از عکسِ خوب دیدن تا خوب عکس دیدن

عکس خوب- یا- خوب عکس دیدن

 

پیش‌نوشت: این روزها در حال مطالعۀ کتاب عکس و دیدن عکس یوریک کریم مسیحی هستم. کتاب بسیاری مفیدی که به چگونه دیدن عکس‌ها از منظر بیننده می‌پردازد. بخش‌هایی از یادداشت پیش رو، با الهام از این کتاب نوشته شده‌اند.

از همان ابتدا که وارد دنیای عکاسی شدم و عکاسی برایم از یک تفریح به یک دغدغه تبدیل شد، سعی کردم که به نگاه عکاسانه و دید هنرمندانه مجهز شوم. درواقع اولین معیاری که فرد به عنوان یک عکاس در ذهن من شناخته می‌شود، نگاه او به دنیای بیرون از خودش است.

یکی از راه‌هایی که برای دستیابی به این نگاه یافتم، دیدن عکسِ خوب بود. دیدن عکس‌های دیگرانی که به همان معنیِ گفته شده عکاس هستند. همزمان با دیدن عکس‌ها سعی کردم برخی از آنها را در وبسایتم منتشر کنم (دسته نگاه عکاسان و عکس‌لاگ) و بعد از آن در اینستاگرام هم به معرفی عکس‌های خوب پرداختم و اخیراً هم در ویرگول عکس‌هایی را انتخاب می‌کنم و درباره‌شان می‌نویسم.

 اما در اینستاگرام دوستانم بارها از من پرسیده‌ بودند معیار عکس خوب چیست و تو با چه شاخصی یک عکس را عکس خوب می‌دانی؟

این سوال مدت‌هاست که در ذهنم وجود دارد و در مراجعه به هر کتاب و نوشته‌ای سعی کردم یک تعریف روشن برای آن پیدا کنم. اگر بخواهم پاسخ دهم که در عکس خوب، نگاه عکاسانه وجود دارد، دوباره برمی‌گردیم به سوال بالا و دچار تسلسل می‌شویم که چندان کمکی به حل مسئله نمی کند. این است که شاید بهتر باشد این دو مفهوم را یکی بگیریم و سعی کنیم بفهمیم که عکس خوب، عکسی که در آن نگاه عکاسانه وجود دارد، چه عکسیست؟

برخی از مردم به طور پیش‌فرض عکسی را خوب می‌دانند که عناصر بصری زیبایی در آن به کار رفته باشد. یا  اینکه حالت سوژه و ترکیب‌بندی آن چشمگیر باشد.

برخی عکسی را خوب می‌دانند که مفهوم عمیقی را در خودش جای داده باشد. عکسی که حرفی برای گفتن داشته باشد.

برخی عکسی را خوب می‌دانند که وضوح و کیفیت آن فوق‌العاده باشد.

برخی عکسی را خوب می‌دانند که نورپردازی آن، توجه‌شان را جلب می‌کند.

برخی عکسی را خوب می‌دانند که اطلاعات موجود در آن، دیگران را برانگیخته کند.

برخی عکسی را خوب می‌دانند که آنها را به خیال‌پردازی وا دارد.

در جایگاه یک مخاطب، من عکسی را خوب می‌دانم که در نخستین مواجهه، بنابر هر دلیلی، مرا چند ثانیه پای عکس نگه دارد.

اگر کمی دقت کنیم متوجه می‌شویم که هیچ کدام از این شاخص‌ها دقیق نیستند. مفهوم عمیق یعنی چه مفهومی؟ بر اساس چه اطلاعاتی برانگیخته می‌شویم؟ و مرز خیال‌پردازی را تا کجا می‌توان بسط داد؟ این است که هرکسی با توجه به پیشینه و بینش شخصی‌اش به جهان به طور پیش‌فرض معیارهایی را برای دیدن عکس خوب در ذهن دارد. و آن معیارها برایش شکل و معنای ویژه‌ای دارند. بنابراین گسترهٔ پاسخ به این سوال آنچنان وسیع و غیر قابل مرزبندی است که به طور قطع نمی‌توان گفت کدام عکس  و بر چه اساس خوب است.

اما می‌توانیم زاویه دیدمان را از عکس و عکاسش به سمت خودمان بچرخانیم. البته که نگاهِ عکاس بی‌اهمیت نیست، اما ما در جایگاه بیننده بهتر است به نگاهِ عکاس و خوب یا بد بودنش کاری نداشته باشیم. وقتی عکس را می‌بینیم سریعن در پی ارزیابی نباشیم. بلکه تلاش کنیم از یک بیننده منفعل به یک بیننده فعال و چه بسا خلاق بدل شویم. حال هر کدام از اینها چه تعریفی دارند.

بیننده منفعل کسی است که عکس را نگاه می‌کند، اجزایش را می‌شناسد، عناصرش را تشخیص می‌دهد اما در عکس درنگ و تأملی نمی‌کند. او نگاه می‌کند و نمی‌بیند. چیز زیادی از عکس دستگیرش نمی‌شود و علاقه‌ای به فهمیدن بیشتر هم ندارد.

بیننده فعال عکس را می‌بیند. وقتی عکس برایش جذاب و گیرا باشد تنها به شناسایی عناصر عکس بسنده نمی‌کند. او به نحوه قرار گیری اجزا و المان‌های عکس‌ فکر می‌کند. از خودش سوال می‌پرسد. و هنگام پاسخ به آنها درباره عکس بیشتر می‌اندیشد.

برای بیننده خلاق عکس جذاب و غیر جذاب وجود ندارد. او همیشه در حال دیدن است و در هر عکسی قادر به تأمل. عکس‌ها او را درگیر می‌کنند. شاید به تأویل‌ها و تفاسیری از عکس دست پیدا کند که در ذهن عکاس و سوژهٔ اش هم نبوده. او تاریخِ عکس و عکاسش را مورد مداقه قرار می‌دهد. بیننده خلاق به جزییات توجه فراوانی می‌کند. چشم در عکس می‌چرخاند و  بسان جوینده‌ای پرتلاش عکس را می‌کاود.

برای مثال در عکس زیر:

 

الیوت ارویت- عکس خوب- خوب عکس دیدن
پسرک در Colorado – الیوت ارویت – ۱۹۵۵

 

بیننده منفعل پسرکی را می بیند که خودش را خم کرده و پشت شیشهٔ تیرخورده‌ای ایستاده است. یکی از چشمانش پیداست و دیگری در نقطه‌ای که گلوله اصابت کرده پنهان است.

بیننده فعال با دیدن عکس، پی به یک هماهنگی چشمگیر می‌برد. ترکیب‌بندی بی‌نقصی که پدیدآمده او را شگفت زده می‌کند: قرار گرفتن چشم پسرک در پس محل اصابت گلوله و درست در نقطهٔ طلایی عکس. او فرد دیگری را که به گمانش کودک باشد در پشت پسرک می‌بیند و از خودش سوال می‌پرسد چرا او مانند دیگر بچه‌ها به دنبال بازی نرفته است؟ نگاه مصمم و جدی پسرک نیز او را به فکر وا می‌دارد.

بیننده خلاق سایه عکاس را در گوشهٔ سمت راست تصویر می‌بیند و می داند که الیوت ارویت عکاس برجستهٔ آژانس مگنوم، باید چنین ترکیب بندی بی‌نقصی هم پدید آورد. عکاسی که قاب‌بندی‌هایش همیشه مورد تحسین قرار گرفته است. او به چهره پسرک و لباس مرتبش و چشمان روشنش نگاه می کند و فکر می‌کند اگر این ترکیب‌بندی تیزبینانه با هدایت عکاس اتفاق افتاده، آیا آن نگاه جدی و ابروهای کمی گره خورده هم ساختگیست؟ از کودکی به این سن بعید به نظر می‌رسد که بتواند با راهنمایی دیگری حالت چهره‌اش را اینگونه تغییر دهد. او متوجه موهای روشن و تیره پسرک که میان شکستگی‌های شیشه پنهان شده می‌شود و به نظرش می‌رسد که این شکستگی‌های شیشه که روی چهرهٔ پسرک افتاده، آن موهای تیره و روشن و نگاه جدی چه قدر پسرک پخته تر  نشان می‌دهد.

ابتدای بحثم را با این سوال شروع کردم که چه عکسی خوب است. بعد فهمیدیم که این سوال جواب روشنی ندارد و ما را به جایی نمی‌رساند. تا زمانیکه در پیشهٔ منتقد قرار نگرفتیم، فرقی نمی‌کند عکس مورد نظرمان خوب است یا نه. شاید بهتر باشد به جای ارزیابی، نگاهمان را غنی‌تر کنیم و با دید فعالانه و خلاقانه عکس را ببینیم.

 

به عکاسان احترام بگذاریم

 

حقوق- عکاس- نقش اول

 

مدتی است که موضوعی ذهنم را مشغول کرده و آن حقوق اخلاقی عکاس‌هاست که در دنیای انباشته شده از عکس به راحتی نادیده گرفته می‌شود. البته گاهی بسیاری از افراد از آن اطلاع ندارند، به همین دلیل تصمیم گرفتم درباره آن بنویسم.

حق کپی رایت یک عکس

بدون شک اولین و مهمترین حقی که یک هنرمند در قبال اثرش دارد، آن است که نامش به عنوان خالق اثر آورده شود. و چه بسا که در دنیای عکاسی به بهانه‌های مختلف و اغلب غیر قابل قبول، مردم از این کار سر باز می‌زنند. در شبکه‌های اجتماعی یا برخی وبسایت‌های تجاری بسیار شاهد این موضوع هستم که عکسی را بدون عنوان کردن نام عکاس به اشتراک می‌گذارند.

ممکن است یک عکاس برای شرکت خاصی کار کند و در توافق‌نامه‌اش این نکته که استفاده از عکس‌هایش مجاز است، مطرح شده باشد  با این حال یاد کردن نام عکاس، به نوعی احترام گذاشتن به اوست.

آسان بودن فرآیند عکاسی و فشردن دکمه شاتر باعث نمی‌شود که ما ارزش کار عکاس را ناچیز بدانیم. هر چه قدر هم که اهداف عکاس، تجاری، تبلیغاتی یا خبری باشد، باز هم عکاس با نگاه ویژه‌اش است که «عکاس» شناخته می‌شود. همان طور که نام نویسندهٔ یک مطلب پای نوشته‌ها می‌آید، نام عکاس هم شایسته است که پای عکس‌هایش ذکر شود .

گذشته از این مورد، عنوان کردن نام عکاس اثر بسیار مهمی دارد: برای من بارها پیش آمده که با دیدن یک عکس، شیفتهٔ نگاهِ عکاسش شدم و بعد از آن با جست و جوی نام او عکس‌های دیگرش را هم دنبال کردم. و بسیار پیش آمده که به خاطر آنکه اسمی از عکاس برده نشده بود من نتوانستم صاحب عکس را پیدا کنم و افسوس خوردم. شاید بگویید مخاطبان ما عکاسان نیستند و به این اندازه هم به عکس علاقه‌مند نیستند، پس اجازه بدهید یک مثال بزنم.

فرض کنید در جایی نقل قولی را خوانده‌اید که شما را به فکر فرو برده و از آن خوش‌تان آمده است اما نام نویسنده‌اش تا به حال به گوشتان نخورده. احتمالاً چون به ادبیات علاقهٔ زیادی ندارید، از آن عبور می‌کنید. چند هفته بعد در یک جای دیگر مطلب دیگری از همان نویسنده می‌خوانید، این بار نام نویسنده‌اش برای شما آشنا خواهد بود. در این صورت کم کم کنجکاو می‌شوید که نامش را جست و جو کنید و چه بسا به کتابی، مقاله‌ای یا جستاری از او برسید. و بعد شاید مخاطب او بشوید.

این اتفاق در مورد عکس هم می‌افتد. شاید مخاطب شما برای اولین بار توجه چندانی به نام عکاس نکند، اما اگر در چند جای دیگر نام او را ببیند، ممکن است به عکس‌هایش علاقه مند شود و آثارش را پیگیری کند. حال اگر نام عکاس ذکر نشود ، این اتفاق هم رخ نمی‌دهد. و البته پیدا کردن نام عکاس تنها با در دست داشتن عکس او، برخلاف متن و نویسنده‌اش، به آسانی در گوگل امکان‌پذیر نخواهد بود و وقت و حوصله زیادی می‌طلبد.

حقوق کپی‌ رایت عکس‌های گوگل

با این حال، بسیاری از ما، برای خوش رنگ و لعاب کردن نوشته‌هایمان از عکس‌های موجود در قسمت Image گوگل استفاده می‌کنیم. آیا این عکس‌ها هم حقوق کپی رایت دارند؟

بله دارند. هنگامی که شما عکسی را در گوگل پیدا می‌کنید، می توانید سایتی که این عکس را به اشتراک گذاشته هم ببینید. از اینجا می‌شود فهمید که آیا این عکس متعلق به شخص خاصیست یا نه. بسیاری از این عکس‌ها مربوط به سرویس‌دهنده‌هایی هستند که عکاسان عکس‌هایشان را در آنجا به اشتراک می‌‌گذارند.

اصولاً یکی از راه‌های کسب درآمد در عکاسی این است که افراد عکس‌هایشان را در آژانس‌های عکس به اشتراک می‌گذارند و بابت آن مبلغی دریافت می‌کنند. یکی از شناخته ‌شده‌ترین آنها EyeEm است که از قانون کپی رایت Royalty Free استفاده می کنند. یعنی استفاده کننده از عکس، یک بار مبلغی را بابت آن عکس می‌پردازد و بعد به دفعات از آن استفاده می‌کند. معمولاً سرویس‌دهنده‌های پولی از این دسته‌اند.

من به عنوان مصرف کننده بیشتر از سرویس Pexels استفاده می کنم. (+) حقوقی که این سرویس دهنده از آن استفاده می‌کند: Creative Commons Zero (CC0) است. در قسمت License توضیح داده شده که عکس هایی که از این سایت استفاده می‌شود برای هرگونه مقاصد شخصی و تجاری رایگان است ونیازی به اجازه، لینک یا ارجاع نیست.

معمولاً آژانس‌های عکس قسمتی با عنوان License دارند که خوب است هنگام دانلود عکس یا مراجعه به آنها به این موضوع هم توجه کنیم.

 

از نظر من حقوق اخلاقی یک عکاس تنها به ذکر کردن نام او به عنوان پدیدآورندهٔ اثر محدود نمی‌شود. موارد دیگری هم وجود دارد که رعایت کردن آنها نشانهٔ احترام ما به هنرمندان و عکاسان است. در ادامه به معرفی آنها می‌پردازم.

 

بریدن قسمتی از عکس

متأسفانه این قضیه هم‌چنان رواج دارد که مردم به دلخواه خودشان، عکسِ یک عکاس را به راحتی می‌بُرند یا به اصطلاح کات می‌کنند. وقتی یک عکاس قابی را می‌بندد، باید برای نگاهی که او برگزیده ارزش قائل شویم. این حرف که آن قسمتِ بریده شده فضای خالی بوده، دلیل قانع کننده‌ای نیست. چه بسا از نظر آن عکاس آن فضای خالی تاثیرگذار باشد. می‌دانم شاید سخت‌گیری و یا وسواس به نظر برسد اما رعایت کردن این موضوع از نظر من، به شدت مهم است. افراد حرفه‌ای در کسب و کارهای مختلف، در مطبوعات یا جای دیگر اگر قسمتی از عکس را با اجازه صاحب اثر کات کنند، زیر عکس اشاره می‌کنند که جزیی از اثر یا بخشی از آن انتخاب شده است.

بنابراین حداقل اگر قسمتی از عکس را کات می‌کنید، به بیننده این موضوع را اطلاع بدهید که جزئی از اثر را انتخاب کردید.

ترتیب عکس‌ها

این مورد احتمالاً برای نشریات یا کسانی که در زمینهٔ عکاسی به طور خاص فعالیت می‌کنند اهمیت دارد. وقتی از یک مجموعه عکس استفاده می‌کنیم، نباید ترتیب عکس‌ها را به دلخواه تغییر دهیم. در مجموعه عکس، ترتیب عکس‌ها، به اندازه عکاسی کردن و ویرایش تصویر زمان می‌برد و اثرگذار است.

عباس عطار می‌گوید: «اگر عکس‌های مشابهی را در ترتیبی متفاوت قرار دهید، معنای کار می‌تواند یک سره تغییر کند. برای همین وقتی با ناشری کار می‌کنم، تاکید می‌کنم در انتخاب عنوان و جلد کتاب و اینها، ناشر حرف آخر را بزند، اما در مورد ترتیب عکس‌ها این من هستم که تصمیم نهایی را می‌گیرم.»

بنابراین شایسته است که هنگام به اشتراک گذاری کارهای یک عکاس به ترتیب آثار او در مجموعه عکس‌هایش دقت کنیم.

شاید نکاتی که من به آنها اشاره کردم در دنیایی که هر ثانیه هزاران عکس تولید می‌شود سخت‌گیرانه به نظر برسد. اما این ما هستیم که با احترام گذاشتن به عکاسان و آثارشان، به ارتقا و توسعهٔ فرهنگ عکاسی در کنار پیشرفت تکنولوژیک آن کمک می‌کنیم.

 

عکس‌های کمتر دیده شده‌ای از عباس عطار

 

عباس عطار

 

احتمالا تا کنون خبر فوت عباس عطار را از خبرگزاری‌های مختلف شنیده‌اید. او از جمله فتوژورنالیست‌های حرفه‌ای و صاحب‌نام نه تنها ایران بلکه جهان بود. عباس عطار از سال ۱۹۸۱ عضو آژانس مگنوم بود و رویدادهای مختلفی در بسیاری از کشورها از جمله مکزیک، ویتنام، نیجریه، لبنان و… ثبت کرد. برخی از عکس‌های او از شخصیت‌های سیاسی ایران بسیار مشهور هستند و این روزها در شبکه‌های مجازی بار دیگر دست به دست می‌شوند.

من از ایشان چند عکس دیده بودم اما هیچ وقت فرصت آن نشد که مجموعه عکس‌هایش در سایت مگنوم را ببینم. نگاه عباس عطار به مسائل پیرامونش تأمل برانگیز است. عکس‌هایش را که ببینید متوجه می‌شوید او به عنوان یک عکاس خبری تنها قصد ثبت یک واقعه را نداشته است بلکه در عکس چیزی هست که ما را به تفکر وا می‌دارد. و علاوه بر این، تفکر او با یک «زیبایی‌شناسی کارتیه برسونی» (به گفتهٔ زانیار بلوری) همراه است که سبب می‌شود عکس‌هایش بی‌نظیر باشند.

او در یک مصاحبه که بخش‌هایی از آن در وبسایتش قرار داده شده درباره عکاسی می‌گوید:

«من همیشه می‌دانم از چی می‌خواهم عکاسی کنم، هیچ چیز تصادفی نیست. منظورم اینه که وقتی جلوی چشمتان اتفاقی می‌افتد، البته که می‌خواهید ماجرا را دنبال کنید ولی اگر این فریم را به جای این فریم یا این یکی فریم انتخاب کنید، این اتفاقی و تصادفی نیست. دلیلش این است که به طور شهودی نه به عمد یا قصد، این فریمی‌ست که با تحصیلات، پیش‌زمینه، با جروبحثی که شب قبل با دوست‌ دخترتان داشتید، با احساساتتان در آن لحظه،با همه این‌ها تغذیه شده، همه این‌ها روی فریمتان اثر می‌گذارد.

به عنوان عکاس هیچ وقت معصوم نیستید، هیچ وقت. ممکن است به اتفاقات مختلف باز و راحت باشید اما نگاهتان هیچ وقت پاک و معصوم نیست. منظور من هم همین است، همه عکس‌های من عمدی و آگاهانه هستند. بعضی از عکس‌ها نمادین یا آیکونیک می‌شوند چون برخی از آنها خوششان می‌آید. بعضی وقت‌ها چیزی می‌گیرید که حتا از آن آگاه نیستید. این همان چیزی است که داشتم می‌گفتم، شما رسانه می‌شوید. رسانه که شدید یعنی به سمت اتفاق می‌روید و چیز مهمی را ثبت می‌کنید.

ولی وقتی عکس گرفته شد و نمایش داده شد، فقط آن وقت است که آیکونیک می‌شود، نه آن وقتی که عکس را گرفته‌اید.

به عکس آیکونیک فکر نکنید، به عکس خوب فکر کنید.»

تصمیم گرفتم چند عکس از عکس‌های کمتر دیده شدهٔ او اینجا قرار دهم. عکس‌های او از انقلاب، پیش و پس از آن را می‌توانید در وبسایتش و عکس‌های او از نقاط دیگر غیر از ایران را می‌توانید در پروفایل مگنومش ببینید.

لینک وبسایت

لینک پروفایل مگنوم

 

دروازه غار از محله‌های فقیرنشین تهران که خانه هایش با گل و خشت ساخته شده است۱۳۵۸- عباس عطار
دروازه غار از محله‌های فقیرنشین تهران که خانه هایش با گل و خشت ساخته شده است تابستان ۱۳۵۸
زنی در حال حمل یک آنت تلویزیون در دروازه غارتابستان ۵۸- عباس عطار
زنی در حال حمل یک آنتن تلویزیون در دروازه غارتابستان ۱۳۵۸

 

مصر آزمایشگاه ۱۹۸۷- عباس عطار
مصر، آزمایشگاه۱۹۸۷

 

سجده به چاه‌های نفت اهواز ۱۳۵۸ - عباس عطار
سجده به چاه‌های نفت اهواز ۱۳۵۸

 

بنگلادش ۲۰۰۲- عباس عطار
بنگلادش ۲۰۰۲

 

مکزیک ۱۹۸۴- عباس عطار
مکزیک ۱۹۸۴

 

صدام حسین بغداد ۲۰۰۳- عباس عطار
صدام حسین بغداد ۲۰۰۳

 

بیروت ۱۹۷۷- عباس عطار
بیروت ۱۹۷۷

 

 

دنیای جدید، دنیای واقعاً جدید!

دنیای جدید-نقش اول

 

یک: عکس بالا را نگاه کنید.

شاید چند سال پیش یک ادیتور حرفه‌ای که تسلط نسبی به فتوشاپ داشت پس از دو یا سه ساعت می‌توانست این عکس را به بهترین شکل ویرایش کند. اما من در زمانی کمتر از پانزده دقیقه عکس را ویرایش کردم:

 

دنیای جدید- نقش اول

 

نمی‌گویم روتوشی که من انجام دادم استاندارد است، نه اصلا استاندارد نیست اما حدس می‌زنم مورد قبول اکثریت باشد. درواقع کاری که در آتلیه‌ها انجام می‌دهند چیزی شبیه به همین کاریست که من کردم. (البته من ویرایش‌های آتلیه‌ای را عموماً قبول ندارم و به نظرم این ادیت بهتر است)

نرم ‌افزار portrait pro که من از آن استفاده کردم، اصلاً نرم‌افزار پیچیده‌ای نیست. و نیاز به تسلط ندارد. در واقع این عکس اولین تجربهٔ کار من با این نرم‌افزار است. من فقط اسلایدرها را جابجا کردم. همین. قطعا شما هم می‌توانید به راحتی عکس را بهتر از من ویرایش کنید.

ویژگی این نرم‌افزار و برتری‌اش نسبت به مدل‌های مشابه‌اش در بازار، توجه به جزییات و تکنیک‌های جزیی‌ است. برای مثال شما وقتی با این نرم‌افزار مژه‌ها را میک‌آپ می‌کنید می‌توانید نوع بافت را هم انتخاب کنید. این نرم‌افزار گزینه‌های فراوانی پیش روی شما می‌گذارد، به صورتی که گاهی باید در چهره زوم کنید تا متوجه تغییرات بشوید. اعتراف می‌کنم با آنکه چنین نرم‌افزارهایی را پیش‌ از این دیده بودم (Nic Collection ) اما باز هم شگفت‌زده شدم.

دو: یک سال پیش وقتی در کلاس فتوشاپ ساسان پناهی شرکت کرده بودم، ایشان در یکی از جلسات به همین موضوع اشاره کردند. در حوزه چاپ و گرافیک هم می‌توان دستگاه‌ها و نرم‌افزارهای مشابه را دید که تنها لازم است دستورالعمل‌اش را به یک نفر که متخصص نیست و از چاپ و گرافیک سردرنمی‌آورد بدهی و نتیجه‌ای رضایت‌بخش بگیری.

سه: می‌دانم حرفم خیلی تکراریست. می‌دانم بارها شنیده‌اید که در دنیای ما همه چیز دارد سریعتر پیش می‌رود و بدون آنکه نیاز به تخصص چندانی داشته باشی می‌توانی به راحتی کارهایی را انجام دهی که استادان و پیش‌کسوتان حرفه‌ای پیش از تو ساعت‌ها برای انجام دادنش وقت صرف می‌کردند. اپلیکیشن‌هایی هستند که در کمترین زمان ممکن بهترین گزینه‌ها را در اختیارت قرار می‌دهند و مهمتر از همه اینکه محیط کاربریشان جذاب، ساده و لذت‌بخش است. اما من هر بار که با چنین اتفاقاتی رودرو می‌شوم واقعاً حیرت می‌کنم. از پارامتر‌هایی مثل سرعت و زمان که دیگر با معادلات فیزیکی من قابل سنجش نیستند.

چهار: شاید اکنون می‌توانم نقاشان قرن هجدهم را درک کنم که چگونه به شگفت آمدند وقتی دریافتند یک دستگاه منظره‌یاب ماشینی می‌تواند کاری که آنها در چند روز مشغولش بودند را در ظرف چند ساعت دقیق‌تر از خودشان ثبت ‌کند. اعتراف می‌کنم که همچون آنان حس خوبی نسبت به تکنولوژی دنیای جدید ندارم. وقتی آدم فکر می‌کند که یک نرم‌افزار می‌تواند کاری که ساعت‌ها زمان می برد را در چند دقیقه فشرده کند، اگرچه جذاب است اما انگار دیگر خودش را فاعل نمی‌داند.

‌در آن زمانه برخی از نقاش‌ها فکر می‌کردند دوره‌شان سرآمده است و عکس جای طرح های نقاشی را می‌گیرد. به همین دلیل در مقابل آن موضع گرفتند و عکاسی را هنر نمی‌دانستند. معتقد بودند آن چیزی ارزشمند است که مستقیماً ساختهٔ دست بشر باشد نه ماشینی، اما بعدها ثابت شد که دست‌ساز بودن ارزش ایجاد نمی‌کند.

نقاشی همچنان پابرجا ماند و عکاسی هم آرام آرام پا گرفت. و چیزی که این میان عامل ماندگاری در دنیای مدرن شد، نه دست‌ساختهٔ او که ذهن خلاقش بود. به قول چخوف (و با اندکی تغییر) آن چیزی که ما را در قلمرو دنیای جدید صاحبخانه می‌کند و نه کارگر، خلق و آفرینش است.

 

عکس‌لاگ: ۱۰ عکس خوب از لنز کالچر (Lens Culture)

Maciej Czepiel- Lens culture

 

چند روز پیش چند مجموعه عکس در سایت لنز کالچر را می‌دیدم که متوجه شدم مسابقه عکاس خیابانی آن مدتیست آغاز شده است. امروز فرصتی برایم پیش آمد و توانستم فراخوان آن را بخوانم. یک اتفاق جذاب در لنز کالچر این است که برخی از عکس‌ها به انتخاب ادیتورها پیش از داوری در صفحهٔ سایت قرار می‌گیرند. در واقع عکس‌ها به مرحلهٔ داوری نرسیدند و جهت معرفی عکاسان حاضر در مسابقه، برخی از آنها در سایت و شبکه‌های اجتماعی به نمایش در می‌آیند. علاوه بر این، عکس‌ها توسط عده‌ای دیگر از عکاسان مورد بازبینی قرار گرفته و می‌توان ریویوهایی که می‌نویسند را خواند.

تصمیم گرفتم چند عکسی که از نظرم خوب بودند را اینجا با شما به اشتراک بگذارم. این مطلب شاید بتواند کامل کنندهٔ مطلب پیشین و نظر من درباره عکس خوب و دخیل بودن ذهنیت و فردیت عکاس باشد.

 

پینوشت یک: برای دیدن عکس‌های دیگر می‌توانید به سایت لنزکالچر، بخش گالری، مراجعه کنید. (لینک)

پینوشت دو: عکسی که در ابتدا می‌بینید، یکی از عکس‌های مجموعه If I could only remeber است که Maciej Czepiel آن را گرفته و در یکی دیگر از مسابقات لنز کالچر برگزیده شده است.

 

 

Léo Pierre-Lens culture
Léo Pierre

 

Lens culture -Seiji Yokoshima
Seiji Yokoshima

 

Ivan Ferrer- Lens culture
Ivan Ferrer

 

George Koutsouvelis- Lens culture
George Koutsouvelis
Ata Mohammad Adnan- Lens culture
Ata Mohammad Adnan
mostafa nodeh- Lens culture
mostafa nodeh
Zhang Yan- Lens culture
Zhang Yan
Samiul Shaikat- Lens culture
Samiul Shaikat

دو عکس بعدی برگزیده مسابقه عکاسی خیابانی لنزکالچر در سال ۲۰۱۷ هستند.

 

David Barrett. Finalist- Lens Culture
David Barrett
Matt Crabtree. Finalist2017- Lens culture
Matt Crabtree

سهولت عکاسی یا تولید عکس؟

 

هنرمند -نقش اول

 

از همان زمانی که دوربین عکاسی اختراع شد و عکاسی پا به دنیای هنرمندان گذاشت حاشیه‌هایی هم با خود به همراه آورد. از جمله مهمترین و بحث‌برانگیزترینشان این بود که آیا عکاسی را می‌توان یک رسانهٔ هنری به حساب آورد یا خیر. اگرچه در اوایل اختراع دوربین، کارایی آن محدود به ثبت تصاویر بود با این حال چنین قابلیتی خوشایند بسیاری از نقاشان نبود. چراکه آنها ساعت‌های بسیاری وقت صرف می‌کردند تا یک منظره یا پرتره را به تصویر بکشند و دوربین این کار را تنها در ظرف چند ساعت نوردهی انجام می‌داد.

به همین دلیل بسیاری از افراد به عکاسی یک نگاه تکنیک محور داشتند. اما عکاسی از همان ابتدا هم می‌خواست چیزی بیش از ثبت یک تصویر روزمره باشد به همین علت با سرعت و سماجت بیشتری در زمین هنر تاخت و عکاسان با استفاده از فنون هنری و بصری و نمایش آثار خود در موزه‌ها و گالری‌ها و برگزاری جشنواره‌ها سعی کردند حرفه‌شان را به عنوان یکی از شاخه‌های هنر به مردم بشناسانند.

شاید فکر کنیم نگرش تکنیک محور امروزه کمرنگ شده اما واقعیت این است که چنین نگاهی به عکاسی همچنان میان مردم رواج دارد. با پیشرفت تکنولوژی، دوربین‌های دیجیتال با قابلیت‌های پیچیده تری ساخته شدند و دوربین‌های موبایل روز به روز با وضوح بالاتری عکس ثبت کردند. این امر سبب شد که در تصور عموم، عکاسی به جنبه‌های فنی‌اش بسنده شود و به دیدگاه عکاس به عنوان یک هنرمند بها داده نشود.

در باور مخاطبان، عکسی «عکس» محسوب می‌شود که فن خارق‌العاده‌ای در آن استفاده شود. حال این فن یا مربوط به زمان عکاسیست یا بعد از تولید و در مراحل ویرایشی در عکس وارد می‌شود.

زمانی که پروژه «عکس خوب ببینیم» را در اینستاگرام راه انداخته بودم و عکس‌هایی از عکاسان را -که از نظر تکنیکی چندان چشم‌گیر نبودند اما نگاه هنرمندانه‌ای در آنها وجود داشت- آنجا می‌گذاشتم، برخی از دوستانم از من می‌پرسیدند آیا این عکسی که انتخاب کردی واقعاً یک عکس خوب است؟!

البته که عکاسی به عنوان یک رسانهٔ بصری، ترکیبی از فرم و محتواست، اما ارتقا کیفیت دوربین‌های دیجیتال و دوربین‌های موبایل و همه‌گیر شدن آن باعث شد که نگاه دم‌دستی‌گرایانه‌ای به مدیوم عکاسی شود. «این روزها همه موبایل دارند و عکس‌های خوب می‌گیرند» را بارها از زبان دوستان و آشنایان شنیده‌ام.

درست است که ذات عکاسی از همان ابتدا با تکنولوژی پیوند خورده اما اگر بخواهیم عکاسی را یک مدیوم هنری به شمار آوریم چاره‌ای نداریم جز اینکه ذهنیت هنرمند را در آن برجسته‌تر از قابلیت‌های دوربین بدانیم.

عکس‌های شادی قدیریان که پیشتر آن را معرفی کرده بودم را بار دیگر نگاه کنید. (+) قدیریان گفته برای ثبت این عکس‌ها تنها یک هفته فرصت گذاشته اما فکر کردن به موضوع و سوژهٔ انتخابی‌اش برای این مجموعه عکس یک سال و نیم زمان برده است.

تمام حرفم این است: ما در عصری زندگی می‌کنیم که سوار بر جت تکنولوژی با سرعت زیادی می‌تازیم و پیش می‌رویم، در این زمانه تولید عکس آسان است، به آسانی فشار دادن یک دکمه، کافیست همه چیز را به تنظیمات دوربین بسپاریم! در این دوران چیزی که خلقِ ارزش می‌کند و اثر فرد را از دیگران متمایز می‌کند، ذهنیت و فردیت هنرمند است.

در مطلب آینده یکی از دلایلی که باعث می‌شود باور دم‌دستی گرایانه و تکنیک محور میان مردم متداول شود را بیان می‌کنم.

 

پینوشت: متأسفانه نام صاحبِ اثری که در ابتدا می‌بینید را نمی‌دانم اما کارش از نظرم بسیار خلاقانه‌ است.

چرا لازم است زبان بصری را یاد بگیریم؟

 

سواد بصری-نقش-اول

 

پیش‌نوشت: مدتی است در حال مطالعهٔ کتاب مبادی سواد بصری از دونیس اِ. داندیس (Donis A.Dondis) با ترجمهٔ مسعود سپهر هستم. کتاب به چاپ چهل و هشتم رسیده و توسط انتشارات سروش منتشر شده است. کتاب نسبتاً خوبی برای فهم زبان بصری است، هرچند  متأسفانه ترجمهٔ شیوایی ندارد. البته من پیش از این کتاب ترکیب‌بندی در عکاسی از هارالد مانته را که توسط همین انتشارات چاپ شده بود را خوانده بودم و به همین دلیل برخی از مباحث برایم آشنا بود. اما گذشته از این‌ها، نویسنده در مقدمهٔ این کتاب به ضرورت و اهمیت فهم زبان بصری پرداخته است و مطلب زیر حاصل آموخته‌های من از این بخش است.

****

«دیدن» یکی از سهل‌ترین و در عین حال قدرتمندترین توانایی‌های بشریست. ما تنها با عمل دیدن می‌توانیم در کسری از ثانیه، حجم عظیمی از اطلاعات را وارد ذهنمان کنیم. این توانمندی آنچنان طبیعی می‌نماید که حتی فکر کردن به اینکه ما چگونه می‌بینیم و درک می‌کنیم می‌تواند پیچیده و بغرنج باشد. اگر میزان اطلاعاتی را که از طریق حس بینایی دریافت می‌کنیم را با دیگر حواس خود مقایسه کنیم متوجه می‌شویم که ما با دیدن به مراتب اطلاعات بیشتری کسب می‌کنیم.

شاید بتوان گفت سهل‌الوصول بودن دریافت اطلاعات از طریق عمل دیدن سبب شده است که از دیرباز نیاکان ما برای ارتباط با یکدیگر از اشکال بصری استفاده کنند. درواقع اولین شیوهٔ ارتباط، ارتباط تصویری بوده است. نیاکان ما با کشیدن علائمی روی دیوار برای مثال حیوانات می‌توانستند هم‌نوعشان را از خطر آگاه کنند. بنابراین قبل از اینکه شیوه‌های کلامی و گفتاری برای پیام‌رسانی بوجود بیاید، ارتباط تصویری آغازگر این مسیر شده است.

همچنین شیوه ارتباط تصویری یک شیوهٔ همگانی است. بر خلاف زبان که در هر کشور و منطقه‌ای شکل خاص خودش را می‌گیرد، ارتباط تصویری اینگونه نیست.  به بیان دیگر زبان بصری یک زبان همگانیست که از گذشته وجود داشته است.

اما برخلاف زبان‌ گفتاری و نوشتاری که قواعد مخصوص به خودش را دارد و دقیق‌تر است، زبان بصری به مراتب ابهام بیشتری دارد. و به همین دلیل تنها توانایی دیدن برای فهم زبان بصری کافی نیست. ما وقتی یک اثر بصری، برای مثال یک نقاشی از هنرمندی بزرگ را می‌بینیم می‌توانیم از آن اطلاعاتی دریافت کنیم اما آیا صرف مشاهدهٔ یک اثر به معنای فهم آن اثر است؟ شاید ساده بودنِ عمل دیدن ما را فریب بدهد که ما وقتی یک اثر بصری را می‌بینیم آن را می‌فهمیم. اما بهتر است کمی درنگ کنیم و بیاندیشیم که چه تفاوتی میان دیدن، تماشا کردن، تشخیص دادن، تصور کردن، دریافتن و فهمیدن وجود دارد؟

در دورانی زندگی می‌کنیم که از هر سمت و سویی با انواع پیام‌های بصری بمباران می‌شویم. به گمانم تلویزیون، سینما و اینستاگرام از جمله رسانه‌هایی هستند که بیشترین وقت ما را به خود مشغول کردند. همچنین در روزنامه‌ها، وبسایت‌ها و رسانه‌های دیجیتال هم می‌توان رد پای پررنگی از تصاویر را مشاهده کرد. امروزه تنها توانایی دیدن برای فهم و دریافت انواع پیام‌هایی که از طریق رسانه‌های مختلف صورت می‌گیرد کافی نیست. علاوه بر این همان طور که اشاره کردم، در دنیای امروز بشر تنها از شیوه ارتباط تصویری برای انتقال پیام بهره نمی‌گیرد بلکه با استفاده از مدیوم‌های متفاوت می‌توان اندیشه‌ها را نیز گسترش داد. هنرمندان در زمینه‌های گوناگون از نقاشی گرفته تا عکاسی، فیلمسازی، تصویرسازی و حتی معماری از زبان بصری برای بیان عواطف و اندیشه‌هایشان سود می‌جویند.

فکر می‌کنم برای توسعهٔ سواد بصری تنها پیشرفت تکنولوژی کافی نیست. اگرچه اختراع عکاسی سبب شد که عکس و تصویر و اهمیت آن برای انتقال مفاهیم و پیام‌ها مورد توجه تعداد بیشتری از افراد جامعه قرار بگیرد، اما لزوماً گسترش عکاسی به معنای افزایش آگاهی و سواد بصری نیست. فهم یک اثر بصری خواه یک عکس باشد یا یک اثر نقاشی یا یک تصویر گرافیک یا حتی یک سازهٔ معماری بدون شک نیازمند دانش بصری است. و این دانش همچون سواد کلامی و نوشتاری باید آموخته شود.

البته زبان بصری نسبت به زبان نوشتاری ابهام و پیچیدگی و ظرافت بیشتری دارد. اما این امر مانع از یادگیری آن نمی‌شود. در زبان بصری هم مانند زبان نوشتاری که اولین عنصر آن کلمه است، عناصری از قبیل نقطه، خط، شکل، بافت، رنگ و … وجود دارند که با استفاده از تکنیک‌های مختلف، به مثابهٔ دستور زبان نوشتاری، کنار یکدیگر قرار می‌گیرند تا بتوانند مقاصد هنرمند را بیان کنند.

کسب دانش بصری تنها مورد نیاز هنرمندان و کسانی که می‌خواهند در این زمینه فعالیت کنند نیست. همان طور که گفتم در دوران امروز که توسط انواع رسانه‌های دیداری محاصره شدیم برای آنکه از جایگاه تماشاگر منفعل و صرفاً مصرف کننده خارج شویم نیاز داریم که تا حدودی به سواد بصری مجهز باشیم.

مشابه آنچه در زبان نوشتاری اتفاق می‌افتد، هرکس که سواد خواندن و نوشتن داشته باشد لزوماً شاعر نمی‌شود، به همین صورت هر کس که سواد بصری داشته باشد یک هنرمند نیست. بنابراین شاید لازم نباشد به اندازهٔ یک هنرمند از تکنیک‌های بصری و رموز استفاده از آن آگاه باشیم اما به عنوان یک مخاطب که احتمالاً تنها دغدغه‌اش دریافت اطلاعات نیست و به آنچه که هنرمند در اثرش خواسته بیان کند، بها می‌دهد خوب است که زبان بصری را بیاموزیم.

 

Johnson Tsang خالق خوش‌فکر مجسمه‌های سرامیکی

Openmind Series

 

پیش‌نوشت: چند روز پیش در یکی از شبکه‌های اجتماعی عکس مجسمه‌ای را دیدم که توجهم را در همان وهلهٔ اول به خودش جلب کرد. (همان تصویری که در بالا مشاهده می‌کنید) یکی دو دقیقه آن را نگاه کردم. از نظرم بسیار خلاقانه و زیبا بود. به لطف یکی از دوستان توانستم مصاحبه‌ای که با هنرمند این آثار شده بود را بخوانم. و بعد از آن دربارهٔ او و کارهای دیگرش جست و جو کردم. از آنجا که کارهایش مرا شگفت‌زده کرد، تصمیم گرفتم مطلبی دربارۀ او بنویسم.

جانسون تانگ (Johnson Tsang) هنرمند خوش‌فکر هنگ کنگی است که از کودکی به نقاشی علاقه مند بود. اما گاهی برای یک هنرمند رجوع به دنیای خیالی نقاشی کافی نیست، او برای به تصویر در آوردن آنچه در ذهنش می‌گذرد به چیزی بیشتر از دنیای دو بعدی نیاز دارد. جانسون تانگ هم به خاطر زیاده‌خواهی‌اش از دنیای نقاشی پا را فراتر گذاشته و به مجسمه‌سازی رو آورده است. چون در مجسمه‌سازی هنرمند می‌تواند مشابه آنچه که در عالم می‌بیند خلق کند. می‌تواند در سه بعد کار کند. درست مانند طبیعت. تانگ می‌گوید:

«هر چه قدر هم که نقاشی‌هایم به واقعیت نزدیک می‌شد با این حال نمی‌توانستم زیبایی‌های طبیعت را به تصویر بکشم»

اما او تنها به واقعیت بسنده نمی‌کند، تانگ تخیلات سورئالیستی‌اش را با تکنیک‌های دنیای سه‌بعدی مجسمه‌سازی همراه می‌کند تا آثاری تحسین‌برانگیز بیافریند.

 

Openmind Series

 

نکتهٔ جالب توجه زمانیست که متوجه می‌شویم او پیش از آنکه هنرمند شود یک افسر پلیس بوده و در بسیاری از واحدهای نیروی پلیس خدمت کرده است. اما او این تجربه را در کارهایش مؤثر می‌داند و معتقد است:

«بدون شک خدمت من در نیروی پلیس نقش مهمی را در آفرینش آثارم ایفا کرده است، حداقل اینکه چیزها را متفاوت‌تر می‌بینم»

در اغلب کارهای تانگ کودکان جایگاه ویژه‌ای دارند. بسیاری از آثارش چهره‌های کودکانه دارند. و یا دربارهٔ کودکان هستند. خودش این خصیصه را به کودک درونش متعلق می‌داند:

«معتقدم در برخی موارد من نبودم که یک اثر هنری را خلق می‌کردم، آثار هنری من دیدگاهم به جهان را از نگاه یک کودک نشان می‌دهند، از نگاه کودک درونم.»

 

sucuritty summit

 

جانسون تانگ از مواد متنوعی برای ساخت‌ کارهایش بهره می‌گیرد. او هنرمندی خودآموخته است که با متریال‌های مختلفی از جمله چوب و فولاد ضد زنگ (stainless steel) هم کار کرده است.

 

 

هنرمندان تنها هنر را روشی برای بیان ایده‌هایشان و الهامتشان نمی‌دانند، آنها هم مانند هر انسان دیگری در آرزوی ساختن دنیایی بهتر هستند و سعی می‌کنند با آثارشان تأثیرگذار باشند. تانگ هم مانند بسیاری از هنرمندان دیگر چنین باوری را دارد. مضمون بسیاری از کارهای او عشق است و خودش می‌گوید چنین الگویی را در خلق کارهایش ناخودآگاه دنبال کرده است.

 

Lucid Dreams Series

 

وقتی برای اولین بار آثار جانسون تانگ را مشاهده کردم. علاوه بر احساس تحسین، کنجکاوی‌ام هم برانگیخته شد. دوست داشتم دربارهٔ مضمون کارهای او بیشتر بدانم. بدون شک آثار تانگ زیبا هستند. آنچنان زیبا که در اولین مواجهه با آنها لبخندی بر چهره‌ام نقش بست. اما مطمئنم تانگ هنگام آفرینش، از خلق ایده‌ها تا  ورز رفتن و کلنجار رفتن با کارماده‌ٔ مجسمه‌هایش، چیزی بیش از زیبایی مد نظرش بوده و قطعاً نمی‌توان همهٔ آنچه که او در هنگام خلق با آن سروکار داشته را در یک کلمه خلاصه کرد.

اینجاست که به نظرم نیاز به فردی مطلع و آگاه از دنیای هنر ضروری می‌نماید. کسی که بتواند جان مایهٔ آثار تانگ را برای ما بازگو کند. کسی که با هنر زندگی کرده باشد و بتواند تداعی‌هایی از آثار دیگر هنرمندان در کارهای او پیدا کند و با نقب زدن از اثری به اثر دیگر، دیدگاه و بینش ما را نسبت به هنر و اهداف هنرمند وسیع‌تر و دقیق‌تر کند.

آثار دیگر او را می‌بینیم:

 

Lucid Dreams Series
Lucid Dreamd Series
We Luv U Dad
stillness

پی‌نوشت یک: تمام نقل قول‌ها و مطالبی که از قول هنرمند نوشتم، از این مصاحبه برگرفته شده‌اند. (لینک)

پی‌نوشت دو: متأسفانه در فضای وب، به جز این مصاحبه نتوانستم مطلب کاملتری دربارهٔ او پیدا کنم، در اکثر سایت‌ها تنها آثارش گذاشته شده‌اند. حتی در وبلاگ شخصی‌اش هم در قسمت دربارهٔ من نوشته‌ای پیدا نکردم. (هرچند که با توجه به مصاحبه‌اش باید به زبان انگلیسی هم مسلط باشد). برای کاملتر شدن، لینک اینستاگرام او را قرار می‌دهم. البته چون لینک‌های اینستاگرام در وبسایت من خود به خود شکسته می‌شوند (دلیلش را نمی‌دانم)، آدرس آن را می‌نویسم:

لینک وبلاگ: Johnsin Tsang

لینک اینستاگرام: www.instagram.com/johnson_tsang_artist

الیوت ارویت عکاس شوخ‌طبعِ آژانس مگنوم

 

«من با قصد خاصی شروع به کار نمی‌کنم، عکس‌هایم را می‌گیرم و بعد آن‌ها را نگاه می‌کنم و می‌بینم چطور از کار درآمده‌اند»

شاید بتوان گفت در روزگار ما بسیاری از عکاسان روش کارشان شبیه الیوت ارویت ۹۰ ساله (Elliott Erwitt) است. اما وقتی برخی عکس‌های الیوت ارویت را با عکس‌های عکاسان امروز مقایسه می‌کنیم متوجه می‌شویم که تنها فشردن مداوم دکمهٔ شاتر کاری نبوده که او انجام ‌داده است.

عکاسی بیش از هر چیز بر شهود مبتنی است. یعنی نه تنها باید در مکان و زمان مناسب قرار بگیری بلکه باید زاویه‌ٔ دوربین را هم به شکل هوشمندانه‌ای انتخاب کنی. تقریباً تمام این موارد در یک لحظه چندان سریع اتفاق می‌افتند که تحلیل و بررسی آن‌ها غیر ممکن است. به همین دلیل وقتی به یک عکاس همچون الیوت ارویت می‌گویند چطور عکس می‌گیری و منظورشان این است که چگونه سوژه‌ها را به این خوبی ثبت می‌کنی جوابی جز همانی که داده نمی‌ماند.

البته که چنین سبک کاری در عکاسی مستند و خیابانی که علاقهٔ شخصی الیوت ارویت بوده، اهمیت بیشتری می‌یابد. در واقع در این شاخه از عکاسی فرصت فکر کردن و صحنه‌پردازی و آرایش سوژه‌ها نیست. هدف ثبت مستندگونهٔ لحظه و رویدادهای جاریست که باید در آنی ثبت شود.

الیوت ارویت علاوه بر عکاسی مستند که همه جا اعلام کرده علاقهٔ شخصی و اولویتش است، به عکاسی تبلیغاتی و پرتره‌های افراد مشهور هم رو آورده و درآمدش را از این راه تأمین می‌کند. عکس‌هایی از مرلین مونرو، فیدل کاسترو و چه گوارا از این دسته‌اند. البته شهرت اصلی‌اش زمانی شروع شد که عکسی از جر و بحث ریچارد نیکسون آمریکایی و خروشچوف روسی را خارج از فضای دیپلماتیک در نمایشگاه ملی آمریکا در روسیه در ماکت نصفه و نیمه یک آشپزخانه گرفت و نامش را «بگو مگو در آشپزخانه» گذاشت. از همین نام‌گذاری هم می‌توان شوخ‌طبعی او را به مسائل پیرامونش دریافت.

 

 

اگرچه که الیوت ارویت در مستند نگاری چیره‌دست بوده و در اوایل ورود حرفه‌ای به عکاسی توسط دوستش رابرت کاپا به عضویت آژانس مگنوم (بزرگترین آژانس عکس خبری جهان) درآمده و در سال هایی ریاست این آژانس را هم بر عهده داشته، با این حال نمی‌توان طنازی او را در برخورد با اتفاقات پیرامونش نادیده گرفت.

یکی از سفارش‌هایی که او برای تبلیغات کار کرد، عکاسی از کفش زنان برای نیویورک‌تایمز بود که به مجموعه عکس مشهور و شناخته شده‌ٔ او با عنوان «سگ‌ها» انجامید. الیوت ارویت دربارهٔ این پروژه می‌گوید: «می‌خواستم عکس‌ها را از دید یک سگ بگیرم، چون سگ‌ها بیشتر از هر انسانی کفش می‌بینند». البته بعدها این مجموعه عکس شکل مستقل‌تری به خودش گرفت و او به طور ویژه به سگ‌ها پرداخت.

 

 

 

همچنین وقتی عکس‌های الیوت ارویت را می‌بینیم متوجه نگاه کنایه‌آمیز او به رخدادها می‌شویم. عکسی که از آبخوری سیاه‌پوستان و عکسی که از نمایشگاه نقاشی گرفته نگاهِ کنایی او را به ما نشان می‌دهد.

 

 

 

الیوت ارویت نه تنها محتوای عکس‌هایش بی‌نظیر است بلکه در فرم و ترکیب‌بندی عکس‌هایش هم مهارت دارد. بسیاری از عکس‌های او از این نظر برجسته‌اند.

عکس زیر یک نمونه از عکس‌های اوست. در ویرگول مطلبی دربارهٔ این عکس نوشته‌ام که می‌توانید آن را اینجا بخوانید.

 

 

الیوت ارویت می‌گوید همیشه دو دوربین به همراه دارد. عکس های تبلیغاتی‌اش را با دوربین دیجیتال می‌گیرد و عکس‌های مستند را با دوربین آنالوگ. او به عکاسی دیجیتال نقد وارد می‌کند و معتقد است دوربین‌های دیجیتال کار را بسیار راحت کرده‌اند و به همین جهت مردم دیگر عکاسی را جدی نمی‌گیرند. او بر این باور است که متداول شدن دوربین‌های دیجیتال، تفکر عکاسی را با خود به همراه نیاورده‌است و با شوخ‌طبعی خاص خودش می‌گوید: «حالا یک شامپازه هم می‌تواند عکاسی کند، البته با حداقل زیبایی‌های تصویری» (+)

عکس‌های دیگر او را در ادامه می‌بینیم:

 

 

 

 

پینوشت: می‌خواهم یک کانال تلگرام  را هم به شما معرفی کنم. کانال کتاب‌های حرفه هنرمند. هر هفته در این کانال به بررسی آثار یک هنرمند پرداخته می‌شود، که از نظرم بسیار اتفاق خوبیست. برخی از مطالب و نقل قول‌ها را از این کانال برداشته‌ام.

پینوشت دو: اگر علاقه‌مند بودید می‌توانید عکس‌های دیگر او را در پروفایل مگنومش ببینید.

 

خانه‌تکانی نقشِ اول

از آن جایی که این وبلاگ به نوعی خانهٔ دوم من محسوب می‌شود، تصمیم گرفتم به بهانهٔ سال جدید، دستی به سر و رویش بکشم و برخی از تغییراتی که ایجاد شده را به اطلاع دوستانم برسانم.

سالی که گذشت برای من سال پُرباری بود. در طول این یک سال بیش از هر زمان دیگری، کتاب خواندم، نوشتم، با کلمات دوست شدم و مهمتر از همه عکس دیدم. تقریباً پس از یک سال مسیر حرفه‌ایم مشخص شده و از این بابت خوشحالم. دغدغه‌هایم در عکاسی و هنر جدی‌تر شده و امیدوارم در سال پیش رو بتوانم درباره عکس‌ها و عکاسانشان بیشتر بدانم و بیشتر قلم بزنم و با این کار سعی کنم شکافی که باعث شده عکس به یک کالای تجملی و مصرفی تبدیل شود را کمتر کنم. از زمانی که وارد مقولهٔ هنر شدم، متوجه شدم هنر تنها به جنبهٔ زیبایی و زیبایی‌شناسی محدود نمی‌شود. هنر یک شیوهٔ بیان است برای انتقال افکار و اندیشه‌های بشری. اما چون زبان پیچیده و مبهمی دارد فهم آن دشوار است. همین می‌شود که ما تنها به جنبه‌های زیبایی‌شناسانه‌اش توجه می‌کنیم و آن چیزی که نشان داده نشده را نمی‌بینیم.

یوریک کریم مسیحی از کارل تئودور درایر سینماگر بزرگ دانمارکی نقل می‌کند: «سینما آشکار نمی‌کند، پنهان می‌دارد» و در ادامه همین نقل قول می‌گوید: «کار هنر نشان دادن است و با نشان دادن، نشان ندادن.» وقتی با یک اثر هنری، خاصه عکس، برخورد می‌کنیم تنها با یک تکه از واقعیت در یک زمان و مکان روبرو هستیم. ما رویدادهای پیش از آفرینش و لحظهٔ وقوع آن اثر را نمی‌دانیم و از آنچه در ذهن هنرمند گذشته هم آگاهی نداریم . البته که ندانسته‌های ما بیش از دانسته‌هایمان است اما این به آن معنی نیست که نمی‌توانیم چیز بیشتری بفهمیم. اگر زبان هنر را آموخته باشیم درک اثر هنری برایمان دشوار نخواهد بود. در آن صورت با تأمل و درنگ در آن نه تنها لذت بیشتری می‌بریم بلکه بینش‌مان هم افزایش می‌یابد .

برای من این مقوله اهمیت دارد. اینکه بفهمم هنر به چه زبانی حرف می‌زند و بتوانم آن را برای دیگران هم بازگو کنم. و این کار را با کلمات انجام بدهم. شاید بشود گفت زبان مبهم و پیچیدهٔ بصری را به زبان دقیق‌تر نوشتاری ترجمه ‌کنم.

از این رو خط مشی اصلی این وبسایت، یادداشت‌هایی در باب هنر و عکاسی هستند. نوشتارهایی که به خواننده کمک می‌کنند تا بتواند با یک اثر هنری بیش از جنبه‌ٔ زیبایی‌شناسانهٔ آن برخورد کند. البته که من خودم رهرو این مسیر هستم و هر آنچه که می‌آموزم و فهم می‌کنم را در این خانه به اشتراک می‌گذارم.

از آنجا که به لطف دوستان دیگرم، معتاد نوشتن شدم و دوست دارم این وبسایت مرتب به روز شود، تصمیم گرفتم گوشه‌ای از آن را به نوشته‌های دیگرم اختصاص دهم. نوشته‌هایی که از افکار ناپختهٔ من سرچشمه می‌‌گیرند. چون فکر می‌کنم شاید خوانندهٔ اینجا دوست نداشته باشد هر مطلبی از من را بخواند، برگه‌ای با عنوان یادداشت‌های پراکنده ساختم و مطالب دیگرم را آنجا منتشر می‌کنم. یادداشت‌های آنجا در هر زمینه‌ای هستند و بیشتر از جنس وبلاگ‌نویسی‌های روزمره اند تا یک محتوای ارزشمند.

با توجه به سبک مطالب و یادداشت‌هایم، لوگوی آن را هم کمی تغییر دادم. اگر دقت کنید می‌بینید یک قلمِ پَر مانند به دوربین اضافه شده که نشان‌دهندهٔ دغدغهٔ من درمورد نوشتن دربارهٔ عکس‌هاست. امیدوارم در این مسیر ثابت قدم بمانم و از حرکت بازنایستم.

از همراهی و توجه‌تان سپاسگزارم.