بعد از مدتی طولانی قسمت سومِ کتاب عبور از رنجها را نوشتم. قطعاً این کتاب را تا جایی که در ذهنم هست ادامه خواهم داد. اما دلیل طولانی شدن فاصلهٔ زمانی قسمتهای منتشر شدهٔ آن، این بود که نمیدانستم این قسمت را چگونه باید بنویسم. در نهایت در قالب «نامه» به آن پرداختم. نامهای که احتمالاً خوانندهٔ اصلیاش خبر از نوشته شدنِ آن ندارد. البته کمی در لابلای نوشتهها با کسی که این نامه را هم اکنون میخواند به عنوان یک مخاطب حرف زدم. به هر حال فرم بهتری به ذهنم نرسید. و چون در این مدت ذهنم را درگیر کرده بود به همین فرم بسنده کردم.
شاید روزی با جزییات بیشتر و پرداختِ بهتر آن را بازنویسی کنم.
میتوانید فایل PDF قسمت سوم را از لینک زیر دانلود کنید.
عبور از رنج ها-دریچهای رو به کودکی
دو قسمت قبل را میتوانید از لینک زیر بخوانید:
قسمت اول: روی مرز باریک انتخاب
با سلام، مطلب عبور از رنج ها داستان هست ؟
یا همونطور که نوشتید برای رهایی از خاطرات دوران گذشته ست؟
امیدوارم با نوشتن، اون ناراحتی ها و رنج ها از ذهن تون خارج شده باشن و دیگه اون تصاویر ذهنی اذیت تون نکنه.
سلام، نه داستان نیست. واقعیته. و خب الان وضعیت بهتری دارم. مچکرم.
آفرین پری.
داری حسابی مینشینی جای چخوف و داستایوسکی.
داستان نوشتنت بهترین ایده ای بود که میشد داشته باشی. اصلا احتمالا حدس هم نمیتوانی بزنی که چقدر در آینده در زمینه استراتژی محتوا با همین کار قوی تر می شوی.
با مهر
یاور
یاورجان
داستایوفسکی از نویسندههای مورد علاقهٔ من است، با راسکولنیکوفِ جنایات و مکافاتش زندگیکردم و البته هماکنون در حال خواندن یادداشتهای زیرزمینی او هستم، همانطور که حدس زدی قطعاً اندیشههایش در نوشتن این قسمت بیتأثیر نبوده.
و اما بگذار از آنجایی که در وبلاگ خودم هستم، به بهانهٔ کامنتت کمی وقتت را بگیرم و دردودلی کنم.
از زمانی که فهمیدم به هر سمت و سویی که کشیده شوم باز هم، تحلیل و نقد آن چیزی است که پیاش میروم، متوجه شدم که چه اندازه، چه اندازه بیسوادم. که راه طولانی و سخت و صعبالعبوری پیش رویم است که مرا میهراساند. وقتی به خودم نگاه میکنم و در مقابلم کوهی از نخواندهها و ناشنیدهها و ناگفتهها را میبینم و پی به نادانی و بیسوادیام میبرم. (اگرچه که شما و دوستانم به نوشتههایم لطف دارید اما خودم از هیچ کدامشان راضی نیستم.)
به هرحال این مسیری است که برای طی کردنش نباید ترسید. باید صبور و جسور بود و قدم در راه گذاشت. من میترسم اما سعی میکنم که نترسم و ادامه دهم. اشتباه کنم، تجربه کنم و پیش بروم. چون به هرحال این مسیر قسمتی از زندگی من است که نمیتوانم نادیدهاش بیانگارم.
ممنون از حمایت و همراهیات یاور
با دوستی و احترام
پری