درست هشت روز پیش جایی در لابلای ایمیل های شبانه ام نوشتم ، من این روزها به راه حل های عملی کوچک فکر می کنم، و سعی میکنم به آن ها متعهد باشم. تعهد آن چیزی بود که آنشب شاید برای چند مین بار متوجه آن شدم:
تیپ شخصیتی من INFJ است و شاید ترجیح J در آن توجیه خوبی باشد برای اینکه بگویم آدم متعهد و مسئولیت پذیری هستم. در مقایسه با دیگران فکر می کنم از معدود آدمهایی هستم که دوران کنکورشان از بهترین دوران های زندگیشان محسوب میشود. چون همیشه ساعت شش صبح بیدار میشدند و تا دوازده شب با یک برنامه ریزی منظم مشغول انجام کارها و درسها و تمرینهایشان بودند. از معدود آدمهایی که لذتِ خوابِ عمیقِ نیم ساعته ی نیم چاشت را در هر روز کنکوری بودنشان درک کردند.
اکنون که باز هم به عقب برمیگردم و گذشته را می بینم خاطره شیرینِ چهل روز پایان نامه نویسی برایم پررنگ می شود. آن خاطره هم از دستاوردهای تعهد من بود که طعم شیرین آن به یاد می ماند و می توانم بارها با آن فخر فروشی کنم.
اما فکر میکنم هرچه آدم در مسیر زندگی جلوتر می رود با شاه کلیدهای که در جیب دارد درهای بیشتری را باز میکند و جلوههای تازهتری را می بیند. من اخیراً معنای متفاوتی از تعهد را کشف کرده ام و معجزه شگفت انگیزی از آن دیده ام.
بگذارید برایتان کمی شرح دهم:
روزهایی در زندگی آدم هست که حالش خیلی خوب است. کارهای متفاوتی انجام میدهد، پروژه ها را از سر میگیرد، پیش می برد، روزهای پر دستاوردی نصیبش می شود. خاطره های خوب می سازد با اعداد بازی می کند و خیلی چیزهای دیگر. اما وقتی روزهای بد از راه برسند همه چیز به یکباره تعطیل میشود. بهتر است اینجا هم از توجیه تیپ شخصیتی استفاده کنم. منِ ایده آل گرا، کسی که یا خوب است یا بد، منِ احساسی که اتفاقات به ظاهر کوچک به راحتی ذهنم را آشفته می کند، در این روزها شکست را تجربه می کنم. بی حوصلگی، پاپس کشیدن از جمع، انزوا، اندوه و سکوت. البته که همه مان میدانیم “این نیز بگذرد” اما آیا لازم است که روزهایی از زندگیمان را به بهای سنگین از دست بدهیم و منتظر گذر زمان باشیم و دست آخر بگوییم این نیز می گذرد؟!!
بله. نقش تعهد درست همینجاست که پررنگ میشود. من برای خودم کارهای کوچکی را در نظر گرفتم که تصمیم گرفتم هیچ گاه آن ها را ترک نکنم. کارهایی که تا آخرین سکانس زندگی به آنها پایبند باشم. اما نکته جالب اینجاست که این طور نبود که این تصمیم را بگیرم و بعد به انجام آن ها متعهد بشوم، نه. فعالیتهایم را منظم انجام میدادم و بعد متوجه شدم این باور در من پرورش یافته است و درجای دیگری از زندگی ام هم نمود پیدا کرده است.
من خیلی وقت است که صفحات صبحگاهی را می نویسم. تقریبا از نیمه فروردین ماه. اما در هیچ مقطعی آن را ترک نکردم. حتی روزهایی که غم کنارم جا خوش کرده بود. شاید فقط دوبار ننوشته باشم و علت آن هم نبودِ وسایل نوشتن بوده است، چه کاغذی و چه الکترونیکی.
یا مثال دیگر روزانه سی دقیقه برای زبان وقت صرف میکنم. یا مثلا از اواسط تیرماه روزانه یک عکس ویرایش وادیت میکنم. و زمانی که فهمیدم در این مدت تکنیک های ویرایشی ام واقعا تغییر ملموسی پیدا کرده است، یک لنز ۵۰ پرایم به خودم هدیه دادم. یا کم پیش میآید روزی را سپری کنم که حداقل یک ساعت کتاب نخوانم.
همه این کارها که اکنون چند فعالیت کوچک دیگری را هم به آن اضافه کرده کرده ام، در روزهای روشن و تاریک زندگی انجام می دهم و گاهی فکر میکنم انجام دادن این کارها چگونه مانند یک کاتالیزور حالم را به سرعت بهبود میبخشد.
آن اوایل که صفحات صبحگاهی را می نوشتم اصلا به معجزه تعهد فکر نمی کردم. کم کم این باور در من ریشه دواند که نوشتن و منظم نوشتن تاثیر به سزایی در زندگی دارد. نه فقط نوشتن که هر فعالیت دیگری اگر به صورت روزانه و منظم انجام شود، اثرش را در جای دیگری از زندگی هم خواهد گذاشت.
مدتیست یکی از دوستانم تصمیم گرفته پروژه صد روز شادی را شروع کند. برایش نوشتم درست است که شادی و نشاط اهمیت زیادی دارد اما مهمتر از آن تعهد تو نسبت به این پروژه است. اگر تعهد نباشد شادی هم رفته رفته کمرنگ می شود.
بزرگان هم در زمینه تعهد کم نگفته اند. همین آقای ماکارنکوی خودمان جایی در کتاب شکوفایی تن وجان نقل به مضمون گفته بود من در ابتدا از پسرها انتظار ندارم که دزدی نکنند، چون میدانم به این کار عادت کردند. اما از آن ها می خواهم صبح ها به موقع بیدار شوند و مشغول فعالیتهای روزانه شان باشند. البته آنها دست به دزدی میزنند و من موقتا چشم پوشی می کنم.
هدف آقای ماکارنکو این نبوده که بگذارد بچه ها به راحتی دزدی کنند یا همیشه دزدی را ندیده بگیرد، بلکه او عمیق تر نگاه می کرده، در جای دیگری از آنها انتظار تعهد و انضباط داشته و میدانسته این تعهد آرام آرام روی رفتارهای دیگرشان هم تاثیر میگذارد.
من فکر میکنم تعهد، توقع میآورد. آدم وقتی خودش را متعهد میکند توقعش از خودش بالا میرود و از خودش میپرسد چرا فلان کار دیگر را انجام ندهد. همین امر سبب می شود کیفیت زندگی بهتر شود.
جایی دیگر در روزنوشته های محمدرضا شعبانعلی خواندم: «تلاش کردن حتی اگر بیهوده باشه، مقدسه». چه حرف خوبی بود و چه قدر آن را دوست داشتم.
من هم میخواهم بگویم متعهد بودن حتی اگر به آن ایمان نداشته باشیم، معجزه می کند.
درود برهمه
استفاده کردم ازاین مبحث.
ممنون
این چندمین باریه که میام زیر این نوشته برات کامنت بذارم.
من آدمی نیستم که وقتی به مشکل برمیخورم بخوام از زیرش در برم. یا اگه کاری بهم سپرده بشه در انجام دادنش کوتاهی کنم.
اما هیچ چیز در من عمیقا احساس تعهد رو ایجاد نمیکنه. همه چیز خیلی سریع به نظر بیهوده و بیمعنی میاد. حتی با خیال خوب بودن نتیجه باز هم خیلی زود دچار یاس میشم.
و من با همین حس و حال دارم سعی میکنم یه کارهایی رو منظم انجام بدم.
یجور مکانیکی زندگی کردنه. به نظرم از هیچ کاری نکردن و از دنبال دلیل گشتن بهتره. در تصور من یه موجود مکانیکی از یه موجود افسارگسیخته ممکنه در نهایت وضعیت بهتری داشته باشه.
من خیلی دیر به این جمله آخرت رسیدم. من آدمی بودم که باید اول یه چیزی رو می فهمیدم بعد میرفتم سراغش و تا دلیلشو نمیفهمیدم اصلا حاضربه انجامش نبودم. (مکانیکی زندگی کردن از نظر من یعنی ندونیم چرا یه کاری رو باید انجام بدیم اما انجامش بدیم) شاید تو نوشتههای بعدیم بیشتر به این مساله بپردازم.
الهام حرفت منو یاد یک جمله از اروین یالوم انداخت. یالوم در آخرین صفحه کتاب رواندرمانی اگزیستانسیالش میگه نباید دنبال جواب بعضی پرسش ها گشت. باید توی رودخانه زندگی شناور بشی و اجازه بدی پرسش هم به راه خودش بره و ایمان داشته باشی که جوابش رو پیدا میکنی.
پریسا جان زندگی یا ارزشش را دارد یا ندارد.
اگر ارزشش را داره جز این چه تصمیمی میشه گرفت که باید برای کشف زندگی برنامه ریزی کرد و به خرده ارزشها و خرده برنامه ها متعهد موند.
به خیالم متعهد بودن ینی نمره ۱۰ از ۱۰. یعنی باور داشتن به زندگی و ارزشمند بودنش
یاد این حرف نسیم طالب افتادم:
” بحث زندگی بحث تامین رضایت خودمان نیست
بحث احساس رضایت از ایفای یک وظیفه است
پس یا در مسیر وظیفه ات هستی یا نیستی
من ۹ از ۱۰ را شکست مطلق میدانم. ”
من فکر میکنم متعهد بودن یعنی همین ۹ نبودن از ۱۰.
فکر میکنم اصلا ربطی به کمال خواهی هم نداره.
پوریا این حرف نسیم طالب را خواندم و اتفاقا جایی هم یادداشت کردم. و کاملا موافقم که انچه اهمیت دارد احساس رضایتیست که آدم بعد از انجام یک وظیفه دارد. و مهمترین وظیفه زندگی کردن است و زندگی ارزش دارد. برای من هم دارد.
اما در مورد خودم همه این حرف ها گاهی از یادم میرود. گاهی که همه درها را میزنم و همه درها بسته است. گاهی که در جدید پیدا نمیکنم. گاهی که عجله دارم. گاهی که صبوری یادم میرود. گاهی که نگران میشوم. در این مواقع همه این حرف ها یادم میرود. فکر میکنم متعهد بودن به زندگی در اینجا یک جلوه دیگر دارد. یعنی انجام منظم برخی کارها که همین هم سبب میشود برخی روزهای تاریک را زودتر پشت سر بگذاری و به ادامه زندگی برسی. یا اینکه از آن روزها پله ای بسازی برای بالاتر رفتن. این کاریست که تعهد میکند. و این تعهد همان تعهد به زندگی و ارزشمند بودن آن است.
فکر میکنم هرکسی که ارزش زندگی را پذیرفته باشد به قول تو متعهد میماند. شاید ابتدا راهش را بلد نباشد اما پیدا میکند.
پریسا جان،
چقدر نوشته ات رو دوست دارم و چقدر به دلم نشست. راستش از وب سایت های دوستان متممی مان، عجیب بود تا الان به وب سایت تو برخورد نکرده بودم و خیلی متاسف شدم. به هر حال خوشحالم که الان این توفیق به لطف یک دوست خوب نصیبم شد.
تعهد و مسئولیت پذیری….
من خودم را کمی غیر متعهد می دانم اما بقیه متعقدند که شاید بیش از حد به خودم سخت میگیرم و وظایفی که باید رو به درستی انجام می دهم. اولا که این نگاه دیگران هست و دوما به تعریف دقیق تو تعهد های زندگی، توقع به همراه دارد. اما روراست که باشم احساس میکنم که بیشتر با تعلل در مسئولیت ها مواجه ام تا تعهد به کل کار.
راهکار عملی تو رو من هم مدت کوتاهی است که شروع کردم و تقریبا با معجزاتش آشنام….
چقدر خوبه تبادل کردن تجربیات زندگی بی چشم داشت. چیزی که حداقل من بین متممی ها زیاد دیدم.
شاد باشی و برقرار
سارای عزیزم
ممنون از لطف و توجهت به نوشتههای من
راستش درباره سخت گیری کمی درک می کنم. بعضی از دوستان من هم به من این حرف رو میزنن اما من معتقدم باید سخت گرفت، زندگیه خب به هر حال و حداقل اینکه من نمیتونم غیر از این روش زندگی کنم.
یک چیز دیگه هم که هست اینکه من این تجربه رو داشتم که اگر چه در یک مقطع زمانی وقتی دارم مطابق قول و قرارهام عمل میکنم ممکنه بهم سخت بگذره اما نتیجه کار خیلی شیرینه. سارا اعدا رو دست کم نگیر (البته من حتما یک پست در این مورد مینویسم) تعداد عکسهایی که من ویرایش کردم، تعداد کلماتی که نوشتم، تعداد ساعاتی که کتاب خوندم، تعداد ساعاتی زبان کار میکنم، تعداد کلماتی که یاد میگیرم و…. همه اینها در بلندمدت در کنار احساس رضایتی که نتیجه این تلاش های مداوم برامون داره یک چاشنی هیجان محسوب میشه و این خیلی خوبه، من فکرمیکنم به آدم احساس قدرت میده و اون رو مصمم تر میکنه:)
معجزه میکند قطعا… چه سبک زندگی آبرومندانه و افتخارآمیزی داری خواهر جان! وفا جواب میده بخصوص وفا به خود
وفا به خود ترکیب جالب و دلنشینی بود نجمه جان، ممنونم.