ژانر منظره چگونه وارد دنیای عکاسی شد؟

آندریاس گرسکی- منظره- انگادین
انگادین اثر آندریاس گُرسکی- ۱۹۹۵

برخی مفاهیم آنچنان در دید ما بدیهی و ساده به نظر می‌رسند که فکر می‌کنیم، از ابتدای تاریخ به همین شکل وجود داشته‌اند. اما وقتی تاریخ تکاملی‌شان را بررسی کنیم، متوجه می‌شویم مسیر طولانی را طی کرده‌اند تا میان مردم رواج پیدا کنند.

ژانر منظره در هنرهای تجسمی هم از این دسته مفاهیم است. اگرچه می‌توان تاریخ منظره را با نقاشی‌ نیاکانمان روی دیواره‌ی غارها مرتبط دانست، اما در واقع این ژانر تا پیش از رنسانس در میان هنرمندان چندان متداول نبود.

در این یادداشت می‌خواهم مطالبی را که در مورد منظره در مدت اخیر مطالعه کردم، را خلاصه کنم. این یادداشت حاصل آموخته‌های من از فصل «منظره» در کتاب مفاهیم عکاسی اثر‌ دیوید بیت (David Bate) و همچنین مجموعه مقالاتیست که در شماره ۴۲ حرفه هنرمند چاپ شده. علاوه بر این سخنرانی صیاد نبوی در نشست‌ اول نظریه و عکاسی که در گالری محسن برگزار شد در شکل‌گیری آن بی‌تأثیر نبوده است. (لینک سخنرانی)

پیش از ادامه لازم است ذکر کنم که با توجه به منابع اندکی که مطالعه کردم، بدون شک این یادداشت توضیح همه جانبه و جامع‌نگرانه‌ای درباب سیر تاریخی منظره در هنر بدست نمی‌دهد، بلکه صرفا می‌تواند مدخلی باشد برای ورود به این بحث و پیش‌زمینه‌ای برای نقدهای آینده که در این وبسایت مطرح می‌شود.

مفهوم منظره

شاید بهتر باشد برای تبیین کردن مفهوم منظره به سراغ ریشه این کلمه یعنی  landscape در زبان‌های نوردیک و آلمانی برویم. آن طور که در مقاله‌ای در حرفه هنرمند آمده، این کلمه در زبان آلمانی landschaft و در زبان دانمارکی landskab   و در زبان انگلیسی landscipe بیان می‌شود. «Land  هم به معنای ویژگی‌های فیزیکی زمین و هم به معنای مردمان ساکن آن است. skabe و  schaffen به معنای شکل‌بخشیدن ‌اند، و پسوندهای -skab‌ و  -schaftهمانند پسوند  -schipدر انگلیسی به معنای همکاری و مشارکت‌اند. بنابراین در ریشه واژه درکی از شکل‌بخشی دوسویه‌ی مکان و ساکنان آن وجود دارد: مردم به زمین شکل می‌دهند و زمین به مردم»

این تعریف نکته‌ی مهمی را درباره منظره آشکار می‌کند و آن اینست که نمی‌توان منظره را از ساکنان آن یعنی انسان‌ها و به تبعش از فرهنگ و اجتماع جدا دانست. شاید برای روشن شدن مطلب سخنی از دیوید بیت بتواند راهگشا باشد:  «منظره چیزی نیست جز شکل گرفتن یک فضا در فرمی نمادین برای انعکاس تفکرات روحی و ذهنی درباب فرهنگ، هویت و تمدن تحت نام‌ طبیعت […]»

به بیان دیگر، منظره را می‌توان قطعه‌ای از زمین و خاک دانست که از دور بدان نگریسته می‌شود (مجید اخگر-۱۳۹۱) و البته کسی که می‌نگرد انسان است. و نگاه انسان به منظره، متأثر از زمینه‌های فرهنگی و اجتماعی اوست. حتا زمانی که بخواهیم «منظره محض»، یعنی منظره بدون هرگونه نشانه‌ای از انسان، را به تصویر دربیاوریم، باز هم این نگاه در ذهن منظره‌پرداز شکل می‌گیرد.

تاریخ منظره

برخلاف آنچه که به نظر می‌رسد، تا پیش از رنسانس، ژانر منظره چندان نقش مهمی در هنر ایفا نمی‌کرد. البته این موضوع دلایل متعددی دارد که اینجا مجال بحث درباره‌ی آن نیست اما در دوران پیش از رنسانس، زیبایی طبیعت آنگونه که امروز بدیهی به نظر می‌رسد نبوده است. برای مثال طبق آموزه‌های مذهبی آن دوران بر این باور بودند که «کوه‌ها نشانه‌ی آشکار خطاکار بودن انسان و طبیعت گمراه و هبوطی این جهان به حساب می‌آمدند. در این شرایط زیبا پنداشتن کوه‌ها اگر بدعتی آشکار تلقی نمی‌شد، دست کم عجیب به نظر می‌رسید.» (گلن پارسونز)

منظره- عکاسی- قرون وسطی
تصویر حضرت عیسی در آغوش مادر اثر دوشو-۱۳۰۸ میلادی- پیش از رنسانس منظره  در آثار هنری دیده نمی‌شد و موضوع اغلب نقاشی‌ها دین و مسائل مذهبی بود.

بعدها در پی انقلاب‌های علمی و جهان بینی نوین در قرن هفدهم، ژانر منظره توانست آرام آرام جایگاهش را در هنر تثبیت کند. و انسان درکی نو و با فاصله نسبت به طبیعت داشته باشد. در واقع به باور بسیاری از مورخان و پژوهشگران منظره مولود صنعتی شدن و شهرنشینی و کمرنگ‌شدن روستاهاست. به بیان کلی‌تر، بازنمایی منظره زمانی رخ داد که میان انسان و طبیعت شکافی ایجاد شد که انسان از پی آن توانست طبیعت را مشاهده کند.

دو سبک مهم در بازنمایی منظره

در قرن هفده، هنوز منظره موضوع اصلی نقاشان قرار نگرفته بود. منظره در پس‌زمینه‌ی داستان‌های اسطوره‌ای و کتاب مقدس بازنمایی می‌شد. در اوایل قرن هجده، هنگامی که صنعت گردشگری رونق گرفت، به دنبال سفرهایی که جهانگردان ثروتمند انگلیسی به اروپا داشتند، سبک جدیدی در نقاشی به نام پیکچرسک (امر خوش‌منظر) رونق گرفت و در همین زمان هم بود که منظره موضوع اصلی نقاشی‌های آن دوران شد.

منظره پیکچرسک، همانطور که از ترجمه فارسی آن برمی‌آید، جاییست که در آن زیبایی احساس و درک می‌شود. همه چیز در توازن و تناسب با یکدیگر قرار دارد. در آثار نقاشان منظره در این دوران، امر خوش منظر را می‌توان در صحنه‌های روستایی و برکه‌های آب و تکه‌های ابر که در هماهنگی با یکدیگر کنار هم قرار گرفته‌اند و نوعی احساس رضایت و لذت را به مخاطب القا می‌کنند دریافت.

منظره- کلودلورن- پیکچرسک
ویستا دلفی با دسته‌ای از جان‌نثاران اثر کلود لورن

در نقاشی‌های همین دوران در مقابل منظره والا را می‌توان یافت. در نقاشی‌های منظره والا نوعی احساس امنیت همراه با خطر وجود دارد. برای مثال تصویر زیر را ببینید. در این نقاشی بیننده دلهره‌ای را حس می‌کند که به دلیل قرار گرفتن سوژه در نزدیکی پرتگاه است، اما بیننده به این امر واقف است که این پرتگاه خیالیست و قرار نیست که کسی در آن سقوط کند.

منظره- والا- عکاسی
پرسه گرد بر فراز دریایی از مه اثر کاسپار دافیت فریدریش ۱۸۱۸

به عبارت دیگر منظره والا «فضای آمیخته با خطر، مکانی تهدید‌آمیز و همراه با هاله‌ای از رعب و وحشت» را بازنمایی می‌کند و «طبیعت را به صورت پدیده‌ای ناآرام و دارای نیروهای ویرانگر» به تصویر می‌کشد.

منظره در عکاسی

در اوایل قرن نوزده، وقتی عکاسی پا به عرصه هنر گذاشت، همچنان مفاهیم امر خوش‌منظر و امر والا در میان نقاشان رواج داشتند. به نظر می‌رسد که عکاسی برای ورود به دنیای هنر از این دو مفهوم بهره گرفته باشد. دیوید بیت با مقایسه آثار جان کنستابل از نقاشان پیکچرسک و آثار هنری پیچ رابینسون، از عکاسان پیکتوریالیست، چنین نتیجه می‌کیرد که سبک #پیکتوریالیسم اقتباس شده از این سنت در نقاشی است.

