هنر روح را نوازش میدهد، فلسفه ذهن را شلاق میزند و علم جسم را تشریح میکند.
من میان هنر و فلسفه و علم دست و پا میزنم. میدانم هیچ کدام از آنها به تنهایی مرا راضی نگه نمیدارد. علم نتوانست مرا پابند کند، تشریح و مشاهدهٔ آنچه که پیشِ رویم بود برایم کافی نبود، ظرفی بزرگتر میخواستم و به ناچار در فلسفه شیرجه زدم! فلسفه سخت بود، آزار دیدم، زخمی شدم، آشفته شدم، و بعد آغوش مهربانانهٔ هنر بود که مرا تسکین داد.
با این حال گاه دلم برای فلسفه تنگ میشود، برای سخت فکر کردن، و البته گاه دوست دارم جهان اطراف را چون کودکی بازیگوش و کنجکاو بکاوم و در عدد و فرمول غلت بزنم.
اما….اما حسابِ هنر جداست. لطافتِ هنر است که روح را آرام می کند.
یادداشتت را چندین بار خواندم. زیبا نوشته بودی… درست مثل همیشه