در دل صحرا

بدرود ای کسانی که دوستتان دارم. تقصیر من نیست که بدن انسان نمی‌تواند سه روز بدون نوشیدن قطره ای آب به زندگی ادامه دهد. باورم نمیشد این چنین زندانی چشمه‌ها باشم. گمان نمی‌کردم نیروی پایداری بدنم در مدتی چنین کوتاه به پایان برسد. همه فکر می کنند انسان می‌تواند همیشه به راهش ادامه دهد، همه باور دارند که انسان آزاد است…

رشته ای را که آن‌ها را به چاه‌ها ارتباط می‌دهد نمی بینند، رشته‌ای که مانند بند نافی آن‌ها را به زهدان زمین وابسته می‌می کند. اگر یک گام فراتر نهد می‌میرد.

به جز رنجی که خواهید برد، تاسف هیچ چیزی را نمی‌خورم. خوب که حساب می‌کنم، می‌بینم بهترین سهم از زندگی را داشته‌ام. اگر از این مهلکه جان به در ببرم، باز هم به این پیشه ادامه خواهم داد. نیاز به زندگی کردن دارم. در شهرها دیگر اثری از زندگی انسانی نیست.

منظورم هوانوردی نیست. هواپیما هدف نیست، وسیله است. آدم به خاطر هواپیما جانش را به خطر نمی‌اندازد. کشاورز هم به خاطر گاوآهنش زمین را شخم نمی‌زند.اما با هواپیما آدم می‌تواند شهرها و مردمان حسابگرش را ترک کند، آنگاه است که می‌تواند به حقیقتی روستایی دست یابد.

آدم کاری انسانی انجام می‌دهد و با دغدغه‌های انسانی آشنا می‌شود. آدم با باد، با ستاره‌ها، با شب، باشن و با دریا سروکار دارد، با نیروهای طبیعت نیرنگ به کار می‌برد. مانند باغبان که در انتظار بهار است، آدم منتظر سپیده دم می‌ماند. فرودگاه سر راه برایش حکم ارض موعود را دارد و حقیقتش را میان اختران می‌جوید.

شکایتی ندارم. سه روز است که راه رفته‌ام، تشنگی کشیده‌ام، مسیرهایی را در صحرا دنبال کرده‌ام و به شبنم امید بسته‌ام. کوشیده‌ام به هم نوعم بپیوندم، اما از یاد برده‌ام در کدام نقطه از این کره خاکی سکونت دارد. این است آن دغدغه خاطر زنده‌ها. نمی‌توانم آن‌ها را مهمتر از گزینش سالن کنسرتی برای گذراندن شب ندانم.

به هیچ چیز تاسف نمی‌خورم. به قماری دست یازیده و در آن بازنده شده‌ام. این جزو قوانین پیشه‌ام است. با این همه، نسیم دریا را تنفس کرده‌ام.

کسانی که یک بار این مائده را چشیده باشند فراموشش نخواهند کرد. این طور نیست، رفقا؟ البته مفهومش با خطر زندگی کردن نیست. اگر اینگونه ادعا شود خیلی خودپسندانه است. از گاوبازها خوشم نمی‌آید. خطر کردن مورد علاقه‌ام نیست. می دانم چی را دوست دارم؟ زندگی را.

قسمتی از کتاب زمین آدمها

آنتوان دوسنت اگزوپری

اگر چیزی که اگزوپری این چُنین تجربه اش کرده، نامش زندگی ست، پس آن چیزی که هر روز در جدال ماه و خورشید در حال تجربه و درک و فهمش هستم چه نامی دارد؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *