پیشنوشت: در جایگاه کسی که به ادبیات و عکاسی علاقه دارم، سؤالی که این روزها ذهنم را مشغول کرده، موضع عکس در برابر یک نوشته یا یک متن ادبی است. کدام یک از این دو اثرگذارتر هستند و من ترجیح میدهم از کدام یک از آنها برای انتقال آنچه برایم حائز اهمیت است بهره ببرم؟ و البته کدام یک میتواند مرا در بیان اندیشهها وعواطفم یاری کند؟
نوشتهی زیر بخشی از مواردیست که در حین پرسیدن این سوال به ذهنم آمد.
****
احتمالاً شما هم با من موافق باشید که مرز و حدود این پرسش بسیار گسترده است. قطعاً نمیتوان یکی از این دو حوزه را به عنوان بستری مناسب و قطعی برای بیان اندیشهها و احساسات و به طور کلی آنچه که درون فرد میگذرد اعلام کرد.
همچنین باید توجه داشته باشیم که آیا مقایسه ادبیات به معنی هر آنچه که شامل شعر و نثر است و بدون شک قدمت دیرینهای دارد، با عکاسی که از زمان تولدش بیش از دو یا سه قرن نمیگذرد درست و منطقیست و یا اصلاً قیاسپذیر است؟
همانطور که میدانیم ادبیات پیشینه تاریخی و کهنی دارد، و از دیرباز انسانها با «کلمه» آشنا بودهاند و به آن در اشکال متفاوت پرداختهاند. امروزه زبانهای بیشماری اختراع شدهاند که مردم نه تنها بوسیلهی آن سخن میگویند بلکه قالبهای متنوع شعر و نثر را در زبان خودشان وارد کردهاند. در واقع به نظرم همین امر سبب میشود که انسانها به کلمه به عنوان چیزی که از اوان کودکی با آن آشنا هستند اعتماد و تسلط بیشتری داشته باشند.
عکاسی یک هنر تازه و مدرن است و تقریبا سه قرن از زمان ظهور اولین عکس روی نگاتیوهای نقرهای میگذرد. هنری که شاید در برابر ادبیات نتواند قد علم کند. هنری که برای یادگرفتن آن باید وقت و هزینه صرف کرد و نیاز به ابزارآلات متنوع دارد. در صورتی که در مقوله ادبیات یک قلم و یک کاغذ کافیست.
اگرچه که در این روزها تکنولوژی به اندازهای پیشرفت کرده که لازم نیست یک تاریکخانه با خود حمل کنیم و تنها با لمس کردن یک دکمه هر کسی میتواند یک عکس ثبت کند اما باز هم در برابر کاغذ و قلمی که از کودکی با آن اُخت شدهایم، کمی غریب به نظر میرسد.
شما همانطور که پشت میز خود نشستهاید میتوانید یک نوشتهی ادبی خلق کنید یا نقد تاثیرگذاری را بنویسید و دیدگاهتان را به آسانی با مردمان جهان به اشتراک بگذارید. درحالیکه برای خلقِ هنرمندانهی یک عکس یا گرفتن یک عکس اثربخش بر جهان نه تنها باید از اتاق خود خارج شوید بلکه لازم است از ناحیه امن خود هم پا فراتر بگذارید.
ما در ادبیات ابزار قابل دسترستری داریم و علاوه بر آن نمیتوان به سادگی از پیشرفتهای قابل توجهای که در این روزگارِ دور و دراز در ادبیات به آن دستیافتهایم چشم پوشی کرد. منظورم خیل عظیم نویسندگانی است که به نوعی در زبان و سبک خودشان پیشرو بودند.
در مقابل به نظرم، عکاسی هم در همین مدت کوتاه و با تمام سختیهای مسیر، شایستگیاش را به عنوان یک هنر ثابت کرده است.
عکس روایت بخشی از جهان در یک لحظه و یک مکان است، بیننده شاید بیشتر از یک دقیقه به تماشای یک عکس نَنشیند. عکس در همان مدت کوتاه فرصت دارد که بیننده را با خود همراه کند و او را درگیر کند. در حالیکه برای یک متن ادبی چه به صورت شعر و یا نثر خواننده مدت زمان بیشتری را در اختیار دارد. او میتواند در این مدت سوار قطار کلمهها شود و به مقصدی که در خیالش مجسم میکند برود.
در مورد عکاس و نویسنده هم وضعیت مشابه است. عکاس باید تصمیم بگیرد که یک بخشی از دنیا را چگونه در دوربینش ثبت کند. او تنها یک قابِ چند در چند در اختیار دارد، در حالیکه فضای نویسنده برای همنشینی با کلمات به مراتب بیشتر است.
اما هنوز هم با کمی جستوجو میتوان قدرت عکسها را مشاهده کرد؛ آن زمانی که همه چیز درست سرجای خودش باشد و تنها یک عکاس به عنوان کسی که مهارت هنر بصری را داراست و میتواند این زمان را تشخیص دهد، عکسی ثبت میکند که تأثیرات اجتماعی و سیاسی فراوانی را به همراه دارد. نمونهی این عکسها در تاریخ کم نیستند.
علاوه بر این فکر میکنم با وجود گستردگی کلمات و ابداع زبانهای مختلف، هنوز که هنوز است برخی از احساسات را نمیتوان جز با عکس ثبت کرد. حتی اگر هزاران صفحه بنویسیم اما باز هم برای برخی احساساتی که در روح یک انسان در تب و تاب است، هیچ واژهای اختراع نشده و جز به زبانِ عکس و به تصویر درآوردن چشمها و نگاهها نمیتوان به آن دست یافت. میتوان آن را درک کرد اما نمیتوان با کلمات عمق و قدرت آنها را بیان کرد.
شاید اصلا همین علت باشد که ما با وجود کلمهها به سراغ زبان عکس رفتیم. هر اختراعی از یک نیاز سرچشمه میگیرد وشاید همین نیاز بوده که ما را به این سمت سوق داده باشد.
****
پینوشت: درباره عکاسی و ادبیات احتمالا بیش از یک نوشته وبلاگ باید پژوهش کرد و تاریخ هر کدام را مطالعه کرد. هرچند قرار نیست به دنبال برتری یک حوزه باشیم. برای من واقعاً این موضوع جالب است که تاریخ این دو را بررسی کنم، چرا که در حین همین نوشته سوالهای بسیاری به ذهنم رسید. بنابراین خوشحال میشوم اگر کتابهایی در این زمینه میشناسید به من معرفی کنید.
سوالی که مطرح کردی به طور وسیع تر در مورد موضع هنر و ادبیات، برای من هم دغدغه بزرگی است. از خواندن نوشته ات بسیار لذت بردم و خیلی خوشحال شدم که یک همراه پیدا کردم. آنچه من از اندیشه در این باب دریافتم این است که ادبیات و هنر دو مسیر مجزا لیکن نزدیک به هم هستند، با هزاران هزار پل، در میانشان که آن ها را با یکدیگر مرتبط می کند. این ارتباط باعث مشترکات بسیاری شده است. گرچه هر دو به غایت کامل و برای بشریت لازم و بیانگر روح آدمی و خصائص انسانی اند اما آنچه باعثِ دو تا شدن مسیر گشته، زبان متفاوت هنر با ادبیات است. دانستن زبان هنر باعث می شود تا بارها و بارها یک عکس را ببینیم و نه تنها خسته نشویم که حتی هر بار مفهومی تازه از آن دریافت کنیم. درست مثل زمانیکه بارها یک کتاب را می خوانیم و هر بار برایمان تازه است. میبینی چقدر این دو مسیر همانند یکدیگرند؟ اما اینکه این اتفاق، کمتر برای یک عکس می افتد و بیشتر برای یک کتاب به دلیل همین ندانستن زبان هنر است. چراکه اکنون زبان ادبیات همه فهم تر است تا زبان عکس، و به نظر من، مخاطب آگاه اگر در هر حوزه (هنر یا ادبیات) ، همزبان خوش سخن بیابد پای حرفش خواهد نشست.
الهام
چه قدر خوب نوشته را کامل کردی. درواقع سوال درستتری را مطرح کردی. من چون در هنر کم سوادم، خیلی پیش نرفتم و سعی کردم به عکاسی بسنده کنم.
حرف هایت در مورد زبان عکس و زبان ادبیات برایم قابل تامل بود. ممنونم. راستی من دوست دارم درباره هنر بیشتر بدانم. راستش را بخواهی حتی گاهی هوس میکنم یک بار دیگر دانشگاه هنر بخوانم. چون چیزی که بیشتر در بیرون از دانشگاه جریان دارد مربوط به تکنیک است و نه به ذهن یک هنرمند. من دوست دارم ذهن هنرمند را بشناسم، دوست دارم هنرمندانه نگاه کنم. خوشحال میشوم اگر توانستی در این زمینه بیشتر بنویسی و یا کتابی به من معرفی کنی دوستم.
پریسای نازنین
دقیقا درسته.محیط آکادمیک دانشگاه به ما بینش میده. پس توصیه میکنم اگر فرصتش را داری حتما برای یک دانشگاه هنر تاپ اقدام کن. اما یه وقتهایی روحمون بیزاره از بازگشت به یک مقطع گذرانده شده. حتی اگه پای تجربههای نویی در میان باشه یا حتی اگه هدف ما به دست آوردن یک بینش مطلوب باشه…اتفاقی که میافته اینه که به مرور این نیت خوب لابه لای سرخوردگیها و نارضایتیها گم میشه. که اگر واسه تو اینجوریه پیشنهاد میکنم دوباره به دانشگاه رفتن را رها کن. راههای دیگه ای هم برای کسب شناخت و فهم هنری وجود داره. بنابراین اول ببین جزو کدوم دستهای. و البته همیشه روی کمک من حساب کن.
ممنونم از لطفِ بیدریغت الهام جانم