آپدیت درباره‌ من

پیش‌نوشت: مدتیست که دوست دارم این صفحه را به روز کنم اما نمی دانم دقیقا در این قسمت چه چیزی باید بنویسم. راستش علاقه‌ای به نوشتن از رزومه شخصی خودم ندارم. چون فکر می‌کنم آن‌ها چیزهایی نیستند که مرا توصیف کنند و به خواننده‌ی اینجا بشناسانند.
دوست دارم در این صفحه از ارزش‌ها ودغدغه‌هایم بنویسم. لذا پیوسته این صفحه در حال به روز شدن است:

– آموختن و یادگرفتن همیشه دغدغه زندگی من بوده و هست. یکی از دلایل ارتباطم با آدمها را یادگرفتن از آن‌ها می‌دانم.دوست دارم شیوه نگرش آدمها به دنیا و زندگی را بشناسم.

– خودم را نقش اول زندگی می‌دانم. باور دارم که اگر کسی بخواهد زندگی مرا تغییر دهد، آن شخص تنها خودم هستم. تقریبا در اکثر اتفاقاتی که می‌افتد ابتدا نقش خودم را بررسی می‌کنم.

– می‌خندم. معتقدم وظیفه ما شاد زیستن است.

– اشک را نشانه ظاهری زنده بودن روح و تلاش برای تغییر می‌دانم نه نشانه ضعف.

– فیزیک می‌خواندم چون کنجکاوی‌ام را ارضا می‌کرد، چون به من میشناساند که جهان چگونه کار می‌کند، چون وقتی در آن غرق می‌شدم زمان برایم متوقف می‌شد. اما اکنون از آن جدا شدم؛ چون دغدغه‌های ذهنی‌ام بیشتر شده بود و ظرفِ فیزیک کوچکتر از آن بود که بتواند مرا به آن پایبند کند. با این حال علاقه‌ام به آن همیشه باقیست.

– عکاسی می‌کنم چون عکاسی ابزاریست که دنیا را با آن می‌توانم دقیق‌تر ببینم و بشناسم. می‌توانم به عمقِ نگاهِ آدم‌ها نفوذ کنم. و دوست دارم صحنه‌هایی را که می‌بینم به دیگران نشان دهم، چون معتقدم هر کس متفاوت و منحصر به فرد می‌بیند.

– عکس خوب از نظر من یعنی عکسی که خارج از فرم‌های تکراری باشد و نگاه عکاس را به من بشناساند. نه عکسی که صرفا تقلیدی از نگاه دیگران است.

– نوشتن مرا به خودم بهتر می‌شناساند و دلم نمی‌خواهد روزی را بدون نوشتن و کتاب بگذرانم.
– وبلاگ‌نویسی برای من تمرینی است برای فکر کردن و محلی برای نوشتن از عکس‌ها و رمز و رازهایشان.
– از دست دادن معنویت در زندگی‌ام بهایی بود تا خارج از چارچوب و عرف فکر کنم و دنیا و آدمهایش را بهتر بشناسم. بهایی سنگین.
– کودکان و بچگی کردن را دوست دارم. بودن آن‌ها در لحظه، شور و شعف ناتمامشان برای زندگی، رویاهای بلندپروازانه‌شان، تفکرات سطحی که هر مشکلی را کوچک می‌بینند، خسته نشدن از کارهای تکراری وقتی به آن‌ها علاقه‌مندند چیزهایی‌ست که مرا به سمت آن‌ها جذب می‌کند. از طرفی وقتی کودکی را می‌بینم که زودتر از آنچه که باید، با رنج‌های انسانی مواجه می‌شود، دلم به درد می‌آید و دوست دارم کاری کنم او فقط بیشتر بچگی کند. کودکان جز دغدغه های زندگی من هستند.
– همان‌قدر که در بیست و پنج سالگی فرصت زندگی طولانی به نظر می‌رسد، به همان اندازه کوتاه است و گاهی به تولدم، به این جرقه کوتاه که در کل تاریخ بشریت اتفاق افتاده فکر می‌کنم. به زمان کوتاهِ زنده بودنم. در زمان مرگ تنها چیزی که می‌خواهم این است که از این دنیا و پیچیدگی هایش و عدم قطعی بودنش چیزی فهمیده باشم.
پریسا حسینی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *