نشسته و همه چیز را میداند. و البته شنیدنِ او خیلی سخت است. چه برسد به اینکه حرفهایش را هم بنویسیم. اما آدمهای کمی هستند آن چیزی که درونشان میگوید را ساده و روان و بیپروا روی کاغذ میآورند و من به این آدمها میگویم نویسنده. اگر حرفهایشان موسیقی هم بیافریند میگویم شاعر. به هر حال نویسندهها و شاعرها چنین آدمهایی هستند. چه بسیارند آنان که مهجور ماندهاند و چه بسیارند آنان که قلابیاند.
بهمن فرسی هم یکی از همان نویسندههاست. او را نویسنده نمینامم چون توصیفات هنرمندانهاش از صحنهها و موقعیتها و شخصیت پردازیها در رمان شب یک شب دو انگشت به دهانت میکند. او را نویسنده مینامم چون مفاهیم را لابلای توصیفاتش هوشمندانه میپیچد، آن چنان که کمتر کسی جرأت گفتن و نوشتنش را دارد و حتا تابِ خواندن و شنیدنش را.