ده روز گذشت و به تعبیری این روزهی رسانهای به پایان رسید. نسبت به ده روز پیش حال خوبی دارم. فکر میکنم در این دنیایی که سرعت حرف اول را میزند، چنین تاملهایی برای من که همیشه از روی دور تند بودن متنفرم و دچار استرس میشوم لازم است.
استرس، اضطراب، آشفتگی، تنش همیشه در زندگی من به کرات وجود داشته و راستش را بخواهید همیشه به حال کسانی که بیخیال هستند و کیف زندگی و دنیا را میکنند، از جهت آسودگی، غبطه میخورم. برای من هر تصمیم، هر قدم، هر فکر، هر هدف و هر اتفاق و رویداد و هر احساسی مهم بوده و گاهی با دقتی وسواسگونه زمان زیادی برای تفسیر آن وقت گذاشتهام.
دیگران آن را به سخت گرفتنِ زندگی تعبیر میکنند اما به هرحال، خوب یا بد، چنین شخصیتی و چنین ویژگیای در من وجود دارد. به جای آن که بخواهم با آن مقابله کنم و آن را از ریشه از خودم جدا کنم، سعی میکنم به گونهای مسالمتآمیز در خودم حل کنم و به جلو بروم. یکی از مصداقهایش این میشود که وسط هیاهوی زندگی وقتی نگاه میکنم و میبینم بناهای فکری، یا انتخابهای بیرونیام مال خودم نیست و با سرعتِ دیوانهوار زندگی همراه شدهام و آجرها را کج میگذارم، ترمز دستی را میکشم و به خودم چند روزِ معین فرصت برای خراب کردن آنچه که مال خودم نبوده و ساختن آن طور که خودم میخواهم هدیه میکنم.
در این ده روز، تصمیم گرفتم هر روز یک پاراگراف کوتاه یا یک جمله بنویسم از آن چیزی که آن روز فهمیدم و یادگرفتم. خواستم با این کار سنگ بنای اعتقادات و باورها و افکار خودم را محکمتر کنم و هر آنچه که دیگران در ذهن من کاشتهاند را ویران کنم. راستش را بخواهید فکر میکنم این باورها به سانِ خاکی برای بذر تصمیمها و انتخابهای آیندهام هستند و بارها در زندگی به من ثابت شده که آدمی به تصمیمی که دیگران برای او میگیرند متعهد نخواهد ماند؛ ولو اگر به ظاهر خودش آن را گرفته باشد.
من همیشه اهل ساختن بودهام. چه در دنیای بیرونی که از لحظهها عکس خلق کردم و از کلماتِ بی معنا نوشتهای خیالانگیز و دوستداشتنی آفریدم و چه در دنیای درونیِ خودم که این روزها سعی کردم از رنج و اندوه و سکون چیزی خلق کنم و بیرون بکشم که مایه تلاش و انگیزهی بیشتر برای زندگی باشد. به قول کاموی عزیز در دفتر چهارم یادداشتهایش: “این جهان، جهانِ جبرانهاست” و همین رنج و اندوه هم میتواند سبب خیر و شادی گردد.