چرا سینمای کیارستمی هنر است؟

 

کیارستمی- سینمای- هنر

 

چهارده تیرماه روزی بود که کیارستمی به مرگ پزشکی آری گفت و از میان ما رفت. همزمان با تب و تاب چند روز پیش و دومین سالگردش، مستند ده روی ده را دیدم. او در این مستند در لوکیشن محبوبش یعنی ماشین می‌نشیند، از میان جاده‌های پر پیچ و خم می‌گذرد و در این هنگام سعی می‌کند درس‌هایی از سینما را با توجه به فیلم ده، که آخرین ساخته‌ی سینمایی اوست، برایمان بازگو کند.

وقتی این مستند را می‌دیدم با خودم فکر می‌کردم چرا سینمای کیارستمی تا این اندازه محبوب و ستایش‌برانگیز است؟ کمتر سینماگری را می‌توان یافت که به طور تخصصی تحصیلات آکادمیک در زمینه‌ی سینما نداشته باشد و به قول خودش خودآموزِ بدآموز باشد اما فیلم‌هایش تحسین همگان را بربیانگیزند و ماندگار شوند.

چرا سینمای کیارستمی هنر است؟

اگر فیلم‌هایش و مستندهایش را ببینید او از چاشنی هنری درکارهایش استفاده نمی‌کند. از تکنیک‌های هنری بهره نمی‌گیرد. او سعی دارد تا کمترین میزان دخالت را در سوژه‌هایش و آنچه که پشت دوربین اتفاق می‌افتد داشته باشد.

او از نابازیگرها استفاده می‌کند، میزانسن و دکور چشم‌گیری در فیلم‌هایش نمی‌بینیم. گریم نابازیگر‌ها جلب توجه نمی‌کند. اما با همه‌ی اینها در وصف او می‌گوییم سینمایش شاعرانه بود، و خودش هم زندگی شاعرانه‌ای داشت. چرا؟

کیارستمی را و عکس‌ها و فیلم‌ها و شعرهایش را هنر می‌دانیم، او را هنرمند می‌خوانیم و سوال مهم این است که هنر کجای سینمای کیارستمی‌ست؟

آنچه که در ادامه می‌گویم را به عنوان یک مخاطب سینمادوست و کسی که در عکاسی مطالعه داشته، در نظر بگیرید. در این مدت گاه و بیگاه به این سوال فکر کردم و چیزی که به ذهنم رسیده را در پاسخ به آن می‌نویسم.

کیارستمی همان‌طور که در اغلب مصاحبه‌هایش اشاره می‌کرد نمی‌خواست که مخاطب را روی صندلی میخکوب کند و به عبارتی او را به گروگان بگیرد.

او آنچه که میدید را به تصویر می‌کشید. خواه یک دغدغه ساده‌ی یک کودک باشد که در فیلم خانه‌دوست کجاست بسط پیدا کند و خواه دغدغه‌ی غایی یک انسان باشد و سوال مهم او که چرا باید زندگی کند و آقای بدیعی نقش اولش باشد.

او حتی در فیلم کلوزآپ که کمی جنجال‌برانگیزتر بوده، نخواست که شعار بدهد و چیزی را نشان بدهد که نیست. او در این فیلم شانه به شانه با حسین سبزیان همراه می‌شود و می‌خواهد بداند چه بوده و چه شده.

حتا در ابتدای فیلم وقتی کیارستمی در زندان به سبزیان می‌گوید:«من سینماگرم و تو عاشق سینما، آیا میتونم برات کاری کنم؟» و سبزیان در پاسخ می‌گوید: «شما می‌تونی درد ما رو به تصویر بکشی»، کیارستمی جواب می‌دهد: «این رو که قول نمیدم».

از همینجا می‌توان نگاهش را درک کرد که قرار نیست کیارستمی در این فیلم و در فیلم‌های دیگرش شعار بدهد و برای مخاطب تعیین تکلیف کند.

اما من فکر می‌کنم که کیارستمی داستان‌سرا هم نیست. یعنی او نیامده قصه‌ی کسی را تعریف کند و به نتیجه برسد. چرا که ما هنگام تماشای فیلم‌هایش گمان نمی‌کنیم چیزی که روی صفحه‌ی مانیتور می‌بینیم یک فیلم است.

به قول یوریک کریم مسیحی کار هنر نشان دادن است و با نشان دادن، نشان ندادن. (+) ما فیلم‌های کیارستمی را می‌بینیم اما آیا مثل باقی فیلم‌ها احساسی از دیدن یک فیلم داریم؟

گمان نمی‌کنم. برخی از فیلم‌ها را که ببینید باور ندارید که شاید روزی روزگاری اتفاق افتاده باشد، چون به دست بردن و دخالت کردن کارگردان آگاهید. می‌دانید کارگردان اینطور خواسته، یا فیلمنامه وضعیتی یا پایانی را مقرر کرده. این است که شاید در پاسخ دوستی که به شدت تحت تأثیر فیلم قرار گرفته باشد بگویید: این فیلمه‌ها!

اما در مورد سینمای کیارستمی اینگونه نیست. فیلم‌های کیارستمی فیلم نیستند. همان چیزی هستند که در واقعیت اتفاق افتاده و شما شاهد بازنمایی بی‌واسطه‌ای از واقعیت هستید.

شاید واژه‌ی بی‌واسطه کمی اغراق برانگیز باشد چون اساسن دوربین و انتخاب قاب بدون شک تأثیرگذار است اما با این حال هنر کیارستمی آن بوده که چندان این قاب و دیدن از سوی دوربین به چشم نمی‌آید. انگار ما چشمان کیارستمی هستیم.

خودش در فیلم ده روی ده می‌گوید من در کارهایم به فیلم‌نامه پایبند نیستم و اگرچه طرح کلی مشخص است اما جزییات کاملن قابل تغییر هستند.

او اعتقاد چندانی به استفاده از موسیقی متن هم ندارد و در کارهایش هم از آن کم بهره برده است. او در این مستند می‌گوید موسیقی می‌تواند احساس مخاطب را به شدت بربیانگیزاند و در نتیجه چیزی بیش از صحنه و اتفاقی که در صحنه رخ می‌دهد نصیب مخاطب کند.

به همین دلیل او در فیلم ده، با اینکه بارها تلاش کرده در انتهای اپیزودِ دختری که معشوقش او را رها کرده، ملودی گل گلدون من را به شکل‌های متفاوتی، تک‌خوانی، و یا با پیانو بگذارد اما نتوانست این کار را انجام دهد. چون نمی‌خواست مخاطب و احساساتش را بیش از آنچه که صحنه القا می‌کند درگیر کند.

صداقت کیارستمی در به تصویر کشیدن سبب می‌شود مخاطبش به او اعتماد کرده و با او همراه شود.

این صداقت را می‌توان به بیانی که پیش تر هم به آن اشاره کردم در نظر گرفت. یعنی بازنمایی بی‌واسطه‌ی واقعیت. یعنی همان نشان ندادن.

اما می‌توان پرسید در بازنمایی بی‌واسطه‌ی واقعیت چه نهفته که کار کیارستمی را در هنر جای می‌دهد؟

جواب آن را می‌خواهم با توجه به مطالعاتم در عکاسی بدهم.

در دهه ۱۸۵۰ برای اینکه عکاسی به هنر نزدیک شود، جنبشی راه افتاد با نام #پیکتوریالیسم یا عکاسی تصویرگرا. در این جنبش، عکاسان با استفاده از شیوه‌های خاص و ویژه مانند چرب کردن لنز، از بین بردن وضوح تصویر و برخی تکنیک‌های چاپ مانند بیکرومات، می‌خواستند عکاسی را به نقاشی شبیه کنند. چون نقاشی در آن زمان هنر بود و عکاسی هنوز به عنوان ثبت و سند به کار برده میشد.

بعدها گروهی از عکاسان آمدند که از کیفیات و خصوصیات عکاسی صریح تجلیل می‌کردند و تأکیدشان بر مستندنگاری مستقیم از دوران مدرن آمریکا بود که از جمله‌ی آنها آلفرد استیگلیتس، انسل ادمز و ادوارد وستون بود. (۱)

در یادداشتی به معرفی ادوارد وستون پرداخته‌ام. می‌توانید عکس‌هایش را اینجا ببینید. ادوارد وستون به طور صریح و مستقیم طبیعت پیش رویش را به تصویر می‌کشید. بدون آنکه بخواهد از تمهیدات ویژه‌ی عکاسان تصویرگرا بهره ببرد.

آنچه که در مورد کیارستمی هم به نظرم می‌رسد همین است. کارهای کیارستمی مرا به یاد استیگلتس و ادوارد وستون می‌اندازد. آنها از ذوربین استفاده می‌کردند اما اگر آثارشان به عنوان هنر شناخته شده‌اند، نه به خاطر دستکاری کردن بلکه به دلیل نحوه‌ نگرششان به آن چیزی بود که پشت دوربین اتفاق می‌افتاد.

ایده‌آل کیارستمی این بود که می‌توانست با یک دوربین بدون هیچ ابزار دیگری فیلم بسازد. این را خودش گفت و من فکر می‌کنم این جمله یعنی اینکه او باور داشت به زیبایی زندگی، به هنر بودن زندگیِ هر کدام از ما، که می‌توانیم به راحتی فیلم‌هایش را زندگی خودمان بپنداریم.

کیارستمی نشان داد که زندگی، خودش به تنهایی، هنر است و همین کافیست.

 

(۱) از مقدمه‌ی کتاب نگاهی به عکس‌ها اثر جان سارکوفسکی. فرشید آذرنگ مترجم آن در مقدمه‌ی کتاب، درآمدی کوتاه بر نقد و تحلیل عکس نوشته است.

پینوشت یک: مستند ده روی ده را می‌توانید از کانال تلگرامی عباس کیارستمی دانلود کنید.

پینوشت دو: عکس را نیکی کریمی گرفته، ۲۲ سال پیش در الموت.

 

 

توانایی نه گفتن به خود

هزینه- نه گفتن- توانایی

 

ماه ها پیش در وبسایتم مطلبی نوشته بودم با عنوان «ما آدم‌های چند پتانسیلی». آن موقع از اینکه مدام به شاخه‌های مختلف می‌رفتم و یک‌جا بند نمی‌شدم، احساس خوبی نداشتم. تا آنکه ویدیویی از امیلی واپنیک را دیدم و فهمیدم که تنها من چنین نیستم. (+)

 همین شد که مطلبی نوشتم و سعی کردم راهکاری ارائه بدهم یا چنین سبک زندگی را معرفی کنم و آن را منحصر به فرد ندانم.

البته از یک سری واقعیت‌ها نمی‌شود چشم پوشی کرد و یکی از مهمترین آنها که در همان پست هم اشاره کردم، اصل تخصیص منابع است.

حالا ماه‌ها گذشته، آن پست جز پست‌های پربازدید این وبسایت شده و افراد مختلفی پای آن نظر گذاشتند. در این مدت، من به این موضوع خیلی فکر کردم و تجربه‌های متفاوتی داشتم و برای خودم بیشتر نوشتم و سعی کردم مساله را عمیق‌تر تحلیل کنم.

یادداشتی که در ادامه می‌خوانید تجربه‌ی من بعد از مدت‌هاست. بعد از خواندن کامنت طناز ،در پای همان پست، به صرافت افتادم که آن را مکتوب کنم. شاید بتواند مفید باشد.

تعریف چندپتانسیلی‌ها

فکر می‌کنم اکنون با امیلی واپنیک کمی اختلاف نظر دارم. به نظرم نمی‌توان گفت عده‌ای چندپتانسیلی هستند و باقی نه. همه‌ی آدم‌ها توانمندی‌ها و ظرفیت‌های متفاوتی دارند. برخی خودشان را می‌شناسند و دست به تجربه می‌زنند و برخی با توجیه مستعد نبودن، علاقه‌مندی‌ هایشان را کنار می‌گذارند.

در مورد گروه دوم فکر می‌کنم سهم استعداد و ژنتیک آن چنان نیست که بتواند مانع یادگیری شود.

اما از بین افرادی که به ظرفیت‌ها و توانایی‌هایشان اهمیت می‌دهند، گروهی هستند که میان اولویت‌بندی توانایی‌هایشان سردرگم هستند و گروهی دیگر که می‌دانند کدام توانمندی‌شان مرتبه‌ی بالاتری را دارد و درنتیجه به مهارت‌های مربوط به آن می‌پردازند.

من و افرادی شبیه من در دسته‌ی اول هستیم. البته این را هم بگویم که این تقسیم‌بندی بدون استناد و آمار مشخصیست و همان طور که در ابتدا هم گفتم از دیده‌ها و شنیده‌های من سرچشمه می‌گیرد.

حالا که ما خودمان را و توانایی‌ها و علاقه‌مندی‌هایمان را بیشتر شناختیم و معتقد هستیم که می توانیم سریع یاد بگیریم و درصد استعداد را در یادگیری‌مان کم اهمیت می‌دانیم باید چه کار کنیم؟ کدام سمت برویم؟

فکر می‌کنم اولین چیزی که هر انسانی در چنین وضعیتی با آن مواجه می‌شود محدودیت است. و حرفی درونی که با خود در این مواقع می‌زنیم و جرئت بلند گفتنش را نداریم، این است که باید نه بگوییم. گاهی به خواسته های درونی‌مان و گاهی به آرزوهای‌ دور و درازمان.

چگونه بتوانیم به خودمان نه بگوییم؟

نه گفتن یعنی من یک انتخابی را نمی کنم و هزینه‌اش را می‌پذیرم برای اینکه انتخاب دیگری داشته باشم. هزینه‌ای که من می‌پردازم از روی آگاهیست. یعنی می‌دانم که این انتخاب را نمی‌کنم و دلیلش چیست.

بنابراین اصل مهم انتخاب نکردن یا به تعبیری هزینه کردن است. هزینه کردن به دو صورت اتفاق می‌افتد:

یک : بنابر شرایط درونی و شخصیتی من

دو: بنابر شرایط بیرونی و آن چیزی که خارج از اراده‌ی من اتفاق می‌افتد.

هزینه‌ های درونی

گمان می‌کنم هزینه‌های درونی براساس ارزش های من و اولویت‌بندی آنهاست. چه چیزی برای من ارزشمند است؟ من چه کسی هستم؟ چه باورهایی دارم؟ چه چیزی برایم اهمیت دارد؟ شخصیت من چگونه شخصیتی است؟

وقتی من خودم را بشناسم، ارزش‌هایم را اولویت بندی کنم، می‌دانم یکی بر دیگری ارجحیت دارد. و البته اضافه کنم که ترتیب اولویت بندیِ ارزش‌های من در طول دوران زندگی‌ام ممکن است تغییر کند.

برای مثال شاید سه سال پیش کسب درآمد برای من جز اولویت‌های پایین بود. خیلی پایین. اما اکنون جایگاهش نسبت به باقی ارزش‌هایم بالاتر آمده و من برای کسب درآمد، بخشی از زندگیم را به آن اختصاص می‌دهم.

بنابراین بخشی از ۲۴ ساعت روزانه‌ی من به تلاش برای کسب درآمد و حرفه‌ای شدن در شغلی که انتخاب کردم می‌گذرد. به عبارت دیگر برای کسب درآمد بخشی از زمانم را هزینه کردم.

مثال دیگری بزنم. احتمالن خوانندگان همیشگی این وبسایت و کسانی که مرا می‌شناسند می‌دانند که کیهان‌شناسی و به طور کلی پژوهش در فیزیک از علاقه‌های اصلی من بود. چیزی که به زور و اجبار واردش نشدم. و کنار گذاشتن این مسیر و چشم‌پوشی از علاقه‌ام هزینه‌ای بود که برای یک ارزش بالاتر پرداختم.

جدای از سیستم پرحاشیه‌‌ی دانشگاه که همه چیز به جز علم در آن اهمیت دارد، من در دوره کارشناسی ارشد از لحاظ شخصیتی آنقدر قوی نبودم که بتوانم با در برابر مشکلات ریز و درشتی که تمامی نداشت مقاومت کنم. روز به روز سرخورده‌تر می‌شدم و عزت نفسم کاهش پیدا می‌کرد. پایان‌نامه‌ای که نوشتم، به جز فصل آخر (امواج گرانشی)، باقی‌اش سرهم بندی بود. پژوهشی انجام داده بودم که دوست نداشتم.

به همین دلیل از دانشگاه بیرون آمدم. و خب بیرون از دانشگاه هم شما نمی‌توانید به راحتی یک کیهان‌شناس شوید. و پیمودن این مسیر سخت و طولانی به تنهایی و بدون راهنمایی‌های یک استاد امکان‌پذیر نیست.

البته چرخش من به سمت عکاسی و پژوهش در هنر (خاصه اکنون که در فضای وب فعالیت می‌کنم) چیزی از جنس همان علاقه است اما امیدوارتر هستم که این مسیر را بتوانم بدون آنکه به دانشگاه رفتن نیاز باشد طی کنم.

پس اولویت بندی ارزش‌های ما، شناخت شخصیت‌مان در برهه‌ای که هستیم، (قطعن برای توسعه فردی خود باید کوشش کنیم) بخشی از این نه گفتن‌ها را با دلیل و برهان مشخص می‌کند. به عبارت دیگر من می‌دانم که چرا این انتخاب را نکردم.

هزینه‌ های بیرونی

هزینه‌های بیرونی همه‌ی آن چیزیست که ما در تغییر دادنش نقشی نداریم، یا درصد تغییر آن توسط ما پایین است. برای مثال شرایط جامعه. شرایط خانواده. البته این که خانواده‌ی من یا جامعه‌ای که در آن زندگی می‌کنم یا … چه قدر برای من مهم هستند هم به نوعی به ارزش‌گذاری من بستگی دارد.

برای من خانواده‌ام مهم است. همین شد که دو سال پیش از ماندن در تهران سر باز زدم. چون دیدم نمی توانستم پدر و مادرم را در آن شرایطی که داشتند تنها بگذارم. در حالی که در تهران هم کار داشتم و هم مکانی برای زندگی.

بنابراین اگر الان قم زندگی می‌کنم، می‌دانم که این انتخاب چرا انجام شده. بنابراین می‌دانم نه گفتن به زندگی در یک محیط دیگر که پیشرفت در آن سریعتر است هزینه‌ای بود که برای یک اولویت بالاتر پرداختم. و می‌دانم که نسبت به فردی که در آنجا زندگی می‌کند، با شرایط مشابه، آهنگ پیشرفت من کندتر است.

چند نکته‌ی مهم درباره‌ی هزینه‌ ها

اول:  ارزش‌گذاری‌های ما و شرایط بیرونی، ثابت نیستند، بلکه قابل تغییرند. نگاه ما، باورهای ما و اعتقادمان در طول مسیر زندگی تغییر می‌کند. شخصیت‌ ما پخته تر می‌شود. خودمان را بیشتر می‌شناسیم. و شرایط بیرونی هم قابل تغییرند. شرایط جامعه در دوران‌‌های مختلف فرق می‌کند. شاید من امروزه بتوانم نگاه خانواده‌ام را تغییر بدهم. همان طور که به سمت پژوهش در عکاسی متمایل شدم.

میزان تأثیرگذاری ما روی محیط اطرافمان در بازه‌های زمانی مختلف، متغیر است. گاهی مطلقن هیچ کاری از دست مان برنمی‌آید و گاهی اینطور نیست.

دوم: ممکن است شرایط بیرونی را به نفع ارزش‌های درونی‌مان تغییر بدهیم. گاهی آن ارزش‌های درونی برایمان آن قدر اهمیت دارد که با چنگ‌ و دندان ازش دفاع می‌کنیم.

اما اینجا هم باید حواسمان باشد به انرژی که می‌گذاریم، فرسودگی جسم و روح‌مان، و به کاهش عزت‌نفس‌مان هم توجه کنیم.

سوم: اهمیت دانستن هزینه‌ها و دلایلی که باعث می‌شود نه بگوییم و برخی انتخاب‌ها را کنار بگذاریم به ما کمک می‌کند:

ناله نکنیم. بلکه با دلایل محکم خودمان را اقناع کنیم.

کمتر حسرت بخوریم.

کمتر خودمان را سرزنش کنیم.

سردرگم نشویم.

به آن انتخاب هایی که برایمان مانده بهای بیشتری بدهیم.

محمد رضا شعبانعلی، معلم و دوست عزیزم، در مطلبی با عنوان «مروری بر سالی که گذشت»، آجرهای رنگی را در ستون‌هایی رسم کرده بود که هر کدام مختص یکی از اولویت‌های ما در زندگی هستند. ( آنها در ذهنم ماندگار شدند و البته نمی‌شود انکار کرد که یکی از دلایلش رنگی بودنشان بود:)‌ )

محمدرضا آنجا می‌گوید: «یادمان باشد اگر آجری به ستونی اضافه می‌کنیم، آن را از ستون دیگری برداشته‌ایم. آجر مجانی از آسمان نازل نمی‌شود و اگر بشود معمولاً سر می‌شکند، خانه نمی‌سازد»

همه‌ی حرف هم همان است. ما محدودیم، توسط زمان، منابع مالی، شرایط بیرونی، ارزش‌های خودمان، شخصیتی که داریم و …. درواقع این محدودیت است که به اولویت‌بندی انتخاب‌ها و هزینه دادن‌ها و ساختن خانه‌ی زندگی‌مان معنا می‌دهد.

بله، در زندگی جاهایی هست که باید کودک جستجوگر و کنجکاو و علاقه‌مند درونمان را آرام کنیم، با او حرف بزنیم و البته با قاطعیت بگوییم نه.

بعد از اولویت بندی و نه گفتن می‌توان به چیزهای دیگر فکر کرد. مثلن تلفیق ایده‌ها. که در آینده به آن می‌پردازم.

 

یک نمونه‌ نقد عکس‌ بر مجموعه واقع‌نمایی‌های مهدی مقیم نژاد

 

نمونه- نقد عکس- مهدی مقیم نژاد۱
مهدی مقیم نژاد- گالری شش

 

من درباره نقد عکس در این وبسایت یادداشت هایی منتشر کردم. پیش‌تر اشاره کرده بودم نقدهایی که جنبه‌ی تکنیک محور در آن‌ها برجسته باشد، کمک چندانی به فهم ذهنیت عکاس نمی‌کنند و به مخاطب هم اجازه نمی‌دهند که به فهم عمیق عکس دست پیدا کند.(+)

چند روز پیش که در جست‌وجو‌هایم به وبسایت مهدی مقیم‌نژاد برخوردم، متوجه شدم ایشان آدرس نقدهایی که بر عکس ها و نمایشگاه‌هایشان نوشته شده را در وبسایت خود قرار دادند. (+)

این شد که بعد از خوانش آنها از آقای مقیم نژاد اجازه گرفتم تا بخشی از نقدی که محمد پرویزی بر مجموعه واقع‌نمایی‌ها در دوهفته‌نامه‌ی تندیس نوشته را در اینجا به عنوان یک نمونه‌ برای حرف‌هایم بیاورم.

محمد پرویزی در یادداشتش ابتدا به بارز‌ترین جنبه‌‌‌‌ی عکس‌ها یعنی استفاده از تکنیک فتومونتاژ می‌پردازد. و پس از معرفی آن، به دنبال پاسخی برای این سؤال می‌گردد که چرا مهدی مقیم نژاد از این تکنیک بهره گرفته و به کار بردن آن باعث بروز چه نتایجی در آثارش شده است.

پس از آن عکس‌های مقیم‌ نژاد را دسته بندی کرده و برای هر کدام یک نمونه می‌آورد. من یکی از مثال‌هایش را انتخاب کردم. در نهایت پرویزی شیوه‌ی روایت عکس‌ها را مورد بررسی قرار داده و سپس در جمع‌بندی عنوان این نمایشگاه را با توجه به صحبت‌هایش واکاوی می‌کند.

از آنجا که من بخشی از مطلب را انتخاب کردم (و از این بابت عذاب وجدان دارم) حتمن پیشنهاد می‌کنم برای درک بهتر عکس‌ها نقد کامل را در اینجا مطالعه کنید.

از این به بعد هم سعی می‌کنم نقدهایی که به نظرم بسیار مفید هستند و سبب می‌شوند سطح دانش ما در زمینه‌ی عکاسی افزایش پیدا کند را در وبسایتم منتشر کنم.

 نکته: قسمت‌های مهم را پررنگ کردم، در متن اصلی اینگونه نیست.

 

واقعیت یا امر واقعی

واقعیت آن چیزی است که پیرامون ماست. اما امر واقعی را باید اثبات کرد.

ژاک لاکان

مهدی مقیم نژاد گزیده‌ای از آثارش را با عنوان «واقع‌نمایی» در گالری ۶ به تماشا گذاشته است. واقعیت در عکس‌های به نمایش درآمده در این گالری از درهم‌آمیزی و تلفیق دو یا چند واقعیت پیشین به سرانجام رسیده‌اند. این شیوه از دخالت کردن را امروزه در لوای دانش و تفکر مونتاژ (در این زمینه فتومونتاژ) باز می‌شناسیم.

آنچه در این روش اهمیت دارد، درک وجوه تکنیکال در فرایند کار مونتاژ نیست، بلکه بررسی نتایج آن است، چرا که مونتاژ در گام نخست صرفاً فرایندی از کار به حساب می‌آید.

حیطه و میزان دخالت‌ها در اثر  نشان می‌دهد عکاس در چه سطحی از آن استفاده کرده و در کاربست آن چه نتایجی گرفته است. و بارها مهم‌تر؛ آیا او در این شیوه‌ٔ کاری توانسته به روش بیانی منسجم در این مدیوم دست یابد؟ برای درک این نکته باید بر اساس آنچه بر دیوار نمایشگاه آویخته شده دریابیم، دخالت‌ها به چه نیتی انجام گرفته‌اند؟ و یا این امکان در قالب رسانه‌ای چون عکاسی چه فضایی را در این عکس‌ها گشوده و یا پیش برده است؟

چنین پرسش‌هایی می تواند مرز تأویل را از یک سو و از دیگر سو جهان‌بینی (بن‌مایهٔ فکری) را نشانه رود.

از یاد نبریم دخالت کردن اینجا مفهومی کلیدی‌ است؛ چرا که اثر به تنهایی نشانگر و آشکارکننده‌ عمق درگیری و نمایانگر میزان و حیطهٔ دخالت‌هاست. دقیقاً می‌توان از خود اثر فهمید: آیا عکاس در گیرودار کیفیت عناصر باقی مانده و یا توانسته به ساختار آنها نفوذ کند؟

آگاهی از حدود و نحوه‌ٔ به کارگیری توان عکس ها و همنشینی آنها برای رسیدن به موقعیت تازه فراتر از مهارت‌های نرم‌افزاری متکی به بینش و تفکر است.  عکس‌ها تفکر مونتاژ را آشکار می‌کنند. در اینجاست مرز بین بازی با عکس‌ها و یا کاری فکری با آنها ناخواسته به مخاطب سرایت می‌کند. پاسخ کاملی را از این فرایند گرفتن مبتنی بر پیش رفتن روش‌مند در آنهاست و چنین عزمی بی‌شک پشتوانه‌ٔ منسجم فکری می‌طلبد.

به همین دلیل فتومونتاژ نیرو و توش و توانش را نه از رسانه‌ها و محیط گرافیکی بلکه از بار فکری می‌گیرد. رسانه‌هایی که شیوه‌ٔ اجرایی‌شان متکی به نرم‌افزار و یا محیط مجازی‌اند، به شدت نقش اندیشه در آنها مهم و حیاتی‌ست.

مثل خود عکاسی که از فرط سادگی در ابزار و در میانهٔ همه‌گیر شدن آن، هر عکسی را در تعریف خود جا می‌دهد. اما، از میان هزاران عکاس معدود افرادی را به خاطر می‌سپرد.

آنیت عکس

 

نمونه- نقد عکس- مهدی مقیم نژاد
در میانه بادهای شرقی- مهدی مقیم نژاد

 

پیرامون آنیت عکس و تأثیر تکان‌دهنده‌ٔ لحظه‌های ناب بسیار چیزها نوشته‌اند. عکس می‌تواند واقعیت را در آنیت حاضر کند. نه لحظه بلکه لحظه‌ٔ واقعی. واقعی بودن در اینجا به معنای باورپذیر شدن اتفاق است. قدرت جادویی عکس در ثبت لحظه‌های تکرارناپذیر، این رسانه را همچنان بیانگر نگاه داشته است. این مؤلفه تجربه‌‌های عکاسی را با طیف وسیعی از تجربه‌های بصری جدا می‌کند.

دسته‌ٔ دوم از عکس‌های مقیم‌نژاد دقیقاً در موقعیت سوم وضعیتی را پیش کشیده‌اند تا آنیت اتفاق در آن حاضر شود. در این عکس‌ها اکنون حاضر است و شدیداً متکی به زمان حال هستند.

نمونه‌ٔ کامل چنین تجربه‌ای را می‌توان در عکس شماره‌ٔ ۲ [عکس بالا] مشاهده نمود. این عکس حقیقتاً هول‌انگیز است. چنین وضعیتی فقط در توان این رسانه (در گستره هنرهای تجسمی) بازنمود و یا قاب‌شدنی‌ است. لحظه‌ٔ به یادماندنی. درک ابعاد فشرده‌ٔ زمان. تجربه‌ای نابه‌هنگام از آوار حجمی ناخواسته در کسری از ثانیه.

ما فقط با چشم دوربین عکاسی این صحنه را به یاد خواهیم سپرد. ما دقیقاً می‌توانیم از زاویه راوی (چشم) دوربین این هول آور را حس کنیم. موقعیت اول عکس، که ما از درون آن به ورطه‌ٔ هول‌انگیز آسمان می‌نگریم، در آستانه‌ٔ تخریب است. خرابه‌ای که ریزش سنگ‌ها را باور پذیر می‌کند.

اینجا درست زیر این طاق، که ما از دریچه‌های آن به آسمان می‌نگریم، نه سرپناه جای امنی‌ است و نه آسمان نویدبخش. موقعیت‌آفرینی در تجربه‌هایی از این دست بسیار نیازمند دقت و آگاهی‌ است. با کمی اغراق این عکس به ورطه‌ٔ فراواقعی سقوط می‌کرد. در این نقطه کار کردن شدیداً شکلی از خطر کردن است. کمی آن سوتر و گاهی بدون آگاهی تجربه‌‌ها به ورطه‌ٔ فراواقعی و یا به ورطه‌ٔ تخیل ذهنی می‌انجامند.

تخیل ذهنی به آن دسته از دخالت‌ها در عکس گفته می‌شود که موقعیت‌ها ما را به وضعیت‌های نامعلوم ذهن می‌کشاند. عناصر بی‌استدلال و کنار هم و یا در همه چیز شناور می‌شوند. جهانی که با تمام جذابیت‌هایش چون پایش را تمام و کمال از زمین بریده باورپذیر نخواهد شد. ما آنها را به سختی و شاید بتوان گفت در بیشتر مواقع نمی‌فهمیم.

واقع‌نمایی و واقعیت عکس‌ها

ما چه بخواهیم و چه نخواهیم در شکل طبیعی و در زندگی هر روزه‌ به صورت عملی بر آنچه در میدان دیدمان حاضر می‌شود، دخالت می‌کنیم. در بیشتر مواقع و یا غالباً کمتر درباره‌ٔ وجوه دخالت‌هایمان با یکدیگر صحبت می‌کنیم. کافی‌ست احساس‌مان را دربارهٔ آنچه دیده‌ایم، بیان کنیم. آن وقت خواهیم دید، زبان در هر شکل بیانی خود تکه‌هایی از وجوه افتراق‌ها را آشکار می‌کند.

ما جهان پیرامون‌مان را مثل هم نمی‌بینیم. این بدین معنی است که واقعیت پیرامون‌مان (در حوزه ادراک) خود شکلی از واقع‌نمایی است. واقعیت خود را به طرق مختلف بر ما آشکار می‌کند. و بنابه پیش‌داوری‌ها و پیش‌فرض‌های ما معنا می‌شود.

مهدی مقیم‌نژاد احساس‌های پیشازبانی‌اش را و هر آنچه را می‌دیده، به عکس اضافه و یا بیان کرده است. تا تکه‌های از واقعیت را به امر واقعی بدل کند. بدین منظور می‌توان همه‌ٔ آن‌ها را واقعیت دانست. اما واقعیتی که واقع‌نماست. اطلاق واقع نمایی برای واقعیت از این حقیقت سرچشمه می‌گیرد که واقعیت ساخته و پرداخته‌ٔ تأویل‌های شخصی‌ است و هر تأویلی خود شکلی از واقع‌نمایی است.

محمد پرویزی، دوهفته‌نامه‌ی تندیس، شماره‌ی ۱۶۹، اسفندماه ۱۳۸۸

 

 

 

مهدی مقیم نژاد «امر واقعی» را تصویر می‌کند

 

مهدی مقیم نژاد

 

مهدی مقیم نژاد هنرمند-عکاس و پژوهشگر برجسته در زمینه‌ی هنر و عکاسیست که آثار درخشانی در کارنامه‌ی خود دارد. علاوه بر مجموعه‌عکس‌های مستندش که همه‌شان پیش‌زمینه‌ی ذهنی و فکری دارند، آثار تألیفی‌اش نیز قابل تأمل‌اند.

از او کتاب‌های متعددی در زمینه‌ی عکاسی و هنر به چاپ رسیده که می‌توان به عکاسی و نظریه، در ستایش امر واقعی، ترجمه‌ی نشانه شناسی در عکاسی و … اشاره کرد.

علاوه بر عکاسی مهارت او در شعر هم کم‌نظیر است. کتاب باران شغال مجموعه ای از اشعار کوتاه اوست که توسط انتشارات حرفه هنرمند به چاپ رسیده و در سال ۱۳۹۵  هم نامزد جایزه شعر شاملو شده است.

به گمانِ من آنچه که مهدی مقیم نژاد در مجموعه عکس «واقع‌نمایی‌ها» (که چندین فصل دارد و در ادامه به آن می‌پردازیم) تصویر کرده، همانست که پیشتر در باران شغال به کلام آمده است. به بیان دیگر‌ معتقدم اندیشه‌ای که در پس شعرهایش نهفته است را بعدتر در واقع‌نمایی‌ها به نمایش می‌گذارد. البته این حرف برآمده از دانش من نیست، (که من در شعر دانشی ندارم) بلکه تنها حس و درک شهودی من از خوانش شعرهای اوست.

او از سال ۱۳۸۰ مجموعه‌ عکس‌های متعددی کار کرده که مهم‌ترین و شناخته‌شده ترینشان «واقع‌نمایی‌ها»ست.

«واقع‌نمایی‌ها» چندین فصل دارد: فصل اول رویاهای یک روز پراکنده، فصل دوم در میانه‌ی باد‌های شرقی، فصل سوم مرز رویش سروها، فصل چهارم تاریخ یافت شده و فصل پنجم مداخله‌ی الهی.

مهدی مقیم نژاد در «واقع‌نمایی‌ها» از تکنیک فتومونتاژ برای بیان تأملات ذهنی‌اش بهره می‌گیرد. در این تکنیک عکاس چند عکس را ترکیب کرده و در نهایت یک تک عکس می‌سازد.

اما نکته آنجاست که وقتی عکس‌های هر فصل از این مجموعه را می‌بینیم، در نگاه اول به هیچ وجه متوجه نمی‌شویم که این عکس غیر واقعی و ساختگیست  یا به عبارت دیگر با مداخله‌ی عکاس آفریده شده است.

به همین جهت عبارت «واقع‌نمایی‌ها» اشاره به آن دارد که ما با مکان و لحظه‌ی واقعی روبه‌رو نیستیم، بلکه عکاس به شکل ماهرانه و زیرکانه‌ای واقعیتی که می‌توانست باشد و در ذهنِ او بوده را برایمان به تصویر درآورده است.

مهدی مقیم‌ نژاد با ارائه مجموعه‌ عکس «واقع‌نمایی‌ها» تبحرش در عکاسی را به رخ ما می‌کشد. نقد‌هایی که بر مجموعه عکس‌ او نوشته شدند گواهی می‌دهند که او روی مرز رئالیسم و سورئالیسم قدم برداشته، بی آنکه به ورطه‌ی هر کدام سقوط کند. (+)

عکس‌های فصل «تاریخ یافت شده‌» او برای من تأمل برانگیز و کمی هولناک بودند.

مهدی مقیم نژاد درباره این فصل می‌گوید: «این عکس​ها تاریخِ یافت شده است. تاریخ یافت شده تاریخ بازیافته نیست. خیلی با خودم فکر کردم که آیا این موتیف​ها تازه از دل خاک بیرون آمده‌​اند یا برعکس، دارند از بین می​روند. گویی دو طرف یک سکه هستند.»

چند عکس از «واقع‌نمایی‌ها»

در ادامه برای آشنایی برخی عکس‌های او را با هم می‌بینیم. آنها را به صورت پراکنده و به ترتیب از فصل های مختلف مجموعه واقع‌نمایی‌ها انتخاب کردم.

 البته پیشنهاد می‌کنم حتمن مجموعه‌ی کامل را در وب‌سایت شخصی‌اش ببینید. در وبسایتش برای هر کدام از فصل‌ها متن کوتاهی  نوشته شده که می‌تواند فضای ذهنی عکاس را به شما بیشتر بشناساند.

 

مهدی مقیم نژاد- ۱
فصل اول- خاطرات پراکنده‌ یک روز بلند

 

مهدی مقیم نژاد- ۲
فصل اول- خاطرات پراکنده یک روز بلند

 

مهدی مقیم نژاد- ۳
فصل اول- خاطرات پراکنده یک روز بلند

 

مهدی مقیم نژاد- ۴
فصل دوم- درمیانه بادهای شرقی

 

مهدی مقیم نژاد- ۵
فصل دوم- درمیانه بادهای شرقی

 

مهدی مقیم نژاد- ۶
فصل دوم- در میانه بادهای شرقی

 

 

مهدی مقیم نژاد- ۷
فصل سوم- مرز رویش سروها

 

مهدی مقیم نژاد- ۸
فصل سوم- مرز رویش سروها

 

مهدی مقیم نژاد- ۹
فصل چهارم- تاریخ یافت شده

 

مهدی مقیم نژاد- ۱۰
فصل چهارم- تاریخ یافت شده

 

مهدی مقیم نژاد- ۱۱
فصل پنجم- مداخله‌ی الهی

 

بخشی از کتاب باران شغال 

شبی،

بی‌پرده‌ی ستارگان

چراغ راه باد خواهم بود

و پس‌مانده‌ی نگاهت را

از آب‌هایی که برهنه بر خاک می‌خَزَند،

 

خواهم نوشید

 

هنگام که تیغه‌ی آفتاب

بر گلوگاه کوه می‌نشیند

و در سراسر این سرزمین ناهموار

 

مرا نامی نیست

 

پی‌نوشت: از ایشان اجازه گرفتم و در مطلبی دیگر بخشی از نقدی که محمد پرویزی بر روی چند عکس از او نوشته و در دوهفته‌نامه‌ی تندیس چاپ شده را با شما به اشتراک می‌گذارم.

سری مطالب نگاه عکاسان

روشی پیشنهادی برای اینستاگرام گردی

 

اینستاگرام- نقش اول

 

از آنجایی که اینستاگرام یک شبکه اجتماعیست، وجه ارتباطی و شبکه‌ای بودنش بر سایر امکانات دیگری که در اختیار مخاطب قرار می‌دهد، مانند عکس دیدن، سایه می‌اندازد و نسبت به آن ارجحیت دارد. از این رو اغلب مردم به عنوان یک شبکه‌ی اجتماعی و محلی برای ارتباط با دیگران و جذب مخاطب به آن نگاه می‌کنند.

با این حال اینستاگرام در میان دیگر شبکه‌های اجتماعی به مکانی برای به اشتراک‌گذاری عکس شناخته شده است. در واقع اولین ایده‌‌ی آقای سیستروم همین بوده که عکس‌ها را به اشتراک بگذاریم و اوایل که اینستاگرام آمده بود مردم کمتر از متن یا کپشن در پست‌هایشان استفاده می‌کردند.

اینستاگرام در ابتدا برای من شبکه اجتماعی جذابی بود، اما رفته رفته علاقه‌ام به آن کمتر شد. این اتفاق دلایل مختلفی دارد که پیشتر به آن پرداخته‌ام.(+) این روزها وقتی وارد اینستاگرام می‌شوم چند پست پایین می‌آیم و یکی دو استوری می‌بینم، بعد خسته می‌شوم و آن را می‌بندم.

برای من که عکس دیدن از اولویت‌های روزمره‌ام محسوب می‌شود، ترک اینستاگرام راه حل چندان موثری به نظر نمی‌رسد. بیشتر عکاسان (ایرانی یا خارجی) در این شبکه فعال هستند و عکس‌هایی که در طول روز ثبت می‌کنند را اینجا بارگذاری می‌کنند. اگر سری به وب‌سایت عکاسان بزنید، متوجه می‌شوید که آنها تنها مجموعه عکس‌های ویژه و آثار درخشان‌شان را در وب‌سایت خود می‌گذارند.

بنابراین باید راهکاری برای دیدن عکس در اینستاگرام پیدا می‌کردم که حوصله‌ام پس از دیدن چند پست سر نرود و عکس‌های بیشتری ببینم.

راه حل پیشنهادی من احتمالن برای کسانی مناسب است که به قصد ارتباط‌‌های دوستانه در این شبکه فعالیت نمی‌کنند، افراد فعالِ بیشماری را در زمینهٔ تخصصی‌شان دنبال می‌کنند و فرصت چندانی هم برای دیدن پست‌ها ندارند.

و اما راهکار!

هر بار که وارد استریم خود شدید، از قسمت جستجو یک اکانت را انتخاب کرده و برای دیدن عکس/پست‌هایش وقت بگذارید.

برای مثال یکی از افرادی که من دنبال می‌کنم پیتر لیندبرگ، عکاس برجسته‌ایست که از سال ۲۰۱۴ وارد اینستاگرام شد و  تاکنون بی‌وقفه در این شبکه فعالیت می‌کند. پرتره‌های پر حسِ او را نمی‌توان در چند ثانیه دید، آنها آنقدر گیرا هستند که دوست داری ساعت‌ها نگاه‌شان کنی و از دریچه‌ی چشمانشان، عمق احساس‌شان را دریابی.

 

پیتر لیندبرگ- اینستاگرام- نقش اول
پیتر لیندبرگ

 

اکانت دیگری که دنبال می‌کنم، حرفه هنرمند است. حرفه هنرمند منظم به روز می‌شود و اگرچه برخی پست‌هایش آگهی هستند اما مطالعه آن آگهی‌ها برای من که به گالری‌گردی هم علاقه‌مندم مفیدند. بنابراین لازم است که متن آگهی‌ها و پوستر‌هایشان را با حوصله ببینم و بخوانم.

اندر فواید راهکار اینستاگرام‌ گردی من

یک: اولین امتیاز این روش، زمانیست که برای یک تفریح کوتاهِ روزمره صرف می‌کنیم. اینستاگرام‌گردی فعالیت ویژه‌ای محسوب نمی‌شود اما ما با این روش می‌توانیم از لحظات کوتاه‌مان هم بهره‌ی بیشتری ببریم.

دو: اصلی‌ترین مزیت آن، اجتناب از پراکنده دیدن و پراکنده خواندن است.  وقتی وارد استریم خود می‌شوید، پست‌های متفاوتی را از دوستانتان می‌بینید. میزان پراکندگی پست‌ها به افرادی که شما دنبال می‌کنید بستگی دارد. استریم شما می‌تواند پست هایی در یک راستا داشته باشد یا متنوع باشد.

با اینکه ترجیح من دنبال کردن عکاسان است، اما برخی از اکانت‌ها را تنها به خاطر جذابیتی که برایم دارند دنبال می‌کنم.

وقتی در استریم‌ ملغمه‌ای از پست‌های مختلف را داشته باشید، ذهنتان مدام از این سو به آن سو می‌پرد و در نتیجه خستگی ذهنی بیشتری را تجربه می‌کنید و لذت کمتری را می‌برید. یکی اعتراض می‌کند، یکی عکس شخصی‌اش می‌گذارد، یکی شما را از زندگی در کشورتان ناامید می‌کند، دیگری به شما انگیزه می‌دهد و به چالش دعوت می‌کند.

اما اگر در هر بار سر زدن به اینستاگرام، یک اکانت را دنبال کنیم و فرصت کوتاهی برای دیدن پست‌های جدید یا قدیمی او بگذاریم می‌توانیم نگاه او را در طول زمان دقیق‌تر بشناسیم و چنانکه اکانت مورد نظرمان در یک موضوع کار می‌کند، با فعالیت‌هایش آشنا شویم.

این کار شبیه دیدن مجموعه عکس می‌ماند. شما با نگاه یک شخص و طرز فکر او آشنا می‌شوید. یا اینکه در مورد یک موضوع موارد متعدد و متنوعی را بررسی می کنید و این کار باعث می‌شود انسجام ذهنی بیشتری را تجربه کنید.

در واقع اصلی‌ترین دلیل من برای به کارگیری این روش همین بود. فرض کنید شما اکانت عباس کیارستمی را دنبال می‌کنید. با سر زدن به آن، می‌توانید از رویدادهای مرتبط با او، شعر هایی که گفته بود، پشت صحنه‌ی فیلم‌هایش، مصاحبه‌هایش و موارد بیشماری دیگری را درباره‌ی ایشان بدانید. و همه‌ی این‌ها را نه در بازه‌های زمانی متفاوت، بلکه به طور پیوسته در یک پارت زمانی ببینید.  این کار باعث می‌شود کارهای عباس کیارستمی بیشتر در ذهنتان بماند و او را بهتر بشناسید.

سه: همان‌طور که اشاره کردم نه تنها با این روش زمان شما مدیریت شده و هدفمند می‌شود، بلکه از رویکرد اینستاگرام که سرعت را بر همه چیز برتر می‌داند دوری کرده و تأمل در دیدن و خواندن را هم تمرین می‌کنید.

نگاه تکنیک محور، آفت مباحث نقد عکس امروز

 

Ostfahrt by Ruslan Hrushchak- نقد عکس
عکس از Ruslan Hrushchak

 

پیش‌نوشت: حرف اصلی این یادداشت را قبلن هم مطرح کردم. تفاوت اینجاست که این بار مصداق‌های متفاوت‌تری را بیان کردم و در آخر یکی از اثرات این نوع نگاه را بر آثار عکاسان مستندنگار ایرانی بررسی کردم.

یک: مدتیست به جلسات نقد عکس می روم. این جلسات از سوی انجمن عکاسان قم هر هفته برگزار می شود. معمولن در آنجا عکس‌های همدیگر را می‌بینیم  و با همراهی استاد ابراهیم سلیمانی که عکاس شناخته شدهٔ قم هستند، درباره عکس ها گفت‌وگو می‌کنیم.

اما بیشتر بحث‌ها حول محور بخش های تکنیکی عکس هستند. به ادیت می‌پردازیم، به ترکیب‌بندی، نور و چنین مسائلی. کمتر پیش می‌آید که درباره چرایی عکس ها، ذهنیت عکاس و تداعی‌هایی که می‌تواند پیش بیاورد صحبت کنیم.

دو: اگر نگاهی به وب‌سایت های شاخص و پربازدید عکاسی مانند نوریاتو، لنزک، عکاسی و … بیاندازید متوجه می‌شوید هرکدام از این‌ها اگرچه به مباحث نقد عکس در بخش‌هایی از سایتشان پرداخته‌اند اما به جز وبسایت عکاسی، محتوای وبسایت‌های دیگر به طور تخصصی به این مباحث ورود نمی‌کنند. بیشتر نقدها توصیفی هستند. در واقع وبسایت عکاسی علاوه بر اینکه یک بخش مختص نقد عکاس‌ها و گالری‌ها دارد، فضایی را به عنوان وبلاگ برای عکاسان و صاحب‌نظران در این حوزه فراهم کرده که آنجا بنویسند. هرچند این وبلاگ‌ها علی‌رغم مطالب خوبشان، قالب بلاگفایی دارند، با فونت ریز و با تأخیر به روز می‌شوند.

سه: از یکی از صاحب نظران این حوزه خواستم چند وبسایت که در این زمینه حرفی برای گفتن دارند را به من معرفی کنند که البته ایشان وبسایت مفیدی پیدا نکردند.

چرا در وب فارسی محتوا در زمینه نقد عکس کم است؟ چرا وقتی می‌خواهیم درباره نقد عکس صحبت کنیم تنها به ترکیب‌بندی و نورپردازی و مسائل تکنیکی می‌پردازیم؟

اگر آثار برخی از عکاسان را نگاه کنیم، در لحظه جذابند. ترکیب‌بندی فوق‌العاده‌ای دارند. ویرایش و ادیت بی نظیر است و این عوامل در کنار هم تحسین ما را برمی‌انگیزند. کمتر پیش می‌آید عکسی را ستایش کنیم که از محیط اطرافمان گرفته شده و در ظاهر نکتهٔ چشم‌گیری ندارد.

تعجبمان وقتی برانگیخته می‌شود که متوجه می‌شویم همان‌ عکس‌هایی که به نظرمان چشم‌گیر نبودند، در گالری‌های متفاوت به نمایش درآمدند، با قیمت بالایی به فروش رسیده‌اند یا جزو درخشان‌ترین آثار عکاس محسوب می شوند. چند نمونه را بررسی می‌کنم:

جف وال، مشهورترین عکاس زنده‌ی دنیا 

جف وال عکاس مشهور و شناخته شده‌ایست که عکس‌هایش با قیمت بالایی به فروش می‌رسند. (+) یکی از عکس‌های او را ببینیم:

 

اتاق مخروبه- جف وال- نقد عکس
اتاق مخروبه

 

بیشتر آثار او بازسازیِ وقایع اطرافش هستند. او این کار را ماهرانه انجام می‌دهد. در همین عکس تمام جزییاتی که می‌بینید به طور دقیق چیده شدند.

اگر من توضیحی درباره عکاس نمی‌دادم، آیا شما این عکس را یک اثر هنری برجسته می‌دانستید؟ چرا این عکس مشهور شده ؟ آیا این عکس صرفن به خاطر عکاسش جایگاهی پیدا کرده است؟

مهران مهاجر، هنرمند-عکاس و منتقد هنری فرهیخته

اکنون دو عکس از مهران مهاجر را ببینیم که در گالری‌های متعددی در ایران و سایر کشورها به نمایش درآمده:

 

مهران مهاجر- نقد عکس
از مجموعه خاطرات یک پرسه زن خسته و تنبل

 

مهران مهاجر- نقد عکس
از مجموعه خاطرات یک پرسه زن خسته و تنبل

 

عکس‌ها چطور بودند؟ نظرتان درباره آنها چیست؟ به نظر ساده یا بی معنی نیستند؟ برای ما بله، شاید. چون ما به غیر از تکنیک‌های ترکیب بندی چیزی از عکس نمی دانیم. به همین دلیل است که این عکس‌های به ظاهر پیش پاافتاده برایمان مفهومی ندارند. شاید توجه به عنوان مجموعه عکس برایمان جالب باشد. پرسه زنی که تنبل است و عکس‌هایش را از پشت لپ‌تاپ نمایش داده. با این حال برای فهم آن نیاز به کاوش بیشتری داریم.

در وب فارسی درباره این عکس‌ها بحث نمی‌شود. در واقع در جلسات نقد عکس هم چنین اتفاقی می‌افتد. عکاس را معرفی می‌کنند، عکس‌های خوبش را می‌گذارند، از تکنیک‌هایش می‌گویند ولی ما چندان از ایده و ذهنیت عکاس چیزی نمی‌دانیم.

فقر محتوای دیجیتال چه تأثیری بر ذهنیت عکاسان جوان دارد؟

 همین می‌شود که اگر عکس‌های مستند عکاسان ایرانی را در جشنواره‌ها بررسی کنید می‌بینید همهٔ آنها حول بدبختی‌های افراد می‌گردد.

در نمایشگاه شید و دوربین نت که سال پیش رفتم، مجموعه عکس های برگزیده مربوط به گورخواب‌ها، بچه‌های سندروم داون یا کسانی که بیماری خاصی دارند، دختران جوانی که در روستا بواسطه‌ی کار زیاد جسمشان فرسوده می‌شود و … بودند. کمتر مجموعه‌ عکسی پیدا می‌شد که ایده‌ی نو و تازه ای را مطرح کند.

 من نمی‌گویم پرداختن به مشکلات این افراد لازم نیست و ضرورت ندارد، می‌گویم چرا فقط اینها را زیر ذره‌بین می‌گذاریم، چرا لنزمان را به سمت ایده‌های دیگر که می‌تواند اثرگذار باشد و لزومن درباره‌ی بدبختی افراد نباشد نمی‌چرخانیم؟

اگر از مسائل تکنیکی فراتر نگاه کنیم بدون شک دیدمان به محیط اطراف وسیع‌تر می‌شود و ایده‌های بکرتری به ذهنمان می‌رسد. و شاید آنجا بتوانیم به عکاسی به عنوان یک رسانه‌ی هنری نگاه کنیم. درواقع اصلی‌ترین دلیل من برای یادگیری، آموختن و نوشتن در این وبسایت در زمینه نقد عکس همین است.

پینوشت: عکسی که در ابتدا می‌بینید دو زنی را نشان می‌دهد که از خوابشان برده و از دیدن تابلوی زیبای پشت سرشان غافل مانده‌اند.  بی‌ارتباط با این مطلب نیست.

 

سری مطالب نقد در عکاسی

 

دزدی عکس، فاجعه‌ای که هنوز ادامه دارد

 

حق-کپی رایت-دزدی-عکس-نقش-اول

 

متاسفانه محتوای بصری در مقایسه با محتوای متنی هنوز جایگاه خودش را در استفاده از حق کپی رایت پیدا نکرده است. هر روز عکس‌های زیادی هستند که دزدیده می‌شوند، اما برخی دزدی‌ها از سمت افرادی اتفاق می‌افتد که آدم انتظارش را ندارد.

به تازگی نشر نگاه دو عکس از عکاس برجسته و سرشناس انگلیسی Alan Schallar  را برداشته، آنها را کراپ و ادیت کرده و روی جلد کتاب‌هایش با عنوان «حامله و امپراتور» و «شبگرد» زده است.

عکاس هم پس از چند روز متوجه شده و در استوری اینستاگرامش از این افراد شکایت کرده که چرا بدون اجازه و پرداخت حق کپی‌رایت، عکس او را برداشته‌اند.

Alan Schallar در استوری‌اش نوشته:

.Asking permission is easy to do and shows a basic level of respect

چند وقت پیش مطلبی درباره احترام به عکاسان نوشته بودم و به حقوق اخلاقی عکاسان اشاره کرده بودم. نه تنها برای استفاده از عکس باید اجازه گرفته شود، بلکه برای کراپ کردن و اعمال هرگونه تغییرات باید عکاس در جریان باشد.

گذشته از این موضوع در تعجبم که چرا یک انتشارات چنین کاری را انجام داده! حداقل انتظاری که از یک انتشارات می‌رود احترام به حقوق کپی رایت است. آیا مدیر مسئول آن متوجه نبوده در عصری که با یک کلیک می‌توان به سرعت به حجم عظیمی از اطلاعات دست یافت، این کار به جز بردن آبروی خودش نتیجه‌ای در پی ندارد؟ آیا واقعن مدیر یک انتشارات تا این اندازه از زندگی در دنیای کنونی عقب است؟ آن هم انتشاراتی که شعارش نگاه امروز است؟!!

البته دوستان عکاسمان به نشانه اعتراض هشتگِ احترام به حق کپی رایت عکس را در کامنت‌های معرفی کتابِ مربوطه و استوری‌هایشان زده‌اند. (من هم این کار را کردم)

امیدوارم حداقل هشتگ‌ها بتوانند اهمیت حقوق کپی‌ رایت عکس‌ها، تصاویر و هرگونه‌ محتوا را به چنین افرادی بشناسانند.

پینوشت: من این عکاس را می‌شناختم و قبلن یادداشتی بر روی یکی از عکس‌هایش نوشته بودم (+)

استوری های Alan Schaller

 

حق-کپی رایت-دزدی-عکس

حق-کپی رایت-دزدی-عکس

 

تفاوت توصیف، تفسیر و تأویل در خوانش عکس

 

توصیف - تفسیر - تأویل - نقش اول

 

وقتی می‌خواهیم عکسی را فعالانه ببینیم و بخوانیم و درک کنیم لازم است که از امکانات متفاوتی برای فهم آن بهره ببریم. توصیف، تفسیر و تأویل از جمله مواردی هستند که مخاطبِ علاقه‌مند به دیدن عکس از آنها استفاده می‌کند تا بتواند مفهوم و معنای درونی عکس را کشف کند.

از آنجا که در گستره دنیای هنر مرز مفاهیم چندان پررنگ و مشخص نیستند، نباید انتظار داشته باشیم که بتوانیم به صورت قاعده‌مند و اصولی آنها را از هم تفکیک کنیم. این طور نیست که منتقد ابتدا به توصیف بپردازد و بعد به تفسیر و تأویل و در نهایت ارزیابی. ممکن است منتقدان در بسیاری از یادداشت‌هایشان برای رسیدن به درکی منسجم از عکس مفاهیم را با یکدیگر بیامیزند. با این حال شناخت تفاوت‌ها و ظرافت‌هایی که میان‌شان وجود دارد علاوه بر اینکه به ما در خوانش عکس کمک می‌کند، در نوشتن یادداشت‌هایمان بر پای عکس‌ها و در فهمیدن یادداشت‌های دیگران نیز موثر است.

توصیف همانطور که از کلمه‌اش پیداست، وصف عناصر و المان‌های موجود در عکس است. توضیحِ شیوهٔ نورپردازی، سایه روشن‌ها، چیدمان و ترکیب‌بندی که عکاس انتخاب کرده در این قسمت به مخاطب معرفی و شناسانده می‌شود.

تفسیر کردن یعنی پرداختن به معنای نمادها و المان‌های موجود در عکس. کشف معانی عناصری که در عکس وجود دارد. در واقع در تفسیر از فرم فراتر می‌رویم و وارد موضوع عکس می‌شویم و معانی پشت پردهٔ عناصر موجود در عکس را آشکار می‌کنیم. همانطور که تری برت در کتاب نقد عکس می‌گوید تفسیر همراه با دلیل و منطق است و  نیاز به مدرک دارد. و منتقد با استفاده از نشانه‌های موجود در عکس باید تفسیر قانع‌کننده‌ای بدست بدهد.

اما در تأویل، ما فراتر از نشانه‌های ظاهری می‌رویم. آنطور که در لغت‌نامهٔ دهخدا آمده، تأویل به معنای برگرداندن به چیزیست. و اگر بخواهیم این تعریف را در خوانش عکس به کار ببریم می‌توانیم بگوییم که در تأویل مخاطب معنایی که از المان‌ها و نشانه‌های ظاهری موجود در عکس دریافت می‌کند را به تعبیر درونی خویش باز می‌گرداند.

اگرچه که هنگام تفسیر یک عکس نمی‌توان از پیشینهٔ ذهنیِ مخاطبی که عکس را می‌بیند به آسانی عبور کرد، اما در تأویل علاوه بر تفاوت‌های فرهنگی، اجتماعی، جغرافیایی و …، سلیقهٔ مخاطب اهمیت بیشتری دارد. به گفتهٔ مارتین هایدگر «هر تأویل تجربه‌ای خاص است.» (۱)

در مرحلهٔ تأویل تداعی‌ها نقش ویژه‌ای دارند و می‌توانند بر نحوهٔ درک مخاطب از تصویر تأثیر شگرفی بگذارند. همچنین مخاطبِ تأویل‌گر ممکن است در دوره‌های گوناگون معانی متفاوت و گاه متضادی را از یک عکس دریافت کند. بنابراین تأویل از نظر تاریخی می‌تواند امری موقتی باشد. (۱)

برای مثال عکسی از داوود مائیلی را درنظر بگیرید:

 

داوود مائیلی - توصیف - تفسیر - تأویل
داوود مائیلی

 

در این عکس عناصر متعددی وجود ندارد. عکس از زاویهٔ چپ از پاهای بانویی گرفته شده که گوشه‌ای از پیرهنش پیداست. کفش های سادهٔ زیبایی دارد و به نظر می‌رسد به همراه چند نفر دیگر که قسمت‌هایی از بدن‌شان در عکس آشکار شده، هرکدام در سمتی از ساختمانی سیمانی، در حال استراحت‌اند. بانوی ما اما تنهاست. و آفتاب هم تا پیش پاهایش آمده و بعد از آن دست از تابیدن کشیده است.

 در مرحلهٔ تفسیر، بیش از هر چیز می‌توان به اغواگرانه بودنِ فرم پاهای زن اشاره کرد. و حتی می‌توان جلو آمدن آفتاب تا پیش پاهایش را نشان از ستایشِ زیبایی و دلفریبی او دانست.

در اینجا دو راه پیش روی ماست: یا از گذر زیبایی پاهای ظریفش کنجکاوی بیشتری به خرج دهیم و سعی کنیم چهرهٔ او را تصور کنیم یا مثلن به علت تنهایی‌اش فکر کنیم و برای آن داستانی در ذهن بسازیم (آیا منتظر معشوق خود مانده یا از معشوقش دلشکسته شده) یا اینکه با توجه به جنسیت عکاس، تأویل فمینیستی داشته باشیم.

اولین بار که این عکس را دیدم عکس زیبایی در نظرم آمد. و شاید برایم سؤال بود که او چه چهره‌ای دارد و اینکه عکاس زیرکی به خرج داده و تنها قسمتی از بدنش را برای من تصویر کرده است.

بعد از چند هفته، یک ویدیوی کوتاه درباره نگریستن به عکس‌ها از جان برجر دیدم. او توضیح می‌داد که زنان در نقاشی اروپایی قرن هجدهم آن طور به تصویر می‌آمدند که مخاطب آنها را بپسندد. در واقع آنها به مخاطبِ بیرون از نقاشی نگاه می‌کردند نه به فردی که در نقاشی کشیده شده. و با در نظر گرفتن این قضیه گفته بود بسیاری از زن‌ها هنگامی که در آینه خود را نگاه می‌کنند، خودشان را نمی‌بینند بلکه توجه می‌کنند که چگونه به نظر می‌رسند.

با چنین پیش‌فرضی عکس را بعد از چند روز دوباره نگاه کردم و این بار احساس تحسین نداشتم. حتی به نظرم رسید آن چیزی که از گوشهٔ ستون (بالای زانو‌یش) پیداست، آینه‌اییست که زن دارد خودش را در آن می‌بیند.

بنابراین همان طور که اشاره کردم، پیش‌فرض‌ها و پیش‌فهم‌های ما در دیدن عکس و تأویل‌هایی که از آن داریم بسیار موثرند. تأویل‌ها به سلیقهٔ مخاطب بستگی دارند. او دوست دارد عکس را چگونه ببیند و بفهمد. در تأویل مخاطب فراتر از عکس می‌رود. فراتر از نشانه های موجود در عکس. اما در تفسیر ما به دنبال معانیِ نشانه‌هایی هستیم که در عکس وجود دارد

پینوشت (۱): نقل قول مارتین هایدگر و بخش‌هایی از این یادداشت که در مورد تأویل آمده، با اقتباس از کتاب عکس و دیدن عکس یوریک کریم مسیحی نوشته شده است.

چرا کوه می‌روم؟

 

کوه - نقش اول

 

گفتم بعد از مدت ها که در زمینه عکس و عکاسی و هنر نوشتم، کمی هم از خودم بنویسم. این شد که پرسش دوستی را بهانه‌ای قرار دادم برای نوشتن یک یادداشت.

البته قبلن یادداشت کوتاهی در این مورد با عنوان «درس‌هایی که طبیعت به آدم می‌دهد» نوشته بودم. اما حالا که دوباره آن را خواندم به این نتیجه رسیدم که نگاهم کمی تغییر کرده است.

پیش ترها نامنظم کوه می‌رفتم. هر وقت فرصتش می‌شد. اما اکنون مدتی است که یک هفته در میان کوه می‌روم. هر هفته نمی‌روم چون طی کردن مسیر قم تهران از کوه‌پیمایی خسته‌کننده‌تر است. راستش را بخواهید ترجیحم این است که کوه‌های تهران را بروم. با آنکه قم شهریست که در آن متولد شدم و در آن زندگی کردم و زندگی می‌کنم اما احساس تعلق خاطری که به تهران دارم، نسبت به شهر خودم ندارم. تهران برایم آشناست، خانه است، با همه شلوغی‌ها و دود و دمش. هرچند ازش دور هستم.

بگذریم. راستی معمولن هم تنها کوه می‌روم. بیشتر به این دلیل که پایه‌ای برای کوه‌پیمایی ندارم. اما در مسیر دوست پیدا می‌کنم و بخشی از مسیر را با هم می‌رویم. هفتهٔ پیش بعد از مدت‌ها توچال رفتم. در مسیرم تصادفی به دختری برخوردم که قبلن در مسیر شیرپلا او را دیده بودم. با هم نیم‌ ساعتی مسیر خاکی را رفتیم و وقتی هر دویمان از این مسیرِ یکنواختِ کسل‌کننده خسته شدیم تصمیم گرفتیم به دل صخره ها بزنیم و از مسیر اصلی منحرف شویم.

خلاصه بعد از اینکه حسابی نفس‌مان درآمد جایی برای رفع خستگی نشستیم. از من پرسید چرا کوه می‌آیی؟ در منظره‌ای که بودیم تهران و ساختمان هایش کوچکتر بودند. نگاهی به آنها کردم و بدون لحظه‌ای درنگ گفتم: کوه رفتن برای من یعنی دور شدن. دور شدن از محیط، از مشکلات، از هر چیزی که من گنده‌اش می‌کنم. وقتی کوه می‌آیم و به ارتفاعی می‌رسم و نگاه می‌کنم به منظره روبه‌رویم که همه چیز چه قدر کوچک است به خودم می‌گویم نگاه کن، جور دیگری نگاه کن. مسائل زندگی‌هم همینقدر کوچک‌اند و قابل حل. اگر از آنها فاصله بگیری، میدان دیدت وسیع‌تر می‌شود، چیزهای بیشتری را می‌بینی و جزییات را کم‌اهمیت‌تر می‌انگاری. گاهی هست که ما فکر می کنیم همه چیز همین است که روبه‌روی ماست. همه دنیا محاصره می‌شود به جایی که ما در آن زندگی می‌کنیم. یادمان می‌رود که جهان بزرگتر است و برخی مسائل که ما رویش ذره‌بین می‌گذاریم و آنها را بزرگتر از حد و حدود خودش گمان می‌کنیم چندان هم بزرگ و لاینحل نیستند.

گفت ولی این حرف کمی شبیه ادعاست و عمل کردن به آن مشکل. گفتم قبول دارم. وقتی درگیر یک موضوع و مسئله‌ای هستی سخت است که بخواهی نوع نگاه و زاویه دیدت را از تِله به واید تغییر دهی. کوهپیمایی برای من یک جور یادآوریست تا سعی کنم دنیا را در مقیاس‌های متفاوتی ببینم. راستش من همیشه دلم خواسته واقعیت را همانطور ببینم که هست. اما فکر می‌کنم این کار غیر ممکن است.

البته که نمی‌توان از لذتی که بودن در طبیعت برای آدم به ارمغان می‌آورد گذشت. بدون شک  نفس نفس زدن، نفس عمیق کشیدن ، و بعد دمی آسودن در پهنهٔ طبیعت از لذت‌های بی‌نظیریست که هر بار محرکی برای کوه رفتنم بوده. چند وقت پیش درکه رفته بودم و کمی پایین‌تر از پناهگاه پلنگ‌چال کنار آبشاری روی زمین خوابیدم، روی خودِ زمین. چشمانم را بستم و به همهمه ها گوش دادم. تجربهٔ دلچسبی بود. گاه آدم فکر می‌کند بالاخره عادی میشود اما به نظرم اینطور نیست. بیشتر آدم‌هایی که این لذت را درک می‌کنند دیگر نمی‌توانند از آن دست بکشند. یک بار وقتی از شیرپلا به ایستگاه پنج آمدم، در مسیر بازگشت با تله‌کابین، کنارم آقایی نشسته بود که مشخص بود کوهنورد است. از بالا که به سمت پایین می‌آمدیم، منظره شهر پیدا بود و ساختمان‌ها هر لحظه تصاعدی بزرگتر می‌شدند. آقای کناری از این منظره عکس گرفت. نگاهش کردم و گفتم: دوباره داریم پرت میشیم تو دل شهر! نگاهی تأیید آمیز کرد و گفت: من اگر یک هفته نیام مریض میشم. گفتم: درک میکنم. کوه آدمها را معتاد می‌کند.

پیش‌تر فکر می‌کردم کوه برای من یک تفریح است. اما راستش را بخواهید حالا کوهپیمایی برایم فعالیتی شده شبیه نوشتن یا مطالعه یا عکس دیدن. اگر انجام ندهم احساس خوبی نسبت به خودم و زندگیم ندارم. به قول شاهین کلانتری فکر می‌کنم کپک زدم:)

پینوشت: دوستی می‌گفت در عکس اول شبیه فعال‌های محیط زیست شدی نه یک ورزشکار. خندیدم و گفتم راستش خودم بیشتر خوشحال می‌شوم شبیه اولی باشم.

 

کوه - نقش اول

 

کوه - نقش اول

 

 

 

ابعاد عکس چه تأثیری در دیدن عکس‌ها دارد؟

 

ابعاد عکس- نقش اول

 

تا به حال شده فکر کنید زمانی که برای دیدن یک عکس در صفحه اول نشریه یا کتابی صرف می‌کنید بیشتر است یا زمانی که برای دیدن همان عکس در صفحه اینستاگرام؟ جزییات عکس در دسکتاپ وضوح بهتری دارد یا در موبایل؟ به طور متوسط زمانی که برای دیدن یک عکس در نمایشگاه می‌گذارید چه قدر است؟

بدیهیست که مرور عکس‌های اینستاگرام، میان خستگی‌های یک روز پرمشغله، وقت کمتری نسبت به دیدن عکس در نشریه یا کتاب می‌برد. (منظور من یک عکس است) ما در اینستاگرام سریع اسکرول می‌کنیم و وقت چندانی برای دیدن نمی‌گذاریم.( گو اینکه انگار همین را هم اینستاگرام طلب می‌کند. برای مثال به زمان تعیین شده برای استوری‌ها دقت کنید، اگر تک عکس باشد، چند ثانیه بیشتر نیست.)

همین مقایسه را می‌توان در مورد نشریه یا کتاب و گالری انجام داد. ما کتابِ عکس را ورق میزنیم و عکس‌هایش را میبینیم و بیشتر به یادداشتی که پای آن آمده توجه می کنیم تا عکس. اما در گالری یا موزه فرصت بیشتری برای دیدن عکس‌ها داریم.

البته که عوامل متفاوتی در وقتی که صرف می‌کنیم موثرند، از جذابیت و گیراییِ جهان درونی عکس گرفته تا حوصله و حال جسمی ما. اما می‌خواهم یکی از این آنها را بررسی کنم.

نسبت عکس‌ها در صفحه موبایل، دسکتاپ، کتاب و نمایشگاه تغییر نمی‌کند. اما اندازهٔ طول و عرض عکس به محل ارائه آن بستگی دارد. عکس‌ها در صفحه موبایل (بسته به ویژگی‌هایش) در ابعاد کوچک‌تر به نمایش در می‌آیند و از اشباع بیشتری برخوردارند.

قطع کتاب‌های عکس معمولاً خشتی (۲۲*۲۲) است و اندازهٔ عکس‌های چاپ شده در گالری‌ها به عنوان مثال ۵۰ در ۷۰ . وقتی ابعادی که عکس در آن چاپ می‌شود بزرگتر باشد، جزییات هم به همان نسبت بزرگتر به نمایش در می‌آیند و در نتیجه توجه مخاطب را جلب می‌کنند.

این است که وقتی یک عکس را در اینستاگرام می‌بینید شاید چندان جزییات شما را درگیر نکنند و اصلن آشکار نباشند، اما اگر همان را بر روی دیوار گالری ببینید، نظرتان ممکن است عوض شود. عکس‌ همان است اما اینجا شما آن را بهتر می‌بینید و درک می‌کنید. همچنین شتاب‌زدگی که در اینستاگرام برای دیدن عکس بعدی وجود دارد در گالری کمتر احساس می‌شود و در نتیجه آرامش بیشتری دارید.

طول و عرض قاب عکس برای نمایش در گالری تا حدودی استانداردهایی را با خود به همراه دارد (به فضای گالری بستگی دارد). با این حال برخی از عکاسان با توجه به موضوع و سلیقه‌شان و اثری که می‌خواهند در بیننده بربیانگیزند، ممکن است اندازه ‌های رایج را انتخاب نکنند. یا عکس‌هایشان را با همدیگر ترکیب کنند و یک عکس با سایز بزرگ بسازند.

برای مثال آندریاس گرسکی، عکاس آلمانی از این نمونه کارها فراوان دارد. عکس سمت راست که مرور  (۲۰۱۵) نام دارد و در گالری هیوارد به نمایش درآمده از ترکیب چهار عکس ساخته شده. سمت راست عکس نخست وزیر فعلی آلمان آنگلا مرکل و سه نفر بعدی، نخست وزیرهای قبلی آلمان هستند که هر کدام در دوره متفاوتی رهبری این کشور را از سال ۱۹۷۴ به عهده داشتند. عکس از پشت سر آنها و از میان پنجره ثبت شده، در حالیکه  آنها به یک نقاشی انتزاعی خیره شده‌اند.

 

مرور- آندریاس گرسکی- ابعاد عکس
آثار گرسکی در گالری هیوارد، از چپ: «فرانکفورت» (۲۰۱۷)، «بیجینگ» (۲۰۱۰) و «مرور» (۲۰۱۵)، عکس از مارک بلور

 

آندریاس گرسکی- مرور-ابعاد عکس
مرور- آندریاس گرسکی (۲۰۱۵)

 

یا مثلا عکسی که همین عکاس از انبار آریزونای یکی از فروشگاه‌های آمازون گرفته است:

 

آندریاس گرسکی- آمازون- ابعاد عکس
آمازون- آندریاس گرسکی (۲۰۱۶)

 

یکی از مهمترین انتخاب‌های عکاس، سایز نمایش عکس‌هایش است. بدون شک چنین گزینشی باید بر مبنای سوژه‌ و سبک کاری او باشد. کارهای آندریاس گرسکی کوچک بودن انسان در برابر طبیعت، صنعت، اقتصاد و جامعه مصرف گرا را به تصویر می‌کشد.

سایز عکس‌ها عامل موثری در برانگیختن توجه مخاطب، درگیر کردن او با عکس و جزییات آن و در نتیجه لذت بردن اوست. من وقتی در وب عکس‌های عکاسان را جست و جو می‌کنم سعی می‌کنم آنها را فول اسکرین ببینم. چون به تجربه برایم ثابت شده دیدن همین عکس‌ها در صفحه اینستاگرام‌شان لذتی به اندازهٔ دیدن آنها در دسکتاپم ندارد.

اگرچه گیرایی موضوع، ترکیب‌بندی جذاب و نگاه تیزبینانه اهمیت فراوانی در عکاسی دارد اما برای اینکه یک عکس تأثیرگذار باشد باید به نحوهٔ ارائه‌ و نمایشش هم دقت شود.

 

پینوشت: عکس های آندریاس گرسکی و توضیحات مربوط به آن از سایت عکاسی گرفته شده‌اند. (+) برای دیدن کارهای بیشتر از او به وب‌سایت شخصی‌اش سر بزنید. (+)