جان کنستابل- منظره- پیکچرسک
پارک وان‌ون‌هو اثر جان کنستابل- ۱۸۱۶
هنری پیچ رابینسون- منظره- پیکتوریالیسم
صبح و عصر اثر هنری پیچ رابینسون- ۱۸۸۵

اما بعدها عکاسی به مدد افرادی چون انسل ادامز و پل استرند رسانه‌‌‌ای مستقل شد. چرا که آنها بر این باور بودند که عکاسی برای آنکه در زمره هنر جای بگیرد نیاز به تبعیت از نقاشی ندارد  و ایده‌ی بازنمایی مستقیم و صریح از طبیعت را مطرح کردند. آنها در پی «حقیقت ناب» بودند.

در اواخر قرن بیستم سنت دیگری در عکاسی به مدد برخی از عکاس‌ها (رابرت ادامز، لویس بالتز، استفن شور، جو دیل و دیگران) بنا نهاده شد که در پی آن بود تا بی‌طرفانه طبیعت تسخیر شده به دست انسان را به تصویر بکشد و چندان در قید و بند زیبایی‌شناسی نباشد. این سبک در عکاسی که مکان‌نگاری نوین نام گرفت «هیچ ارتباطی با زیبایی یا لذت‌های زیباشناختی نداشت، بلکه قرار بود هنر توصیف ناب، ثبت فضا  و سندی (نه مستند پردازی) باشد که توصیفی زمین‌نگارانه فراهم آورد.»

جو دیل- مکان نگاری نوین- منظره
کالتون اثر جو دیل- ۱۹۷۸
لوییس بالتز- مکان نگاری نوین- منظره
نوادا اثر لوییس بالتز- ۱۹۷۷

با این حال دیوید بیت در کتابش بحث می‌کند که هنگام عکاسی از این مناظر، تا چه اندازه می‌توان  بر لذت‌های زیبایی‌شناختی امر پیکچرسک و والا فائق شد؟ عکس‌هایی که در بالا می‌بینید اگر چه آن منطقه را توصیف می‌کنند و حاوی اطلاعات مهمی درباره آن هستند و البته که مشاهده‌ی آنها در ابعاد بزرگ جزییات بی نظیری را برای بیننده آشکار می‌کند اما نمی‌توان زیبایی‌شناختی که در ترکیب‌بندی این عکس‌ها وجود دارد را نادیده گرفت. به بیان دیوید بیت «منظره پیکچرسک به درون ترکیب‌بندی واقعی و زمین‌نگارانه‌ی زمین پای گذاشته است.»

بنابراین اگرچه که در عکاسی صحبت از سبک‌های نوین در منظره می‌شود اما تأثیر نقاشی و سنت‌های پیشین همچنان بر عکس‌ها و عکاسان قابل مشاهده است و به نحو دیگری خود را باز می‌نمایاند.

4 thoughts on “ژانر منظره چگونه وارد دنیای عکاسی شد؟

  1. درود
    به گمانم کمی شتاب زده نوشته رو به پایان رفت هرچند که تو خودت هم گفتگو از مدخل کرده ای. آغازش گیرا بود و ناگهان اوج گرفت و تمام شده
    با این وجود سپاس

    آنچه اینجا می نویسم البته که معنایش این نیست که شیوه ی تو باید تغییر کند. این نظرها شخصی است و البته که تو خودت با اسکلت بندی یی که در ذهن داری نوشته ها را پیش می بری.
    ایدون باد

    1. سلام همید عزیز
      خیلی ممنونم که همیشه با دقت و تیزبینی نوشته‌های من را رصد می‌کنی و برای مطالعه‌شان وقت می‌گذاری. قطعن بازخوردهای تو برای من انگیزه‌اند تا بهتر بنویسم. و خودت هم می‌دانی من اینجا به نوعی مشق‌ِ نوشتن می‌کنم.
      تا حدودی با تو موافقم. شاید به این دلیل که نوشته‌ی من چندان نتوانست در بخش عکاسی عمیق‌تر بشود و به این دلیل که در مباحث قبلی هم به آن پرداخته بودم زود جمع شد. راستش را بخواهی خیلی دلم می‌خواست که بیشتر می‌خواندم و بعد می‌نوشتم، اما به تجربه ثابت شده که اگر ننویسم بعدها هم نمی‌نویسم. بنابراین بخشی از این اتفاق که به ظن من هم تا حد زیادی درست است، به خاطر این بوده که نتواستم منابع بیشتری مطالعه کنم و به نوعی خواستم آنچه که تاکنون مطالعه کردم را بیان کنم.
      بخش دیگری هم هست البته. یکی از مشکلات بزرگ من که حال که سفره دلم باز شد بگذار بگویم. آن هم این است که به عنوان کسی که از هنر هیچ نمی‌داند وارد هنر شدم و آن هم نه به صورت آکادمیک و نظام‌مند، بلکه به صورت کاملن تجربی و خودآموخته. این اگرچه از نظر بعضی‌ها خوب است، اما مهمترین مشکل سر راه من در این مسیر پراکندگی و ابهامات پیش رویم است که حتا نمی‌دانم با مراجعه به کدام منبع می‌توانم به طور کامل به آن دست یابم. این که یک نقشه راه نداری، و مدام تجربه می‌کنی، مدام می‌خوانی و در این خواندن‌ها هر بار، چیزی کشف می‌کنی و یافته‌ات را می‌نویسی. شاید این نوشته‌ها را باید اینگونه نگاه کرد. البته که بهتر است، منسجم‌تر و بهتر از این هم باشد. اما مبهم چیزی که در آینده می‌خواهم بخوانم و بدانم واقعن آشفتگی ذهنی هم برایم بوجود می‌آورد.
      سعی کردم سراغ تاریخ عکاسی بروم که بتوانم بهتر مباحث و ربطشان را به یکدیگر بدانم و پیوند بزنم، اما بعد از مطالعه تاریخ بلافاصله مبحث کلاس عکاسی و پژوهشم پیش آمد و وارد ژانر منظره شهری شدم و حال همان که می‌بینی. این است که قبول دارم این مبحث و مطالب وبلاگ چندان از نظم به سامانی برخوردار نیست و پراکنده‌گویی‌هایش زیاد است و این در هر پست هم گاهی خودش را نشان می‌دهد، اما همانطور که گفتم مشکلات پیش روی من اینهاست.
      البته که پیشنهادات تو و دیگر دوستانی که ممکن است این کامنت را بخوانند. با گوش جان پذیرایم.

      باز هم ممنونم از توجه همیشگی‌ات.

  2. یادداشت بسیار خوبی بود.
    هنگامی که بازگشت انسان به طبیعت رو در غالب هنر میبینم همیشه یاد جمله معروف فروید تو کتاب «تمدن و ملالت های آن» می افتیم که از طبیعت به عنوان ابژه ای برای مقابله با ارزش تمدن یاد میکند. ما باغ ها و جنگل ها را نابود کرده و به جای آن ها درخت میکاریم و پارک های سبز شهری بنا میکنیم. هنرمندان با موسیقی و قلم دوربینشان به ثبت و بازآفرینی طبیعت در غالب هنر که همان اعلام براعت با تمدنی است که ما از بقا به آن روی آوردیم.
    برای همین است که یک عکاس منظره سختی مسیر و خطر های ان را به جان می خرد تا برای لحظه ای به سلوک و آرامش برسد چنان که عکاسی طبیعت برای او به منزله ابژه ای برای رسیدن به آرامش است که نتیجه ارضای رانش های درونی اوست. این جا در میابیم که این هنرمند راه سوم رسیدن به سعادت که فروید به آن اشاره کرده را پیش گرفته است. در اینجا نوع ارضای رانش برای او متفاوت است ولی ماهیت اصلی رانش درونی او همان برخواسته از رانش دهانی در کودک است که طبیعت در اینجا می تواند ابژه ای برای پستان مادر باشد که کودک پس از رسیدن به آن به سعادت می رسد و ارامش میگیرد.
    به راستی که انسان ها قبل از پیشرفت تمدن سعادتمند تر بوده اند و ما امروزه تنها به خوشی هایی کهتر چنگ میزنیم که چیزی جز سایه هایی باقی مانده از خوشی های مردمان گذشته نیست. همین علت رنگ باختن لذت ها، رنج های بیشتر و تلاش بیشتر برای سعادتمندی جز برخواسته از پیشرفت تمدن و چیرگی بیشتر انسان بر طبیعت نیست.

    1. امیرحسین عزیز
      ممنونم از کامنتت که مطلب جدیدی را به نوشته‌ی من افزود.
      جالب اینجاست که چند وقت پیش در کتاب انسان خردمند خواندم که نوح هراری انقلاب کشاورزی را بزرگترین فریب تاریخ می‌دانست. گویی هرچه جلوتر می‌رویم برای دستیابی به زندگی آسوده‌تر باید هزینه‌ها گزافی بدهیم. دوری از طبیعت هم یکی از آنهاست که همان‌طور که اشاره کردی در پی انقلاب صنعتی پیش آمد.
      با این وجود من فکر می‌کنم این تکامل اگرچه هزینه‌های سنگینی بر ما تحمیل کرده اما در عین حال باعث شده برای رجوع به فقدان‌هایمان چیزهای دیگری هم بدست بیاوریم. شاید اگر در همان وضعیت می‌ماندیم، دیگر چیزی به نام هنر را نداشتیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *