وقتی واژه ی جنگ به گوشمان می خورد، بی عدالتی، ناآرامی و خشونت برایمان تداعی میشود. اشک ها و ضجه های عزیز از دست داده ها. نگاه های نگرانِ مادرها. ترس ها و بی تابی ها و بی قراری های کودکان .هزاران پرسش پاسخ داده نشده ای که در ذهن کودکان معصوم ، این قربانیان اصلی جنگ وجود دارد.
جنگ چهره وحشتناکی دارد. ابهتی دارد که همانقدر که ترسناک است همانقدر هم احمقانه به نظر میرسد. می گویم احمقانه چون میتوان پرسید چرا بشر هنوز به نتیجه نرسیده که نمیشود مشکلات را با خون حل کرد؟*
در این میان رضا دقتی عکاسی ست که بیش از همه عکاسان دیگر این چهره بی رحمانه را در چشم تک تک زنان و کودکان و جوانان تازه به بلوغ رسیده و سبیل رسته ثبت کرده است. رضا دقتی فتوژورنالیست مشهوریست که از ۱۴ سالگی به عکاسی پرداخته است. او که در زمینه معماری تحصیل میکرد ، در زمان انقلاب با دیدن جوانی که دوربین به دست وقایع انقلاب را ثبت میکند مسیرش را برای همیشه تغییر میدهد و پابه دنیای واقعی انسان ها، احساس ها، خبرها و لحظه ها میگذارد. پا به دنیای جنگ. خودش میگوید گمان نمیکند کسی بیشتر از او در جنگ ها حضور مستقیم داشته باشد.
از همان ابتدا عکس هایش نظر مجلات خبری خارجی را جلب میکند. در سال ۱۳۶۲ کارش را با مجله newsweek آغاز کرده و بعد از آن به همکاری با مجله های معتبر تایمز، نشنال جئوگرافیک، نیویورک تایمز، فیگارو و دیگر مجلات ادامه میدهد.
او در سال های ۱۹۸۹ تا ۱۹۹۶ خبرنگار یونیسف در افغانستان بوده و در سال ۲۰۰۵ نشان ملی شوالیه لیاقت را از سوی دولت فرانسه دریافت کرده است. همچنین در سال ۲۰۱۰ جایزه لسی که از مهمترین جوایز عکاسی در دنیا شناخته میشود به وی اهدا شد.
رضا دقتی فتوژورنالیست بزرگی ست که زندگی اش را در راه اهداف انسان دوستانه اش خرج کرده است. دوربین در این میان به گفتهی خودش مترجم احساسات و اندیشه ها و اهداف اوست.
اوعکاسی را شهادت دادن میداند و بر این باور است که چیزی حیاتی در دریافت آنچه میبیند وجود دارد. (+)
او در سال ۱۹۹۲ آژانس عکس Webistan را راه اندازی کرد و بسیاری از مجموعه عکس های وی در آنجا گردآوری شده اند. رضا دقتی از انقلاب ایران نیز عکس های بسیار جالب توجهی را ثبت کرده است که می توانید آن ها را در اینجا ببینید. او تنها عکاسی بوده که در تسخیر لانه جاسوسی آمریکا در آن محل حضور داشته است.
در ادامه برخی از عکس های این عکاس را به همراه توضیحاتی که خودش درباره ی آن ها داده انتخاب کرده ام. برای دیدن مجموعه کاملتر می توانید به این سایت مراجعه کنید.
سکوت • رواندا ۱۹۹۴
«من اهل قبیله توتسیام، پدر بچهام هوتو بود. هوتو و توتسی درگیر جنگ شدند، من با آنها فرار کردم. پدرش که مفقود شد من هم از کمپ پناهندگی رانده شدم، پسرم را در آغوش گرفتم و به روستای زادگاهم برگشتم. مردم ما را نپذیرفتند، برادرم به دروغ میگفت هوتوها به من تجاوز و مرا باردار و مجبور کردند دنبال آنها بروم. فقط پدربزرگم ما را دوست دارد.» پدربزرگ در سکوت و غم به حرفهای نوهاش گوش میداد.
معصومیت • افغانستان ۲۰۰۴
“خانهام آنجاست، نزدیک روستا. روزها خاکبازی میکنم. با گلها حرف میزنم.غریبهها را که میبینم، به سمت خانه فرار میکنم. یک بار از دور دیدمشان، مثل انگشتان دست بودند. لباسهایشان سنگین بود، کلاه نظامی به سر داشتند. به تفنگهایشان نگاه کردم، انگار دنبال چیزی بودند و میترسیدند. شجاع بودم، ایستادم و نگاهشان کردم. سربازها به خانهها حمله کردند، هیچکس نفهمید برای چی آمدند، خانه سربازها کجاست؟” (یکی از عکس های رضا دقتی در مجله نشنال جئوگرافیک (+))
ادای احترام به ماندلا • آفریقای جنوبی ۱۹۸۵
آپارتاید، واژهای که هنوز در گوشم طنین توهینآمیزی دارد. در آن روزها ماندلا هنوز زندانی بود. هر روز نیروهای پلیس سیاهپوست و سفیدپوست درگیریهای خونین داشتند. این مرد کوچک مغرور مرا به یاد ماندلا و مبارزهاش برای به رسمیت شناختهشدن حقوق سیاهان انداخت.
ساعد • فرانسه ۲۰۰۸
رقص شاهرخ مشکین قلم را دوست دارم. او که هم رقصنده است و هم بازیگر، تماشاگر را به تماشای سماع صوفیان میبرد. هر روز دو ساعت عکاسی داشتیم. فضای عکاسی زیبا اما سرد بود. همیشه برای پیدا کردن مکان و نور عکاسی وقت زیادی میگذارم تا در انتها بگویم “خب، زمان زیادی گذاشتم تا این پرواز به آزادی، بین گذشته و حال، میان شرق و غرب را ثبت کنم. به یاد همه سربازان کشته شده، به نام آزادی و عدالت.”
بچههای عکاس • افغانستان ۱۹۸۵
خسته، گرسنه و گرمازده به راه خود ادامه میدادم تا به دره پنجشیر برسم و احمدشاه مسعود را ببینم. به روستا که رسیدم بچهها دورهام کردند، ادای عکاسی مرا درآوردند. خندهها و دوستی صمیمانهشان خستگیام را در کرد. یاد جملهای از کتاب “مرد مسافر” جیمز رامفورد افتادم: «سفر به شما هدف و به قلبتان بال میبخشد.»
تلاش ناممکن • پاکستان ۲۰۰۷
در بلوچستان مادری کنار دخترش نشسته که مورد تجاوز نیروهای نظامی قرار گرفته است. خشونت جنسی برای این علیه زنان به کار گرفته میشد که مجبور شوند از خانههایشان بروند. ژنرالی نظامی زمین را خریده بود. نظامیان دست و پاهای پدر خانواده و برادران را بستند، جلوی چشم وحشتزده خانواده به دختر تجاوز کردند. دخترک ۱۶ ساله بود. حالا درگیری هر روزه دادگاه برای پس گرفتن زمین دزدیده شده است و رنج دختر.
کودکی به یغمارفته • کامبوج ۱۹۹۶
چانگ ۱۲ سال داشت. “ده سالم بود، پدرم سرباز بود، یک روز دنبالش راه میرفتم که ناگهان انفجاری رخ داد، دودها که کنار رفت در کنار جسد تکهپاره پدرم نشستم. مدت زیادی بیصدا نشستم و قول دادم انتقام او را بگیرم. حالا سربازم.” چانگ را تحویل یتیمخانه دادند اما او فرار کرد و به یکی از گروههای نظامی پیوست.
نسلکشی • آذربایجان ۱۹۹۲
در فوریه ۱۹۹۲ نظامیهای ارمنستان در شهر کوچک خوجالی نسلکشی راه انداختند. آنها که جان سالم به در بردند، روزها برمیگشتند و دنبال جسد عزیزانشان میگشتند. این زن همان لحظه جسد پسر و شوهرش را یافته بود. هنوز صدای دردناک جیغهای زن در گوشم هست.
روزگار جنگ • سارایوو ۱۹۹۳
سرد بود. سارایوو فقط گاهی هنگام توقف هجوم بمبها نفس میکشید. هراز چندگاهی کسی زندگی خود را به خطر میانداخت و در جستوجوی تکهای نان در خیابانهای تحت محاصره میدوید. یک تکه رنگ میان زشتی جنگ. دخترک بدون اینکه حرفی بزند سرجای خود ایستاده بود. اسباببازیهایش را میفروخت، بیعدالتی انسانها دخترک را وادار کرده بود تا تنها دارایی و همپای کودکیاش را بفروشد.
پینوشت: صفحه اینستاگرام رضا دقتی (+)
* کامو در جلد سوم کتاب یادداشت هایش می گوید آنچه نمیتوانی تحمل کنی این ساده لوحی جنایت کارانه است که هنوز باور داردمشکلات بشری را می توان با خون حل کرد.
پریسای عزیز،
عکس ها خیلی تاثیرگذار بودن، وقتی که داستان عکس رو می خونم و با اون فضا آشنا می شم، تاثیرگذاری عکس ده برابر میشه.
من معمولا دیده ام عکس هایی که برنده جوایز بین المللی میشن، فقط یک عنوان کلی و مبهم دارند، نوشتن داستان عکس ها می تونه یک سبک جدید باشه.
برام جالب بود که بعضی عکس ها مثل عکس هایی که از طبیعت و حیوانات می گیریم، فقط زیبایی های یک لحظه رو ثبت می کنند و عمق و معنای دیگری ندارند.
اما عکس هایی هم هستند که یک داستان پشتشون هست مثل یک فیلم بلند که عکس، نقطه اوج داستان فیلم رو نشون می ده، مابقی صحنه های فیلم رو ما در ذهنمون به تاثیرگذارترین شکل ممکن تجسم می کنیم.
ممنون که این مطلب رو به اشتراک گذاشتی
علی رسولی عزیز
چه قدر خوب گفتی، هر عکس یک داستانی داره که شاید نقطه اوجش ثبت شده باشه.
ممنونم ازت
واو پریسا. عجب عکس هایی بودن. خیلی جالبه که اینجوری، به داستان پشت هر عکس پی ببری. خوندن این پست، برام خیلی لذت بخش بود. ممنون.
ممنونم ازت علی جان
مرسی مرسی. نمیدونم چرا دیروز باز نمیکرد اون لینک رو. الان درست شد.
عکسا یه داستان بلند بودن هرکدوم. خیلی خوب بود. ممنون پری.
توضیحاتِ عکسا تو صفحهیِ اینستاگرام هستش؟
فدات سارا
راستش من از توی سایتی که این عکس هارو گذاشته بود و لینکش رو توی مطلب گذاشتم این توضیحات رو پیدا کردم، اما صفحه اینستاگرامش رو هم که دیدم، البته اون هایی که من دیدم خیلی مفصل نبود.